زینت دین
با آغاز جنگ ایران و عراق، وی به همراه یک گروه ۱۰۰ نفره با گذراندن آموزشهای کوتاه، به جبهه رفتند. وی پس از مدتی مسئول واحد شناسایی و بعد از آن مسئول واحد اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دزفول و سوسنگرد شد و پس از مدتی نیز به سمت فرماندهی لشکرعلیابنابیطالب منصوب گردید. در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ زینالدین همراه با برادرش، به منظور شناسایی منطقه از کرمانشاه به سوی سردشت در حال حرکت بودند، که با گروههای مسلح جداییطلب درگیر شدند، که این درگیری به شهادت وی انجامید. پیکر پاک او در قطعه ۵ گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد. ✍️
#شهید_مهدی_زین_الدین
@Qavami
🔴 مرد و نامرد
✍ ۲۹ آبان برابر 19 نوامبر به نام روز جهانی مرد نامیده شده است که یک رویداد بينالمللی است و در نوع کشورها از مردان تجلیل میشود؛ یاد چمران به خیر که میگفت شیپور جنگ که نواخته میشود مرد از نامرد مشخص میشود.
به یاد شهید مرد بزرگی همچون زین الدین و ۶ هزار شهید قمی که دیروز از آنان تجلیل شد؛ و یاد باید کرد از دردانه مرد این دوران شهید حاج قاسم سلیمانی و نامردی که دزدانه او را زد و رسوایی این روزهایش و خروج سیاهش از کاخ سفید تقاص آن خون پاک است و چقدر تشفی یافتیم وقتی نخست وزیر عراق امروز گفت مقدمات خروج آمریکا از عراق در حال فراهم شدن است. آری این است سرنوشت مردان و نامردان.
#شهید_مهدی_زین_الدین
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#انتخابات_امریکا
#مرگ_بر_آمریکا
@Qavami
زینت دین
با آغاز جنگ ایران و عراق، وی به همراه یک گروه ۱۰۰ نفره با گذراندن آموزشهای کوتاه، به جبهه رفتند. وی پس از مدتی مسئول واحد شناسایی و بعد از آن مسئول واحد اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دزفول و سوسنگرد شد و پس از مدتی نیز به سمت فرماندهی لشکرعلیابنابیطالب منصوب گردید. در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ زینالدین همراه با برادرش، به منظور شناسایی منطقه از کرمانشاه به سوی سردشت در حال حرکت بودند، که با گروههای مسلح جداییطلب درگیر شدند، که این درگیری به شهادت وی انجامید. پیکر پاک او در قطعه ۵ گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد. ✍️
#شهید_مهدی_زین_الدین
@Qavami
🔴 مرد و نامرد
✍ ۲۹ آبان برابر 19 نوامبر به نام روز جهانی مرد نامیده شده است که یک رویداد بينالمللی است و در نوع کشورها از مردان تجلیل میشود؛ یاد چمران به خیر که میگفت شیپور جنگ که نواخته میشود مرد از نامرد مشخص میشود.
به یاد شهید مرد بزرگی همچون زین الدین و ۶ هزار شهید قمی که دیروز از آنان تجلیل شد؛ و یاد باید کرد از دردانه مرد این دوران شهید حاج قاسم سلیمانی و نامردی که دزدانه او را زد و رسوایی این روزهایش و خروج سیاهش از کاخ سفید تقاص آن خون پاک است و چقدر تشفی یافتیم وقتی نخست وزیر عراق امروز گفت مقدمات خروج آمریکا از عراق در حال فراهم شدن است. آری این است سرنوشت مردان و نامردان.
#شهید_مهدی_زین_الدین
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#انتخابات_امریکا
#مرگ_بر_آمریکا
@Qavami
🔰توجه به نیروها
🔹عملیات محرم بود. توی نفربر بیسیم، نشسته بودیم. آقا مهدی، دو سه شب بود نخوابیده بود. داشتیم حرف میزدیم. یک مرتبه دیدم جواب نمیدهد. همان طور نشسته، خوابش برده بود. چیزی نگفتم. پنج شش دقیقه بعد، از خواب پرید. کلافه شده بود. بد جوری. جعفری پرسید:«چی شده؟» جواب نداد. سرش را برگردانده بود طرف پنجره و بیرون را نگاه میکرد. زیر لب گفت «اون بیرون بسیجیها دارن میجنگن، زخمی میشن، شهید میشن، گرفتهم خوابیدهم.» یک ساعتی، با کسی حرف نزد.
#شهید_مهدی_زین_الدین
#اسوه_های_تشکیلاتی
📥دریافت پوستر باکیفیت:
mezmar.ir/post/poster991024
🗂 تولید و نشر محتوای تشکیلاتی:
☑️ eitaa.com/Mezmar_ir
🔰پاشو برو سر پست!
🔸مهدی از شناسایی برگشته بود و چون دیروقت بود و بچهها توی چادر خوابیده بودند، همان بیرون روی زیلو خوابید. یکی از بسیجیها که نوبت نگهبانیاش تمام شده بود، برگشت و به خیال اینکه کسی که روی زیلو خوابیده، نگهبان پاس بعدی است، با دست تکانش داد و گفت: برادر! بلند شو! نوبت توست...
