eitaa logo
امامت و امارت
186 دنبال‌کننده
85.3هزار عکس
47.8هزار ویدیو
4.2هزار فایل
گزارش شخصی امامت وامارت پردیسان
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تونل زمان
13.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چگونه ایران در جنگ جهانی دوم اشغال شد؟ @tonnel_zaman
هدایت شده از تونل زمان
32.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از داستان های عجیب و غریب ادیان پیامبری که دوبار مبعوث شد و پیامبری که از پسرش 50 سال بزرگتر بود @tonnel_zaman
هدایت شده از تونل زمان
نقل است دهخدا مادری داشت بسیار عصبی بود و پرخاشگر؛ طوری که دهخدا بخاطر مادرش ازدواج نکرده بود و پیرپسر مجردی بود در کنار مادرش زندگی می‌کرد. نصف شبی مادرش او را از خواب شیرین بیدار کرد و آب خواست. دهخدا رفت و لیوانی آب آورد مادرش لیوان را بر سر دهخدا کوبید و گفت آب گرم بود. سر دهخدا شکست و خونی شد. به گوشه‌ای از اتاق رفت و زار زار گریست. گفت: «خدایا من چه گناهی کرده‌ام بخاطر مادرم بر نفسم پشت‌ پا زده‌ام. من خود، خود را مقطوع‌النسل کردم، این هم مزد من که مادرم به من داد. خدایا صبرم را تمام نکن و شکیبایی‌ام را از من نگیر.» گریست و خوابید شب در عالم رؤیا دید نوری سبز از سر او وارد شد و در کل بدن او پیچید و روشنش ساخت. صدایی به او گفت: «برخیز در پاداش تحمل مادرت ما به تو علم دادیم.» از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ ادبیات ایران را که جامع‌ترین لغت‌نامه و امثال و حکم بود را گردآوری کرد و نامش برای همیشه بدون نسل، در تاریخ جاودانه شد. @tonnel_zaman
هدایت شده از تونل زمان
48.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاهکار جنگی سپهبد سورنا سردار بزرگ ایرانی در جنگ حران @tonnel_zaman
هدایت شده از تونل زمان
آورده اند که طبیبِ معروفی به خواستگاری زیباترین دختر شهر خویش رفت ، اما دختر به او پاسخ منفی داد و گفت : « به یک شرط قبول میکنم تا با تو ازدواج کنم آنهم اینکه مادرت را به عروسی ما راه ندهی !». طبیب نهایت در فکر فرو رفته و به نزد حکیمی خوش نامی رفت و داستان خواستگاری اش را برای آن حکیم تعریف کرد . حکیم بعد از شنیدن داستانِ طبیب به او فرمود :«به نزد مادرت برو و دستان او را بشوی و فردا دوباره نزد من باز گرد تا چاره ای کار را به تو نشان دهم !». طبیب شتابزده به منزل رفت و دستان مادرش را در دست گرفت که بشوید ، ولی ناخود آگاه اشک بر روی گونه هایش سرازیر شد ... چون اولین بار بود که دستان مادرش را میدید آنهم که از شدت شستن لباس های مردم و تمیز کردن خانه های آنها چُروک شده و تماً تاول زده بود . آنهم طوریکه وقتی آب را روی دستان مادرش میریخت ، مادر از سوزش و درد به لرزه می افتاد ، طبیب با دیدن این وضعیتِ دستان مادر نتوانست تا صبح صبر کند و همان موقع نزد حکیم رفت و گفت :« من مادرم را به خاطر امروزم نمی فروشم، چرا که او زندگی اش را بخاطر آینده ای من تباه و برباد کرده است ...». @tonnel_zaman