eitaa logo
(راهی بسوی تکامل)
391 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
22.9هزار ویدیو
531 فایل
🌷اکبررحیمی 🌱(خیلی زود دیرمیشه):🌱 اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی،اعمال ونماز های تاکید شده،داستانهای مذهبی وبه اشتراک گذاش
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃یک هفته قبل از از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر مشغول دعا و گریه است و دارد با صحبت میکند. دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام. . 🍃صبح موقعی که جهاد میخواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی میگفتی؟ چرا اینقدر بی قراری میکردی؟چیشده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من بخاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم. گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز میخواندم . دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این‌ پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم! مرا بوسید و بغل کرد و رفت... . 🍃یکشنبه شب فهمیدم آن شب به و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر برای چه بوده است !. راوی: 🌺به مناسبت سالروز شهادت (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
🔰 ماجرای توبه ی 👈 قسمت اول رابعه عدویه مى گوید: دوستى داشتم که بسیار زیبا و و دلفریبى بود بر اثر جوانى و زیبائى، جوانان و دوستان بزه کارش او را به طرف گناه کشاندند و او کم کم هرزه و بى بند و بار و شیّاد و لات شد. بیشتر کارش به دنبال معصوم رفتن بود و عجیب فرد و گناهکارى شده بود که همه از دستش ناراحت بودند. یک روز که به دیدن او به خانه اش رفتم، دیدم او در عبادتش ایستاده نماز مى خواند و غرق در زهد و تقوى و ورع و عبادت و نماز و طاعت است، عجب نماز با حال و با خشوع و خضوع و گریان و نالان بود. از حالش متعجّب و حیران شدم! با خود گفتم آن و معصیت چه بود⁉️ و این و طاعت و گریه و ناله و زهد و تقوى چیست؟ چطور شده که عتبة بن علام عوض شده؟! صبر کردم تا نمازش را تمام کرد، بعد گفتم: ابن علام خودتى؟! تو آن کسى نبودى که همه اش در و هوس و و عیش و نوش و غرق در معاصى و گناه و خلاف و عشق و شراب بودى چطور شده به طرف خدا آمدى؟ با خدا آشتى کردى؟ و چگونه از گناهان خودت برگشتى ؟! عتبه گفت: اگر یادت باشد من در اوائل جوانیم خیلى معصیت کار بودم و به خانم ها خیلى علاقه داشتم و در این کار حریص بودم، همانطور که مى دانى بیش از در بصره گرفتار چنگال عشق من بودند و من هم در این کار اسراف زیادى داشتم. یک روز که از خانه بیرون آمدم ناگهان چشمم به خانمى افتاد که جز چیزى پیدا نبود و حجاب کاملى داشت، شیطان مرا وسوسه کرد و گویا از قلبم آتشى بر افروخته شد، دنبالش رفتم که با او حرف بزنم به من راه نمى داد و هرچه با او صحبت مى کردم اعتنایى به من نمى کرد، نزدیکش رفتم، گفتم: واى بر تو مرا نمى شناسى؟! من عتبه هستم که اکثر زنهاى بصره عاشق و دلباخته من هستند... با تو حرف مى زنم، به من بى اعتنائى می‏کنى؟! گفت از من چه مى خواهى؟ گفتم مرا مهمانى کن. گفت: اى مرد من که در حجاب و پرده کاملم تو چطور مرا دوست دارى و نسبت به من اظهار علاقه مى کنى؟ گفتم: من همان دو چشمهاى قشنگ و زیباى تو را دارم که مرا فریب داده. گفت: راست گفتى من از آنها غافل بودم. اگر از من دست بر نمى دارى بیا تا حاجت تو را برآورده کنم. سپس به راه افتاد تا به منزلش رسید من هم دنبال او رفتم. داخل خانه شد من هم داخل شدم وقتى که وارد منزلش شدم دیدم چیزى از قبیل اسباب واثاثیه در منزلش نیست. گفتم: مگر در خانه اسباب و اثاثیه ندارى؟ ✍ ادامه دارد... (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520