احوال حوزه
این خانواده ماییم؛ این ماییم که با خودمان چنین میکنیم؟!!
#تپسی_نوشت
مسافری را به یکی از محلههای حاشيهی شهر رسانده بودم. داشتم بر میگشتم به جادهی اصلی که مردی حدودا پنجاه ساله با کیسهای پر از لباس، دست بلند کرد. سوارش کردم. میخواست به یکی از محلههای نزدیک برود.
ده هزارتومان بیشتر نداشت؛ گفتم عیبی ندارد.
خندید و گفت: راستش مرا بیست و دو روز جایی نگه داشته بودند، حالا ولم کردهاند!
پرسیدم: کی؟! کجا؟
با خنده گفت: خانوادهام. کمپ ترک اعتیاد.
به ظاهرش نمیخورد معتاد باشد.
ادامه داد: البته معتاد نیستم؛ ولی خب زنم اصرار داشت بروم کمپ.
گفتم: چرا؟
گفت: قرص اعصاب میخوردم. خیلی خوابآور بود. یک مدت هم بیمارستان بستری بودم. بعد دیگر از دستم عاصی شد، مرا گذاشت کمپ. ولی خیلی خوب بود. باغ قشنگی بود. من هم همهاش زیر باد کولر میخوردم و میخوابیدم [میخندید].
بیمارستان هم خوب بود. بیمارستان «جنت». ولی اینجا بهتر بود.
گفتم: بیمارستان جنت برای جانبازان اعصاب و روان است...
گفت: آره.
گفتم: شما هم جانبازید؟
سری به تایید تکان داد و و بدون خنده گفت: بله.
بعد ادامه داد: ولی مدیر کمپ گفت تو معتاد نیستی، دیگر نمیتوانی بمانی، باید بروی. من دلم نمیخواست بروم ولی مجبورم کردند. [خندید] بیرونم کردند. خیلی خوب بود. نمیدانم چرا آنها دلشان میخواست زودتر بروند! حتی طرف، کارتنخواب بود ولی دلش میخواست برود. من که نمیفهمیدم. جای به آن خوبی. کلی هم احترام میگذاشتند.
پرسیدم: بچه هم دارید؟
گفت: آره. یک پسر فوکول، ولی بسیجی! فوکول است ولی بسیجی هم هست.
رسیدیم به آخر آن شهرک. بیابانی بود با خانههایی پراکنده و جادهای نیمه آسفالت.
خانهها را از نظر میگذراند و زیر لب میگفت: مادر... مادر... خانهی مادر...
پرسیدم: به خانهی مادرتان میروید؟
گفت: بله ولی خانهاش را بلد نیستم. [خندید] خانهی مادرم را بلد نیستم! راهم نمیداد. میگفت چیزهایم را میشکنی. خانهاش را عوض کرده و به من آدرس نداده. حالا برادرم یک آدرسی داده همینجاها.
کمی جلوتر خواست بایستم تا پیاده شود؛ وسط بَرّ و بیابان.
گفتم: بگذار پیدایش کنیم...
قبول نکرد و گفت خودش پیدایش میکند.
پیاده شد. رفت. وسط بر و بیابان به دنبال خانهی مادرش بود.
فکر کردم یک روز وسط بر و بیابان از مام وطن دفاع کرده بود و حالا به همین خاطر دچار وضعیتی شده که مام خونیاش هم به خانه راهش نمیدهد؛ چون چیزهایش را میشکند. دیگر غیر منتظره نیست اگر وطنش هم رهایش کرده باشد.
داشتم فکر میکردم این خانواده ماییم؛ این ماییم که با خودمان چنین میکنیم.
امروز فکر میکردم که او خوزستان بود که با او چنین کردهاند.
#رضا_طبیب_زاده
T.me/reza_tabibzade
#احوال_حوزه
#شیراز
#جانباز
#معتاد
کانال #احوال_حوزه را دنبال کنید
https://eitaa.com/ahvaalehowze