🌱شهـــید آقا مهدی باکری:
دنیا مثل شیشهای میماند،که یک دفعه
میبینی؛ از دستت افتاد و شکست…
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"شهیدانه"💫
#شهیدانه
#خاطرات_شهید
📌جهالت و هدایت/ راوی: امیر منجر
ابراهیم برای برخی رفقایش خیلی دل میسوزاند و تلاش میکرد برای آنها که در تفکرات دوران جهالت طاغوتی غرق بودند.
اما برخی تعصبات قومی و محلهای در برخی جوانهای بیسواد و ورزشکار محل باعث شده بود که متاسفانه دعوا و چاقوکشی در جوانها زیاد دیده شود.
ابراهیم رفیقی داشت به نام محمد فرهنگ و خانواده او با اهالی محل ما تناسبی نداشت.
او کشتیگیر موفقی در باشگاه ابومسلم بود و ابراهیم را دوست داشت مثل دیگر کسانی که با یک برخورد با او دوست میشدند.
من و علی نصرالله راهی زورخانه شدیم که با صدای فریاد ابراهیم مواجه شدیم او داد میزد من رو بزنید اما با ممد کاری نداشته باشید او مهمان ماست...
همین که وارد شدیم دیدیم سه نفر از همین جماعت جاهل چاقو به دست منتظر فرصت حمله هستند!
آنها بعد از کتک خوردن فرار کردند...
📕📕📕
محمد بعدها میگفت بارها به خاطر چاقوکشی زندان رفتم و ابراهیم به خاطر من سند گذاشت تا آزاد شوم. چقدر او را اذیت کردم بارها میشد که در گرما و سرما به جلوی منزل ما میآمد و با من حرف میزد و نصیحت میکرد که سعی کن چاقو را کنار بگذاری و دعوا نکنی...
بیشترین نصیحت ابراهیم به ما این بود که یا به دنبال درس بروید یا دنبال کار و زندگی..
ابراهیم رفت و داغ او برای همیشه در دل ما ماند...
اینکه در کنار کشتی چگونه به مردم خدمت میکرد و سعی میکرد بنده واقعی خدا باشد...
او این جمله را گفت و بلند شد در حالی که منقلب و چشمانی بارانی داشت...
خدا رحمتشان کند و ما را هم به آنها ملحق کند و خدا از سر تقصیرات ما بگذرد...
#سلام_بر_ابراهیم
#خاطرات_شهید
🌺https://eitaa.com/ajez12