-الانچیحالتُخوبمیکنہ؟
+حرمامام حسین :)
●●●🔗♥️
ماکه ندیدیم
ولی میگن
وقتی میری کربلا...
نگاهت که به گنبدمیوفته
چشات اینطوری میبینه:)💔
♥️⃟ #حسیــــن_جـــانم
●●●🔗♥️
مَنبَراۍتۅهَمچۅنحَـبیبنِمیشَوَم
اَمـٰاتۅیۍحَـبیبِدِلِتَنھـٰایَمحُسِین💔:)!
♥️⃟ #حسیــــن_جـــانم
ماتشنهعشقیموشنیدیمکهگفتند
رفععطشِعشقفقطنامحسیناست♥️:)!
#یااباعبداللّھ🌱
●●●🔗♥️
عہدبستمتـٰاابدپـٰاۍِحسینمبـٰاشم✉️
لطفاوبیشازلیـٰاقتِمنِنوڪربود...ツ
#کربلا
♥️⃟ #حسیــــن_جـــانم
اَزقُۅلمَنـِہخَستـِہبـِہاَربـٰاببِگۅییدجُـز
؏ِـشق'طُ'؏ِـشقۍبـِہدِلَمجـٰاشُدَنۍنیسٖت....ジ
♥️⃟ #حسیــــن_جـــانم
-
چشممازدیدنصحنِتونداردسیری
گنبدومرقدوگلدسته،عجبتصویری:)💛!'
.
●●●🔗♥️
نگــاهیبکــنبهآهِدلــم،!
فقــطکـــربلاست،پناهِ دلــم..!
#نگاهیحسیــن...♥️
.
●●●🔗💛
دستم نمیرسد به ضریح شما ولی...
پر میزند هنوز دلم در حوالی اش:)
💛⃟ #حسیــــن_جـــانم
●●●🔗💛"
اےصفایقلبزارم
ھرچہدارمازتودارم
تاقیامت اِےرضاجان
سَرزِخاکَتبرندارم:))
💛⃟ #امامرضایۍامـ
•••🔗🤍’’
امامحسیندلم(:"
دلمهوا؎توداردخداڪندراستباشد
ڪہمیگوینددلبہدلرآهدارد...!🤍🔏
#حسیــــن_جـــانم♥️
دیدن صورت ماه تو چه دیدن دارد
ناز تو حضرت عباس کشیدن دارد:)!
♡ .....๑🏴๑🖤๑🏴.....♡
-و خـدا رحم کند این همھ دلتنگۍ را (:💔😭
#حسیــــن_جـــانم♥️
♡ .....๑🏴๑🖤๑🏴.....♡
.
🖤•
- مـا جــُـز پسـر فاطـمـہ اربـٰاب ندارـیم:)
#محرم
#امام_حسین
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
🔆بال هایت را کجا گذاشتی؟
پرنده بر شانه ی انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت: اما من درخت نیستم.
تو نمی توانی بر روی شانه ی من آشیانه بسازی.
پرنده گفت: من فرق آدم ها و در خت ها را خوب می دانم. اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم.
انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود.
پرنده گفت: راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟
انسان منظور پرنده را نفهمید، اما باز هم خندیدید.
پرنده گفت: نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است. انسان دیگر نخندید. انگار ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد. چیزی که نمی دانست چیست.شاید یک آبی دور. اوج دوست داشتنی.
پرنده گفت: غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که بال زدن از یادشان رفته است. درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است، اما اگر تمرین نکندفراموشش می شود.
پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.
آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت: یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان، هر دو برای تو بود ولی تو آسمان را ندیدی.
راستس عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی ؟
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد. آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست........
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۗ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ ﴿۱۰۷﴾
🔸 آیا نمیدانی که پادشاهی آسمانها و زمین مختصّ خداوند است و شما را به جز خدا یار و یاوری نخواهد بود؟
💭 سوره: بقره
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ۚ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۲۰﴾
🔸 بگو که در زمین سیر کنید و ببینید که خدا چگونه خلق را ایجاد کرده (تا از مشاهده اسرار خلقت نخست بر شما به خوبی روشن شود که) سپس خدا نشأه آخرت را ایجاد خواهد کرد، همانا خدا بر هر چیز تواناست.
💭 سوره: عنکبوت
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#سرنوشت🌱
سبحان سریعتر از کیمیا به خودش اومد و از کیمیا جدا شد
چند قدمی عقب رفت و در حالی که چند قطره اشک چشمش رو پاک میکرد
گفت
_ ببخشید ببخشید معذرت میخوام ببخشید کیمیا دست خودم نبود ببخشید
کیمیا که به دیوار تکیه داده بود و ساکت بود
سبحان به قدمهای تند به سمت ماشینش رفت روشن کرد و سریع دنده عقب میرفت
حسین گفت
_کیمیا اینجا چه خبره
اون کیه حالت خوبه
کیمیا همچنان بی صدا ایستاده بود
و به لحظهای فکر میکرد که گرمی لبهای سبحان روی لبهایش نشسته بود
حسین جلو اومد دستاشو جلوی چشمای کیمیا به چپ و راست داد و گفت
_هو کیمیا چته
چرا مجسمه شدی
این همون همکارت نبود که اون روز تو رو رسوند
اسمش چی بود آهان سبحان
چه خبره اون اینجا چیکار میکرد
کیمیا تازه به خودش اومد و انگار که دزدی را سر دزدی گرفته باشند هول کرده سرشو به چپ و راست تکون داد و گفت
_هیچی هیچی نبود کاری نداشت
حسین چشمهاشو ریز کرد و گفت
_ بیا بریم تو
فکر خوبی بود با هم تو رفتن و تو روشنایی لامپ حسین کیمیا رو نگه داشت به چشمهاش زل زد و گفت
_نمیخوای بگی چه خبره
اون با تو چیکار داشت این وقت شب
کیمیا که حالش خیلی بد بود و به نوعی سردرگم بود گفت
_الان بگم
حسین خندید و گفت
_نه بیا بریم تو تا بقیه شک نکردن
ولی فردا حتماً باید توضیح بدی
کیمیا گفت
_چشم
و حسین جلوتر از کیمیا به سمت خونه رفت
میانه راه کیمیا واستاد و به صورت غیرارادی دست کشید رو لبش
صحنهای که سبحان اون کارو کرد تو ذهنش تدایی میشد
این کار سبحان لذت نداده بود فقط فکر کیمیا رو سخت مشغول کرده بود نمیدونست با این سبحان عاشق چکار کند
کلافهتر و سردرگمتر از همیشه به میلاد فکر کرد و وارد خونه شد....
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#کلیپ استوری خدایی💚🌿
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