📚 #یک_دقیقه_مطالعه
🍁برگ1️⃣ از سیزدهم
📖در کارِ گلاب و گل🌸
(جلوههای رفتاری زندگی امام رضا علیه السلام)
✍️پاسخگویی به پرسشهای زیر، نوشتن این نوشته را توجیه میکند:
🔸چه جلوههایی از زندگانی امامرضا(ع) برای ما درسآموز است؟
🔸آداب زیارت امام هشتم چیست و چگونه میتوانیم آگاهی بیشتری به آن حضرت پیدا کنیم؟
🔸احاطۀ امام بر اعمال و رفتار ما چگونه است؟
🔸 امامان ما در هر موقعیت، چه روشی را در پی میگرفتند؟
💠اشاره:
👈پیامبر اعظم(ص) با قرآن و عترت پیوندی دیرینه دارد. بدینسبب در پایان عمر گرانقدر خویش، این دو را «ثقلین» معرفی کرد و از ما خواست به آن دو تمسک جوییم و میان آنها جدایی نیفکنیم. از خیل عترت پیامبر، گرچه همه عزیزند و جان افزا و معتقدیم: «بُعد منزل نبود در سفر روحانی»، یکی به ایران اسلامی ما رسیده و در سرزمین مادری ما مأوا گزیده است که باید قدردان وجود نازنینش باشیم: «گل عزیز است، غنیمت شمریدش صحبت... .» باید از او رنگوبوی پیامبر بگیریم و از زیارت او فیض زیارت همۀ اهل بیت را بجوییم. خط او به راستی، ادامۀ خط پیامبر و اولیای دین ماست.
◀️چنان شیرین است این سخن ابو حبیب نباجی که هوش از سر میبرد و آگاهی ما را به آن امام رئوف، صدچندان میکند:
در عالم رؤیا، پیامبر را دیدم که به نباج آمد و به مسجد حجاج وارد شد. خدمت او رسیدم و سلام کردم. حضرت بر حصیری نشسته بود و مقابلش طبقی از خرمای صیحانی بود. مشتی به من داد. شمردم. هجده دانه بود... . از خواب بیدار شدم. بیست روز گذشت. روزی شنیدم در کوچه و خیابان بانگ میزنند: «حضرت رضا از مدینه رسیده؛ وارد نباج شده و به مسجد حجاج آمده است. سراسیمه به مسجد رفتم. حضرت همان جایی جلوس کرده بود که پیغمبر؛ بر همان حصیری نشسته بود که پیغمبر! مقابل وی نیز طبقی از خرمای صیحانی بود... . سلام کردم. جواب گفت و مشتی خرما به من داد. شمردم. هجده دانه بود. گفتم: «آقای من، بیشتر عنایت کنید.» فرمود: «اگر پیامبر بیشتر عطا میکرد، ما نیز بیشتر میدادیم.»
هوش از سر میبَرَد این پیوند روحانی. ازاین رو مشهد برای ما همه جاست: مدینه است و کربلا و نجف؛ کاظمین است و سامرا.
🔹ادامه دارد...
دوستانتان را نیز مهمان کنید🌺🍃
✅کانال حجت الاسلام احمد نژاد در #ایتا
┄┅─═◈═─┅┄
💠 https://eitaa.com/ahmadnezhaad_channel_110
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
#کرامات✨
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
🌹 عنايت حضرت امام رضا (عليه السلام) به زائرش
👴🏼 پيرى پينه دوز از شهرى بسيار دور دست به شدت آرزو داشت به زيارت حضرت امام رضا عليه السلام موفق شود، ولى از نظر اقتصادى به خاطر فاصله زيادى كه شهرش با مشهد داشت امكان زيارت براى او نبود.
🐪🐫🐪 قافله اى در آن شهر آماده حركت به سوى مشهد شد، پيرمرد كه ديگر تاب و طاقت تحمل فراق را نداشت، نزد خود براى رفتن به زيارت سه نقشه كشيد:
👌🏻اول: دوختن كفش هاى پاره اهل كاروان و گرفتن مزد براى تأمين هزينه رفتن به زيارت،
👌🏻دوم: دوختن كفش هاى پاره اهل قافله و گرفتن مزد براى تأمين هزينه برگشتن از زيارت،
👌🏻سوم: استفاده كردن از غذاى مضيف حضرت امام رضا عليه السلام تا هنگامى كه براى زيارت در شهر مشهد اقامت دارد!
