اشـک چـشمانم شـبی از درد بـاریدن گـرفت
خـواستم تـا بـشنوم بـرگرد ، بـاریدن گـرفت
تشت رسوایی مـیان خـانه می رقصد هـنوز
خـنجر از زخـم هـمین نـامرد بـاریدن گـرفت
پنجره از دور می بیند که حالم خوب نیست
هـر کـه اسـم عـشق را آورد ، بـاریدن گـرفت
در میان کوچه ها هـر شب هــراسان مـیدوم
تـاول پـاهای ایـن شـبگرد ، بــاریدن گــرفت
در سرم یک تومور از اندوه باقی مانده است
آسـمان غـرید و فـصل زرد ، بــاریدن گــرفت
جمله ی آخر بجای اسم من شد نـقطه چـین
تـار و پـودم از نـگاه سـرد ، بــاریدن گــرفت
#نجمه_ساریخانی
#فرامرز_عرب_عامرے
https://eitaa.com/joinchat/768213059C9cf83d0985
.
باز در گوشم صدای خـنده ات اعــجاز کــرد
آسمان ابری شد و فـصلی دگــر آغــاز کــرد
بـاد آهــسته بــه گـیسوی درخـتان شـانه زد
برگ پاییزی سلامش داد و رقصی نـاز کـرد
خط زردی بین مهر و مــاه شــهریور کــشید
بـــا نـــگاه تــازه ای تـــصنیف را آواز کــرد
روزگار این ماهی خو کرده را با تنگ خویش
رهــسپار ســاعت و تــقویم پــر اغــماز کـرد
تشنگی بر قامت دریا لـباس چـشمه دوخـت
مــوج از آغــوش دریا لـحظه ای پـرواز کـرد
آخــر قـصه کــلاغ از لانه اش تــبعید شــد
از یکی بود و نبودش ، زندگی لـب بـاز کــرد
#نجمه_ساریخانی
#فرامرز_عرب_عامری
https://eitaa.com/joinchat/768213059C9cf83d0985