•
.
همیشہ دلمخواستہ بدانم لحظہهایِ تو
بی من، چہطور میگذرد وقتیکه نگاهت
مـےافتد بھ برگ ، بھ شاخه ، بھ پوستِ
درخت ! وقتی بویِ بوی پرتقال میپیچد
وقتی با صدایـے بر میگردی، و در پشت
سرت من نیستم . .♥️🚶🏻♂!
ء .
باید یھ کافه زد کھ نزدیک دریا باشہ
رنگ دیوارش آبی باشہ با صندلیهای
چوبیِدونفره آهنگ ملایم پخش بشہ
و فقط شیر کاکائو سرو بشھ ، وقتـے
آدمهـا واردش میشن کفشهاشونـ
اون خیس باشھ ازآب دریا😌🐳 !
ـــــ
در برابر بیمهرۍ آدمها هیچ نمیگویم
سکوت وسکوت و سکوت، انگار کہ لال
شده باشم؛ شاید هم کور و کر. دیگر نہ
انرژی توضیح دادن دارم و نھ حتـے
حوصلہاش را . (:
ـــــــ ـ
فداۍسرت اگر آنچہ میخواستے نشد
اگر چرخ دنیا با چرخ تو نمیچرخد تو
چایت را بِنوش ؛ بر روۍ ایوان خانهء
مادربزرگ بنشین و با او گپ بزن ، اگر
زندگـے میکردیم ونہ فقط نفس را بہ
بالا وپایین راه میدادیم زندگی زیباتر
بود😌🧡 >>>
•
.
هيچ چيز ، دوبار اتفاق نمیافتد و اتفاق نخواهد افتاد !
به همين دليل ..
ناشی به دنيا آمدهايم و خام خواهيم رفت !
هيچ روزۍ تكرار نمیشود ، دو شب شبیہ هم نيست !
دو بوسہ يكی نيستند نگاه ِقبلی مثل ِنگاه ِبعدی نيست !
ـ
•
.
•ایلهانبركیهجامیگهکه:
‹ طرفِدلتنگهمیشهمابودیم ›
وچقدرراستگفته . . '☁️🍓
ᨒᨒᨒᨒ#باوانᨒ
⌠ یک چیزهایی را نمیشد گفت . .
نمیشد گفت : دلم تنگ شده ، با من حرف میزنی ؟
نمیشد گفت : غمگینم از زمین و زمانہ ، آرامم میکنی ؟
نمیشد گفت: سراغم را میگیری ؟ دلت تنگ میشود؟ بغلم میکنی ؟
امّا میشد سکوت کرد !
فاصله گرفت ، حرف نزد، ناامید شد و آرام آرام و برای همیشه از آدمها دل کند .
میشد از نهایت دلتنگی:
به بیحسیِ مطلق رسید و دیگر نخواست .
یک چیزهایی توضیح دادنی و بهخاطر سپردنی نیستند ؛ ذاتیاند و بعضیها آدمِ دوست داشتن
و رابطههاۍ عمیقِ احساسی نیستند و
همان بهتر که هیچکس به هزار امید و ترفند ،
قلعهی ارزشمندِ احساساتش را
روی آب نسازد 🖤🕸'🎶 ⌡
‹ نرگسصرافیـٰانطوفآن ›