╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚 #از_یاد_رفته_۱
🔰 #قسمت_پنجم
کمربند
✍ نشستم تو ماشین رفیقم🚗 یکم که راه افتادیم، شروع کردم به رانندگیش گیر دادن! تند نرو! 🚘 کمربندت رو ببند! و ...😅
برگشت گفت: چیکار داری⁉️🤨
گفتم: دارم امر به معروفت می کنم!☺️
تو راه برگشت وقتی سوار ماشین شدیم، گفت: این هم به خاطر تو !
و کمربندش رو بست و راه افتاد.👏👏
لطفا امر به معروف بکنید، تاثیر میگذارد.😊
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚 #از_یاد_رفته_۱
🔰 #قسمت_هشتم
از در خواهری ...
✍ داشتم از پله های دانشکده بالا میرفتم که جلوم دوتا خانم بودند که یکیشون آستین مانتوش فقط تا آرنج دستش بود! 🤦♀️
از صحبت هاشون که به گوشم میخورد معلوم بود که خیلی هم عصبانیه و داره از یکی از همکارهاش شکایت میکنه!😒
خب از این موارد کم نیست! ولی در این مورد نگاه آقایی که از روبرومون میاومد به این خانم، باعث شد تصمیمم رو بگیرم ...
اولش فکر کردم که شاید درست نباشه تو موقعیتی که طرف خودش ناراحته و شرایط روحی خوبی نداره بخوام نهی از منکر کنم❗️
به قولی الان وقتش نیست و ممکنه مقابله کنه و ... اما بلافاصله به ذهنم رسید که این هم از مکائد ابلیس لعینه😈
شما وظیفه ات رو انجام بده، توکل به خدا🤲
خلاصه توسلی کردم و تو لابی دانشکده بهشون نزدیک شدم و خطاب به اون خانم گفتم: سلام خوب هستین؟😊 خدا بد نده؟ چرا آنقدر عصبانی؟!
نمیدونم پیش خودش چی فکر کرد ولی با روی گشادهای جواب داد و شروع کرد به درد و دل کردن! اصلا توقع نداشتم با یه جمله سر صحبت باز بشه و علت ناراحتیش رو بخواد توضیح بده😍
همین طور قدم زنان با هم صحبت میکردیم تا اینکه آخرش گفت: به خاطر چی ناراحت بوده و انشاءالله که حل بشه و ...
➕ گفتم : انشاءالله، خدا جای حق نشسته ... ولی منم ناراحت شدم!🙃
➖ گفت: چرا ⁉️
➕ گفتم: آخه احساس کردم یه جوری نگاهتون میکنند ...🥲
➖ در کمال تعجب یه دستی به آستین مانتوش زد و گفت: آره میدونم! یه چند دفعهای رفتم ساق دست بگیرم، ولی نبوده!😔
➕ گفتم: از در خواهری گفتم ...💞
➖ گفت: باشه، چشم، ممنون🌹
و بعد هم خداحافظی کردیم🤝
فهمیدم در چنین شرایطی هم میشه این فریضه رو اقامه کرد ... 😇
💎 بـه جمـع آمـرین بپیـوندیـد👇
🆔️ @aamerin_ir
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚 #از_یاد_رفته_۱
🔰 #قسمت_نهم
کاسب کاهل نماز آستان قدس رضوی!
✍ جای دوستان خالی، ظهر جمعه، مشرف شدم حرم مطهر امام رضا علیه السلام
پارکینگ خیابان شیرازی، هم سطح صحن شیرازی است. کنار پارکینگ فروشگاه رسمی آستان قدس رضوی قرار داره.
اواخر خطبهها بود که دیدم فروشگاه آستان قدس همچنان بازه و مشغول کار! نماز شروع شد و حین نماز هم تعطیل نکردن! 🤔
رفتم داخل فروشگاه و بعد از خریدی جزئی به مسئول فروشگاه با خنده گفتم: وقت نمازه ها!!! توجه نکرد! گفتم: نماز جمعه است ها! احیانا تعطیل نمیکنین؟!🤷♂️
گفت : اونایی که تعطیل میکنن نماز میخونن؟؟!😉
حرفش رو گذاشتم رو حساب شوخی☺️
جدیتر بهش گفتم : والا آقا، خدای من و شما تو کتابش میگه: یا ایها الذین ءامنوا اذا نودی للصلاة من یوم الجمعة فاسعوا الی ذکر الله و ذروالبیع ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون
🌱ای کسانی که ایمان آوردهاید، چون برای نماز جمعه ندا در داده شد، به سوی ذکر خدا بشتابید و داد و ستد را واگذارید، اگر بدانید، این برای شما بهتر است.
یعنی اینکه آقا، وقت نماز، در دکون دستگاهتو ببند!
خندید!
گفتم : دم آستان قدس گرم، با همچین متصدی هایی!😏
جویا شدم متوجه شدم کل فروشگاههای زنجیرهای آستان قدس اطراف حرم، حین نماز جمعه باز بودند❗️😨
✅ دوستانی که مشرف میشوند اماکن مذهبی ضمن التماس دعا، موقع نماز یه تذکری هم به فروشگاهها بدن! شاید به فضل خدا این سنت حسنه هم احیاء شد👌
💎 بـه آمـرین بپیـوندیـد
🆔️ @aamerin_ir
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚 #از_یاد_رفته_۱
🔰 #قسمت_پانزدهم
✍ روسری های بی شعور!🤦♀️
خالهام (که یک خانم مانتویی مجرد است) اومده بود منزل ما مهمانی.
موقع خداحافظی که روسریش رو سرش کرد، تقریبا موهاش رو پوشوند به جز یه خورده موهای جلوی سرش که بیرون موند ...
بهش گفتم : قربونت برم، شما که این همه رو پوشوندی، این یه ذره رو هم بپوشون دیگه🤗☺️
بنده خدا خندید و گفت: امان از این روسری های بیشعور! هی میرن عقب! 😅
بعدش یک حرفی زد که جالب بود، گفت: ای کاش من هم یک شوهر با غیرت گیرم میاومد که هی بهم بگه خانم روسریت رو درست کن، اصلا بهم میگفت باید چادر سر کنی!
آخه تا الان هرچی خواستگار داشتم همه بی غیرت بودن...!!😢😞
این را گفت و خندیدیم و خداحافظی کرد و رفت ...😊
💎 بـه جمـع آمـرین بپیـوندیـد👇
🆔️ @aamerin_ir