eitaa logo
امامت و امارت
182 دنبال‌کننده
85هزار عکس
47.5هزار ویدیو
4.2هزار فایل
گزارش شخصی امامت وامارت پردیسان
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀نامه علیه‌السلام به 🍃🌺🍃🌺🍃 🍃آقایی به نام «سیّد حسن» مشهور به شوشتریان که از آشنایان یکی از علمای معروف قم است، هر چند وقت یک بار، یکی دو روز از تهران به قم، منزل این عالم می آید. آن عالم معروف می گوید «آقای سیّد حسن با والده و خانواده اش به اصفهان برای صله رحم رفته بود. در موقع بازگشت از اصفهان نزدیکیهای قم، سیّدی را می بینند کنار جادّه راه می رود. والده سیّدحسن می گوید: «سیّد حسن! این آقا سیّد را سوار کن، اگر قم می رود برسانش.» سیّد حسن به مادر می گوید: «نامحرم است و باعث زحمت شماهاست.» مادرش می گوید: «جلو سوارش کن، ما عقب ماشین می نشینیم، حجابمان را هم حفظ می کنیم.» سیّد حسن، نزدیک سیّد می رسد و نگه می دارد و از سیّد می خواهد که سوار شود، سیّد می فرماید: «من در این نزدیکی ها دهی است به آنجا می روم.» سیّد حسن می گوید: «اشکالی ندارد، هر کجا خواستید پیاده شوید.» باز آقا سیّد می فرماید: «شما بروید.» سیّد حسن اصرار می کند، با اصرار سیّد حسن، آقا سیّد سوار می شود و می فرماید: «تقاضای مؤمن را نباید ردّ کرد.» امّا وقتی سوار شدند، بوی عطر مخصوصی فضای ماشین را پر کرد که تا آن موقع چنین بوی خوشی را استشمام نکرده بودند. سیّد حسن مذکور گوید: آمدیم تا نزدیک جادّه خاکی، سیّد فرمود: «نگه دار! اینجا می روم.» ماشین توقّف کرد، سیّد دست کرد و پاکتی را به من داد و فرمود: «این پاکت را به سیّد شهاب الدّین مرعشی می دهی.» پاکت را گرفتم و به قم به منزل آن عالم آمدم و به ایشان گفتم: «جریان این شد و سیّد نامه ای دادند برای سیّد شهاب الدّین، شما ایشان را می شناسید؟» آقا فرمودند: «آری! مقصود همین آیة اللَّه نجفی است.» سیّد حسن می گوید: «من اسم ایشان را تا آن وقت نمی دانستم.» آقا نامه را می گیرد و باز می کند، ببیند نامه از کیست و چه نوشته است؟ وقتی نامه را بازمی کند، مطلبی را نمی تواند بخواند و فقط خطهایی را درهم و برهم می بیند، و با دقّت زیاد، می بیند پایین نامه با خطّ سبز نوشته شده است: «المهدی.» نامه را در پاکت می گذارد و به سیّد حسن می گوید: «صبح زود قبل از نماز، آیةاللَّه نجفی، در محراب مسجد بالا سر، نشسته، برو و نامه را به ایشان بده.» سیّد حسن، صبح قبل از اذان می آید بالا سر و می بیند آقای نجفی در محراب نشسته، عبا را به سر کشیده و مشغول ذکر است، سلام می کند و نامه را به ایشان می دهد. آیة اللَّه نجفی می فرمایند: «چرا خیانت کردی؟» می گوید: «من خیانت نکردم.» آقای حاج افشار می نویسد: من هر روز عصر و شب به منزل آن عالم می رفتم و هر روز ساعت 6 صبح، به محضر حضرت آیة اللَّه نجفی مرعشی جهت گرفتن فشار خون و دادن داروهای لازم، می رفتم. عصر آن روز که به منزل آن عالم رفتم، این جریان را شرح دادند و از من خواستند صبح که به منزل آیة اللَّه نجفی می روی از ایشان سؤال کن که در نامه چه نوشته بودند؟ صبح که به محضر ایشان رسیدم، پس از انجام کار، عرض کردم: «آقا! از من خواسته اند تا از شما بپرسم در آن نامه چه نوشته بودند؟» حضرت آیةاللَّه نجفی حرفهایی را پیش کشیدند که مرا از آن سؤال منصرف نموده و جواب ندادند، من هم اصرار نکردم. عصر که خدمت آن عالم رسیدم، پرسیدند: «جواب آوردی؟» گفتم: «نه! آقا مرا به جای دیگر و مطلب دیگر حواله نموده و خلاصه جواب نفرمودند.» آن عالم گفتند: «فردا که می روی بپرس و حتماً جوابی بیاور.» باز صبح که به محضر آیة اللَّه نجفی مشرّف شدم، بعد از برنامه های دارو و فشارخون همان جمله را پرسیدم، باز آقا مطلب دیگری را پیش کشیده و موضوعی را پرسش نمودند و مرا از آن سؤال بازداشتند. عصر که خدمت آن عالم رسیدم، منتظر جواب بودند، لکن به ایشان گفتم: «امروز هم موفّق نشدم.» تأکید کردند که: «فردا وقتی رفتی، ایشان را قسم بده و بپرس که در نامه چه نوشته شده بود.» صبح روز سوّم که رفتم و از آقا خواستم که: «آقا! در آن نامه ای که حضرت صاحب الأمر (ع) نوشته و امضاء فرمودند، چه نوشته شده بود؟» آقا فرمودند: «به آقای... بگو: دیدی خطّش هفت رنگ بود.» عصر آمدم و همین مطلب را به آن عالم گفتم. ایشان گفتند: «فردا صبح که می خواهی منزل ایشان بروی بیا تا با هم برویم، شاید به خود من بگویند.» فردا صبح با هم رفتیم و آن عالم بزرگوار شروع کردند به زبان عربی با آقای نجفی صحبت کردن، قریب یک ساعت صحبت کردند و وقتی بیرون آمدیم پرسیدم: «جواب دادند؟» گفت: «همان جوابی را که به شما گفتند، به من دادند، یعنی فرمودند: دیدی خطّش هفت رنگ بود.» 🔰منبع:شیفتگان حضرت مهدی (ع) 🔹برنامه ملاقات علما با امام زمان را از بازار دریافت کنید 🥀 🥀