سلام علیکم
متاسفانه باخبر شدیم که حال حجت الاسلام راجی اصلا مساعد نیست و از نزدیکان ایشان هم شنیدیم احتمال داره ایشون ترور بیولوژیک شده باشن.
🙏لذا خواهشمندم جهت شفای این مدافع انقلاب و اسلام صلواتی به همراه حمد شفاء قرائت بفرمایید.
#نیت_حمد_شفاء
امشب در محضر مادر شهیدعفتی هستیم پیام دادم حالشون پرسیدم و خواهش کردم نصیحتی بکنند
#مادر_شهید_عفتی
🔴فوری مهم نوری وزیر آموزش و پرورش درخواست کرده تعطیلی مدارس با اختیار آموزش و پرورش انجام بشه و دیگه وزارت بهداشت و مدیریت بحران دخالتی نکنه!
اگه وزارت بهداشت قبول کنه دیگه هیچوقت تعطیلی نداریم:)
🇮🇷حیدریون🇵🇸
🔴 فوری استیضاح وزیر آموزش و پرورش نوری در مجلس رقم خورد!
🔴 به دلیل مدیریت ناکارآمد وزیر آموزش و پرورش باید در مجلس به نمایندگان در برابر سوالاتشان جواب قانع کننده ای بده وگرنه بای بای!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه رجب بود در رحمت خدا خیلی باز بود 😭
فقط خنده آخرش را بشنوید 😍
#مصطفی_صدرزاده
#همسر_شهید
#رجب
با همین شادمانه عشقبازی هایت تورا برای تاسوعا جدا کردند❤️😭❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه رجب بود در رحمت خدا خیلی باز بود 😭
فقط خنده آخرش را بشنوید 😍
#مصطفی_صدرزاده
#همسر_شهید
#رجب
با همین شادمانه عشقبازی هایت تورا برای تاسوعا جدا کردند❤️😭❤️
@shahid_mostafasadrzadeh
🕗 #آشنای_راه ۱۶ | تا آخرین لحظه
راوی ◀️ حجت الاسلام و المسلمین حسین مصباح یزدی
🔸«از طرف من دست و پای ایشان را ببوسید.»
🔹این را به کسانی می گفت که از او درباره رهبری سؤال می کرد. ولایت فقیه فقط موضوع منبر و کرسی تدریسش نبود. در عمل پای دفاع از ولایت فقیه می ایستاد. فرقی برایش نمی کرد که زیر سؤالش ببرند و تخریبش کنند. همین که باور داشت باید از ولایت فقیه دفاع کند، کافی بود سپر بلا شود.
🔸آخرین لحظه های عمرش که روزی یک یا دو جمله می توانست حرف بزند، اطرافیانش بارها شنیدند که می گفت:«هرچه بگردید، کسی مانند آقای خامنه ای پیدا نمی کنید.»
🇮🇷حیدریون🇵🇸
#شهیدانه
گفتمحاجے؛
لباسپاسدارۍݘہرنگیھ؟!سبز
یاخاڪۍ؟!
خندیدوگفت:
- اینلباسعادٺشھیاخونےباشہیاگِلے . . !🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- بدونید که ما لیاقتِ شهادتو نداشتیم
ماه رجب بود، درِ رحمت خدا خیلی باز بود..!
#شهید_مصطفیصدرزاده
#اعلام_مراسم
#هیئت_عاشقان_ولایت
🟢 مراسم مناجات در شب ليلة الرغائب
🔸️
سخنرانشيخ غلامرضا رضازاده 🔸️و با مناجات خوانی جانباز مدافعحرم امیرحسین حاجینصیری 📆 پنجشنبه ۶ بهمنماه 🕖 بعد از نماز مغرب و عشاء 📍کهنز، رزمندگان اسلام، مسجد امیرالمؤمنین(علیهالسلام) 🌐
🌷🌷🌷🌷🌷
🌟بچه ها داشتن عقب میکشیدن،#سید ابراهیم رو دیدم لنگون ،لنگون با سر و صورت خاکی داره برمیگرده
گفت؛ چیزی نمونده بود!! رسیده بودیم بالا
فقط چند قدم دیگه قله رو گرفته بودیم.
بغض نذاشت ادامه بده..... گفتم؛ خیره انشالله، دوباره برمیگردیم دلاور غصه نخور.
چیزی نگفت، سرش رو پایین انداخت و رفت پایین
برگشتیم، عقب تو مقر مرکزی.