👣 پياده همراه قافله حركت كرد، در مسير راه دچار شكاف پا و زخم قدم شد، هنگامى كه به مشهد رسيد با همان وضع و حال ابتداى مغرب به حرم رفت و با اشك و زارى زيارت كرد و تا دير وقت در حرم حضرت امام رضا عليه السلام نشست تا كنار ضريح خوابش برد و طبيعتاً در حال خواب پايش دراز شد، خادمان به تدريج شمع هاى حرم را خاموش و تعداد اندكى از زائران را كه مانده بودند، بيرون كردند.
👤 خادمى تندخو و عصبانى در حال گشتن ميان حرم بالاى سر پيرمرد رسيد، فريادى بر او زد كه از خواب بيدار شود برخيز!
👴🏼 ولى پيرمرد از شدت خستگى بيدار نشد، دوباره فرياد زد ولى خسته به خواب رفته از خواب برنخواست، لگدى محكم به پهلوى پيرمرد زد كه پير پينه دوز از شدت درد از خواب پريد، او را هم از حرم بيرون كرد، پيرمرد پس از بيرون آمدن از حرم با زحمت اطاقى كهنه و خراب در مسافرخانه اى قديمى پيدا كرد و هنگام خوابيدن رو به حرم كرد و گفت:
✋🏼 در ديار و شهرم به من گفتند تو داراى مضيف خانه هستى كه از زائرانت پذيرايى مى كنند، مضيف خانه ات كجاست؟
❓مى گفتند امام رئوفى ولى رأفت تو كجاست و چه شد؟ من كه در حرم مطهرت در برابرت چنان لگد به پهلويم زدند كه پهلويم درد گرفت!!
🌌 خادم حرم نيمه شب حضرت امام رضا عليه السلام را در خواب ديد، به حضرت عرض سلام كرد، حضرت جواب سردى دادند، به حضرت عرضه داشت پسر پيامبر! پنجاه سال است در لباس خادمى شما به سر مى برم چرا با بى رغبتى پاسخ سلامم را دادى؟
🌹حضرت فرمود: ولى در اين پنجاه سال لگد به پهلوى من نزده بودى، ديشب به پهلويم لگد زدى و تا كنون پهلويم درد مى كند، آرى؛ لگد به پهلوى زائرم زدى دردش را من مى كشم!!
🌄 خادم بيدار شد و تا صبح نخوابيد، مسافرخانه به مسافرخانه گشت تا پير پينه دوز را پيدا كرد و به خانه خود برد و تا روزى كه پيرمرد در مشهد بود از او پذيرايى جانانه كرد و رضايت كامل او را به خاطر برطرف كردن رنجش حضرت امام رضا عليه السلام جلب كرد.
📚منبع: فرهنگ مهرورزى، ص ٢٨۴.
🔰 به ما بپیوندید...
💠 @ahmadnezhaad_channel_110
🍃ٺشـــرفــــــ👣ــــــاٺ🍃
👣 تشرف مرحوم آیت الله مرعشی نجفی محضر حضرت ولی عصر(عج)
📜 بنابر آنچه در زندگینامه معظّم له ذكر شده، ایشان سه مرتبه موفق به تشرّف به خدمت حضرت شدند، كه ما در اینجا یك مورد را به طور اختصار ذكر می كنیم:
📚📖 در ایام تحصیل علوم دینی و فقه اهل بیت (علیهم السلام) در نجف اشرف شوق زیاد جهت دیدار جمال مولایمان بقیةالله الاعظم (سلام الله علیه) داشتم.
🌌 با خود عهد كردم كه چهل شب چهارشنبه پیاده به مسجد سهله بروم؛ به این نیّت كه جمال آقا صاحب الامر (سلام الله عیله) را زیارت و به این فوز بزرگ نائل شوم.
🗓 تا ۳۵ یا ۳۶ شب چهارشنبه ادامه دادم، تصادفاً این شب، رفتنم از نجف به تأخیر افتاد و هوا ابری و بارانی بود. نزدیك مسجد سهله خندقی بود.
🌌 هنگامی كه به آنجا رسیدم بر اثر تاریكی شب وحشت و ترس وجودِ مرا فرا گرفت!
👣 ناگهان صدای پائی از دنبال سر شنیدم كه بیشتر ترسیدم.
👁 برگشتم به عقب، سیّد عربی را با لباس اهل بادیه دیدم.
👣 نزدیك آمد و با صدای فصیح گفت:
🔅«ای سید، سلام علیكم!»
