شـاپرک بـال تـو دارد کِــشِش بـــار مــرا؟
مـی بَری تـا تهِ باغ این غـمِ بــسیار مــرا؟
نــرگسی از سـرِ شوخی زده سنگی بـردل
چــه کــنم تـا کـه بـبیند دلِ بـیمار مــــرا؟
زخمِ چشمش بِکِشَد شیرِه یِ جانم تاصبح
سـرخوش و مَست خدایا تو ببین یار مرا
زیــرِ انــبوه صـــنوبر بــــغلِ جــــوی روان
مــی روی تــا بِـبَری شِـکوِه ی تـیمارِ مــرا؟
نـزدِ آن دلـبرِ جـانان کـه رسـیدی بـی وقت
بـا ادب بـاش بـه نــرمی بِــده اخــبار مــرا
نـکند بـال بـه هـم کوبی و پـا راست کُـنی
تــا کــه بــیدار کـــنی نــرگسِ خــمّار مــرا
سـر راهت بـخر از بـوته ی رُز دسـته گــلی
دســت خــالی نـَبر ایــــن دردِ دلِ زار مــرا
رنـگ مـن زرد شــده کــارِ دلـم هست تـمام
کــاش پــیدا کُــنی آن یــارِ ســتمکارِ مـــرا
#مهدخت_قوام_مصطفوی
#فرامرز_عرب_عامری
https://eitaa.com/joinchat/768213059C9cf83d0985
هوسباز
نظرت چیست که یک چِفت به دل بَست کُنی
زیـرِ آن چـند خـطی نـامه بـه پــیوست کــنی
خـتمِ آن بــا ســَرِانگشتِ خــودت مُـــهر زنــی
نـقد بـر آنــچه کـه در قـلبِ تـو بـنشَست کُـنی
شـرحِ آن ذکـر کـنی خـانه ی دل گـشته خـراب
قـصد تـعمیر بـه بـامی کـه شــده پَــست کـنی
بــــسکه مـــــستأجر نــــــــــاباب در آن آوردی
نــشود خــانه کـــنون خـــانه یِ دربـست کـنی
هرکس آمـد دو سه روزی بـه دلت سـاکن شــد
کفشِ پایش به همان سَمت که قبله است کـنی
دلِ تــو دانــه و زُلــف ِ هــمه بـند است بـه دام
تــو نــمانی ســـرِِ آن حــلقه کـه دردسـت کــنی
از کَـــرَم عــشوهِ گَــران نـــازِ نــــگاهت بِــخَرَند
تــو هـــم از دور نَــظر بــر گـُلِ نو رســت کــنی
آن نـــگاری کـــه دلـــت گـــفت نــشانش کــردی
نــوبت بــعد بـــه خـــلوت بـــَرِ او مــست کــنی
بــهتر آنــست کـه ایـن مُــلک ســر انــجام دهــی
فــکر تــغییر بــه هــر نــقطه در آن هــست کـنی
#مهدخت_قوام_مصطفوی
#فرامرز_عرب_عامری
https://eitaa.com/joinchat/768213059C9cf83d0985
۲۵ تیرماه
خورشید و مهی به جلوه آمیخته است
تا نور به صحنِ آسمان ریخته است
سعد است و مبارک شب وروزت روشن
بر طاقِ اَدب نام تو آویخته است
روزی همه دلنوشته ها گم میشد
اکنون چه غزلها که بر انگیخته است
طبعی که نهان جوانه میزد گُل کرد
چشمِ قلمش سوی تو بگریخته است
ای ماه مبارک به جهان میلادت
شعر و سخن از نظمِ تو فرهیخته است
#مهدخت_قوام_مصطفوی
#فرامرز_عرب_عامری
https://eitaa.com/joinchat/768213059C9cf83d0985
با شقاوت می شود نا مردمی آغاز کرد
روی شیطان را سیاه و پیشه حرص و آز کرد
امر و نهیِ نفس را بی دغدغه در بر گرفت
ساده لوحی سر گرفت و میلِ خود ابراز کرد
با شقاوت میتوان خود را بزرگی آفرید
درخیالِ خویش بر تختِ همایون ناز کرد
در پسِ رنگ و ریا با چنگ و دندان فریب
بندهایِ بستهِ بر گرگ نهفته باز کرد
میتوان از قبله یِ حاجات بی پروا گذشت
بی امان رگبار بر بال و پرِ پرواز کرد
می شود زیبا غزالی خسته را پهلو درید
سفره ها پُر کرد و از تفسیرِ آن سَر باز کرد
در بهاران بادِ پاییزی به رویا ها وَزید
در گذار از کوچه باغِ ابلهی آواز کرد
بی مَحابا می شود دُزدانه در جَنت خزید
باغ مینو غارت و اسبابِ دنیا ساز کرد
باز امّا نزد معبودی که ما را آفرید
با چه رویی میشود سجاده زیر انداز کرد
کاش میشد وامِ انسانیّت از حیوان گرفت
حیف از نطقی که حیوان دو پا ممتاز کرد
#مهدخت_قوام_مصطفوی
#فرامرز_عرب_عامری
https://eitaa.com/joinchat/768213059C9cf83d0985
مـــرا بــالا نــبر از ارتفاع پـــست مــی ترسم
در این پرواز ها بال و پرم بـسته ست می ترسم
هـمه ثـبت و ســند قـانون و امـضای تــو را دارد
من ازاین برج دراین کوچه ی بن بست می ترسم
تــو گـویی گــیسو اندازم بـــیابی راهِ بـــارو را
من از این قـیچیِ نـامردِ زرّین دســت می ترسم
خـدایم مُـهر بـر مـن زد کـه سـر لـوحِ بـقا بـاشم
من از این گم شدن در برگه یِ پیوست می ترسم
زَنَم ، برخویش می بالم چوجسمت را به بار آرم
از این داغی که بگذاری توبر این دست می ترسم
چــرا روحــم مــیازاری و قــانون خــودت داری
از این طومار و از امضای آن دربست می ترسم
مـرا پـائین بـیاور در کـنارِ دسـتِ خــود بـنشان
که از افـتادن و فـتوایِ بـند و بـــست مـی ترسم
#مهدخت_قوام_مصطفوی
#فرامرز_عرب_عامرے
https://eitaa.com/joinchat/768213059C9cf83d0985