برنامه ریزی برای حمله دوباره شروع شد، یک هفته ای تا شروع دوباره عملیات زمان لازم بود.
هر روز ابراهیم رو میدیدم، انگار حالش خوب نبود.
فردا قرار بود دوباره بزنیم به قله.
یکی از بچه ها اومد پیشم، گفت؛ مسئله ای هست در باره سید ابراهیم ، می خوام بگم
گفتم ؛ چیه؟
گفت؛ سید ابراهیم تو عملیات قبلی مجروح شده ولی بخاطر اینکه بر نگرده دمشق
چیزی نگفته!!! شوکه شدم، سریع رفتم پیشش
گفتم؛ سید ببینم کجات مجروح شده؟
خندید گفت؛ نه بابا چیزی نیست ، یه خراش جزئی بوده
گفتم؛ ببینم زخمت رو!!!! پاچه شلوارش رو بالا زد، دوتا ترکش نارنجک ،یکی به زانوش و یکی به ران پاش خورده بود.
گفتم؛ باید بری درمانگاه و برگردی دمشق
سرخ شد، گفت؛ اذیت نکن من تا امروز درد این ترکشها رو تحمل کردم تا تو حمله دوباره شرکت کنم.
دیدم قبول نمیکنه، خیلی نگرانش بودم، رفتم پیش ابوحامد و قضیه رو بهش گفتم.
حاجی سید ابراهیم رو خواست پیش خودش تا باهاش حرف بزنه
نمی دونم بینشون چی گذشت، وقتی سید ابراهیم از اتاق آمد بیرون با لبخند گفت؛ حاجی اجازه داد بمونم.
حالا تازه میفهمم که چه چیزی بین حاجی و سید ابراهیم بوده
شهید ابو حامد ، رفیق بهشتی خودش رو شناخته بوده...
🌺شهید صدر زاده در کنار شهید اسحاق موسوی 🌺
@shahid_mostafasadrzadeh
🌷🌷🌷🌷🌷
🌟بچه ها داشتن عقب میکشیدن،#سید ابراهیم رو دیدم لنگون ،لنگون با سر و صورت خاکی داره برمیگرده
گفت؛ چیزی نمونده بود!! رسیده بودیم بالا
فقط چند قدم دیگه قله رو گرفته بودیم.
بغض نذاشت ادامه بده..... گفتم؛ خیره انشالله، دوباره برمیگردیم دلاور غصه نخور.
چیزی نگفت، سرش رو پایین انداخت و رفت پایین
برگشتیم، عقب تو مقر مرکزی.
برنامه ریزی برای حمله دوباره شروع شد، یک هفته ای تا شروع دوباره عملیات زمان لازم بود.
هر روز ابراهیم رو میدیدم، انگار حالش خوب نبود.
فردا قرار بود دوباره بزنیم به قله.
یکی از بچه ها اومد پیشم، گفت؛ مسئله ای هست در باره سید ابراهیم ، می خوام بگم
گفتم ؛ چیه؟
گفت؛ سید ابراهیم تو عملیات قبلی مجروح شده ولی بخاطر اینکه بر نگرده دمشق
چیزی نگفته!!! شوکه شدم، سریع رفتم پیشش
گفتم؛ سید ببینم کجات مجروح شده؟
خندید گفت؛ نه بابا چیزی نیست ، یه خراش جزئی بوده
گفتم؛ ببینم زخمت رو!!!! پاچه شلوارش رو بالا زد، دوتا ترکش نارنجک ،یکی به زانوش و یکی به ران پاش خورده بود.
گفتم؛ باید بری درمانگاه و برگردی دمشق
سرخ شد، گفت؛ اذیت نکن من تا امروز درد این ترکشها رو تحمل کردم تا تو حمله دوباره شرکت کنم.
دیدم قبول نمیکنه، خیلی نگرانش بودم، رفتم پیش ابوحامد و قضیه رو بهش گفتم.
حاجی سید ابراهیم رو خواست پیش خودش تا باهاش حرف بزنه
نمی دونم بینشون چی گذشت، وقتی سید ابراهیم از اتاق آمد بیرون با لبخند گفت؛ حاجی اجازه داد بمونم.
حالا تازه میفهمم که چه چیزی بین حاجی و سید ابراهیم بوده
شهید ابو حامد ، رفیق بهشتی خودش رو شناخته بوده...
🌺شهید صدر زاده در کنار شهید اسحاق موسوی 🌺