👤 ترس و وحشت به كلی از وجودم رفت و تعجب آور بود كه در این تاریكی ایشان چگونه متوجّه سیادت من شد. به هر حال سخن گفته و می رفتیم.
🌺 از من سؤال كرد: قصد كجا داری؟
✋ گفتم: مسجد سهله!
🌺 گفت: به چه جهت؟
✋ گفتم: به قصد تشّرف زیارت ولی عصر (سلام الله علیه) مقداری كه رفتیم به مسجد زیدبن صوحان رسیدیم.
داخل شده و نماز خواندیم و بعد از دعائی كه سیّد خواند كه كأن دیوار و سنگها با او دعا می خواندند انقلاب عجیبی در خودم احساس كردم كه از وصف آن عاجزم.
🌺 بعد سیّد فرمود: تو گرسنه ای و سه قرص نان و سه خیار سبز تازه در سفره داشت كه باهم خوردیم و من به این معنی منتقل نشدم كه در وسط زمستان خیار تازه از كجا آمده.
سپس داخل مسجد سهله شده ایشان اعمال مقامات را انجام دادند و من هم تبعیت كردم و نماز مغرب و عشاء را هم به ایشان اقتدا نمودم.
☕ بعد به ایشان گفتم: چای و قهوه میل دارید؟
🌺 فرمودند: اینها از فضول زندگی است و ما از این فضولات دوریم. بعد صحبتهائی بین آن بزرگوار و آقای مرعشی رّد و بدل می شود.
📖 آقا سفارشاتی به ایشان می كنند از جمله تأكید بر خواندن زیارت عاشوراء و قرائت قرآن.
سپس آقای مرعشی به جهت حاجتی از مسجد بیرون رفته و به ذهنشان خطور می كند كه این بزرگوار كیستند؟
👣 بر می گردد و دیگر آقا را نمی بیند و یقین می كند كه حجة بن الحسن المهدی (سلام الله علیه) بودهاند.
📚 منبع: شیفتگان حضرت مهدی (سلام الله علیه)، ج ۱، ص ۱۳۰.
🔰 به ما بپیوندید...
💠 https://eitaa.com/ahmadnezhaad_channel_110
📚 #یک_دقیقه_مطالعه
🍁برگ2️⃣ از سیزدهم
📖در کارِ گلاب و گل🌸
(جلوههای رفتاری زندگی امام رضا علیه السلام)
🔷صدقه لازم نیست(۱)
👈از راه رسید و سلام کرد و گوشهای نشست؛ آن مرد بالابلند گندمگون. به مساکین و گدایان نمیماند؛ محتشم بود و محترم. این را به سادگی میشد از سر و وضعش فهمید. امامعلیبنموسیالرضا(ع) در جمع یاران خویش به گفت وگوی علمی مشغول بود. او اندکی صبر کرد تا سخن امام تمام شود و خواستۀ خویش باز گوید. به سخن که لب گشود، صورتها برگشت به سمت او؛ آن مرد بالابلند گندمگون.
◀️ای پسر رسول خدا، از دوستان شما هستم. مهر خاندان شما را از اجداد خویش به ارث بردهام. اهل خراسانم. حج گزاردهام و اکنون عازم وطنم. زاد و توشهام تمام شده و در این شهر غریب، در کار خود ماندهام. در دیار خود، سری دارم و سودایی؛ اما اکنون درمانده و محتاجم. اگر صلاح میدانی، مرا دستگیری کن. به شهرم که رسیدم، آنچه از شما گرفتهام، ازجانب شما صدقه میدهم. من به راستی سزاوار صدقه نیستم.
در چهرهاش آثار شرم و حیا هویدا بود. این نکته اما در نوع سخنگفتن او اثری نگذاشته بود. شمرده سخن میگفت و گویا. حضرت فرمود: «بنشین.» در دل اصحاب گذشت که درِ خانۀ خوب کسی آمدهای. و امام باز به گفت وشنود پرداخت تا همه رفتند و سه نفر بیش نماندند. امام از آنان اجازه خواست؛ به اندرونی خانهاش رفت و مهمان نورسیده را با یاران خویش تنها گذاشت. [صد فکر پراکنده از ذهن مرد خراسانی گذشت: «امام میخواهد با منِ ابن السبیل چه کند؟»]
🔹ادامه دارد...
دوستانتان را نیز مهمان کنید🌺
✅کانال حجت الاسلام احمد نژاد در #ایتا
┄┅─═◈═─┅┄
💠 https://eitaa.com/ahmadnezhaad_channel_110