🌸🍃🌸🍃
#حکایت
#رضای_خدا
✍یک روز حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد:
من دلم میخواهد یکی از اون بندگان خوبت را ببینم.
خطاب آمد:
🍂برو به صحرا، آنجا مردی هست که کشاورزی میکند او از خوبان درگاه ماست.
حضرت رفت و مردی را دید که درحال بیل زدن و کشاورزی است ،تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست.
🍂از جبرئیل پرسید.
جبرئیل عرض کرد:
اکنون خداوند بلایی بر او نازل میکند ببین او چگونه پاسخ میدهد.
بلایی نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد.
فورا نشست،
🍂بیلش را هم کنارش گذاشت و گفت: مولای من ؛تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم،
حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم.
🍂حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده.
رو کرد به آن مرد و فرمود:
ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه.
میخواهی دعا کنم خداوند نورچشمهایت رابرگرداند؟
🍂گفت: خیر یا رسول الله.
حضرت فرمود: برای چه علت نمیخواهی؟؟!!
گفت:
آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم.