eitaa logo
احسن الحسن
206 دنبال‌کننده
1هزار عکس
7.4هزار ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 نماز شب به سبک دکتر عزیزی... 🌍 🌐 به عصــــای موســــی بپیوندید👇 🕎 @mosesom
6.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شوخی حضرت آقا با حاج صادق آهنگران دربین جمع 😂😂😂😂
⭕️ اسمش زینا است ♦️چند روز پیش به مادرش گفته بود: مامان نگران نباش! من شهید بشم به خدا می‌گم جنگ رو تموم کنه.... امروز شهید شد... ➖➖➖➖➖➖ 💠کانال مکانیک مدیا 💠عضوشوید👇 https://eitaa.com/kamk100313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محل شهادت شهید آیت الله رئیسی رحمت الله علیه... چه کار خوبی انجام شده از یادها نخواهی رفت ان شاءالله 😭قدرشون را ندانستیم ...😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اثر عجیب گشایش رزق در سوره ذاریات 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1052901406Ce81b29cfcd ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥وقتی حضرت آقا میگن بازداشت یابووو کافی نیس باید اعدام بشه یعنی این😁 💥اعدام سمبلیک نتانیاهو در سوئد ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ ✅کانال 👇 @meysame_tammarr
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥥 نحوه استفاده از نارگیل در اندونزی 🟦🟦🟦🟦🟦🟦🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/1513685382C317aeece99🌿🌿🌿🌿🌿🌿🇮🇷🌿🌿🌿 کهن شهر من تفرش🌾🌾🌾
14.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقا وضع مارو که میدونی... این نماز عشا من بود امشب😢 از صبح هم لابد اعمال ما به شما رسیده جلو زبونم رو نمی تونم بگیرم نجوا با امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف💔 @sulook
دوباره مذاکره دوباره ژنو دوباره ملت را فریب دادن دوباره گول غربی ها را خوردن دوباره خسارت محض دوباره وادادگی و ارتجاع دوباره درس عبرت نگرفتن از گذشته کاش کنار این همه نهاد و ارگان و سازمان بی خاصیت یک وزارت خانه داشتیم به اسم وزارتخانه عبرت ....
آیت الله العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره) نقل می کنند : شب اول قبر آيت‌‌الله شيخ مرتضی حائری برايش نماز ليلة‌ الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم . چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟! پرسيدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن... وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل مي‌ديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشه‌اي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي مي‌آيد. صداهايي رعب‌آور و وحشت‌افزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست مي‌کرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود برهوت با افقي بي‌انتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک مي‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشي که زبانه مي‌کشيد و مانع از آن مي‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف مي‌زدند و مرا به يکديگر نشان مي‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع...
کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نمي‌آمد. تنها دهانم باز و بسته مي‌شد و داشت نفسم بند مي‌آمد. بدجوري احساس بی کسی و غربت کردم گفتم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسی را ندارم.... همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم. صدايی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من مي‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي‌شد آن دو نفر آتشين عقب‌تر و عقب‌تر مي‌رفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند. نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور ! نوری چشم نواز و آرامش بخش. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمي‌توانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی ؟ من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ‌ترک مي‌شدم و خدا مي‌داند چه بلايي بر سر من مي‌آوردند. بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد. و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند: من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبه‌اش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد @varesoon