🔸مهدی که خیلی خسته بود، بلند نشد. آن برادر دوباره صدایش کرد تا بیدار شود. سرانجام مهدی بلند شد و اسلحه را گرفت و بدون یک کلمه اعتراض رفت سرپست. صبح زود، نگهبان پست بعدی آمد و سراغ آن بسیجی را گرفت و گفت: پس چرا دیشب من را بیدار نکردی؟ - پس کی را بیدار کردم؟ - نمیدانم، من که نبودم. وقتی فهمید فرمانده لشکر را سرپُست فرستاده، هم ترسید و هم شرمنده شد؛ ولی مهدی هیچ به روی خودش نیاورد.
#اسوه_های_تشکیلاتی
#شهید_مهدی_زین_الدین
🗂 پایگاه مِضمار | @MEZMAR_IR
💬 تولید و نشر محتوای تشکیلاتی
🔹از همه زودتر میومد جلسه. تا بقیه برسند دو رکعت نماز میخوند. یکبار بعد از جلسه کشیدمش کنار و پرسیدم: نماز قضا میخونی؟ گفت: نه. نماز میخونم که جلسه به یه جایی برسه. همینطور حرف روی حرف تلنبار نشه.
📗 کتاب آقا مهدی؛ روایت زندگی
#اسوه_های_تشکیلاتی
#شهید_مهدی_زین_الدین
🗂 پایگاه مِضمار | @MEZMAR_IR
💬 تولید و نشر محتوای تشکیلاتی
🔹از همه زودتر میومد جلسه. تا بقیه برسند دو رکعت نماز میخوند. یکبار بعد از جلسه کشیدمش کنار و پرسیدم: نماز قضا میخونی؟ گفت: نه. نماز میخونم که جلسه به یه جایی برسه. همینطور حرف روی حرف تلنبار نشه.
📗 کتاب آقا مهدی؛ روایت زندگی
#اسوه_های_تشکیلاتی
#شهید_مهدی_زین_الدین
🗂 پایگاه مِضمار | @MEZMAR_IR
💬 تولید و نشر محتوای تشکیلاتی
#عاشقانہ_شہدا🌹
به سفارش آقا مهدی باکری...
قرار شد یه خونه تو قم بگیریم و...
با همسر شهیدان حمید باکری و همت...
با هم باشیم...
خانوم همتو از قبل میشناختم...
ولی ژیلایی که میدیدم...
با اون دختر پر شر و شور سابق خیلی فرق داشت...
شکسته شده بود...
با خانوم باکری هم کم کم آشنا شدم...
سعی میکردم جلوشون طوری رفتار کنم...
که انگار منم شوهرم شهید شده...
فکر میکردم زندگیشون...
بعد رفتن آدمایی که دوستشون داشتن...💕
چقده سخته...💔
پیش خودم میگفتم خُب...
اگه واسه ی منم پیش بیاد چی...؟😔
اگه دیگه مهدی رو نبینم…❤️
یه شب گفتن...
"حالا ببینیم قمی ها چطور غذا درست میکنن..."
داشتم غذا درست میکردم که...
یه خانومی اومد در زد و یه چیزی به بهشون گفت...
به خودم گفتم...
"خب...به من چه...؟"
شام که آماده شد...
هیچ کدوم لب به غذا نزدن...!
گفتن:"اشتها نداریم...!"😕
سیم تلوزیونو هم در آورن...
فرداش خواهرم اومد دنبالم و گفت...
"لباس بپوش بریم جایی..."
شکی که از دیشب به دلم افتاده بود...
خوابای پریشونی که دیده بودم...
همه داشت درست از آب در میومد...
عکس مهدی و مجیدو دیدم که زده بودن سر خیابونشون...😢
آقا مهدی راه میفته از بانه بره پیرانشهر...
که تو جلسه ای شرکت کنه...
طبق معمول با راننده بوده...
ولی همون لحظه که میخواسته راه بیفته...
مجید میرسه و آقا مهدی به راننده میگه...
"دیگه نیازی به اومدن شما نیست...
با برادرم میرم..."
بین راه هوا بارونی بوده و دیدشون محدود...
مجبور بودن یواش یواش برن...
که میخورن به کمین ضدّ انقلاب...😔
ماشینشون مورد اصابت آر پی جی قرار میگیره و...
مجید همونجا پشت فرمون شهید میشه...
آقا مهدی از ماشین میپره بیرون...
تا از خودش دفاع کنه...
ولی تیر میخوره...💔
صبح روز بعد پیکراشونو پیدا کرده بودن...
که با فاصله از هم افتاده بودن...😔💚
#شهید_مهدے_زین_الدین 🌺
♥️ #اسوه_های_تشکیلاتی
🔰 #شهید_مهدی_زین_الدین
◀️ فرماندۀ کاری
اول من دیدمش. با آن کلاهخود روی سرش، و آرپیجی روی شانهاش مثل نیروهایی شده بود که میخواستند بروند جلو. به فرمانده گردانمان گفتم. صدایش کرد: «حاج مهدی!» برگشت. گفت: «شما کجا میرین؟» گفت: «چه فرقی میکنه؟ فرمانده که همهش نباید بشینه تو سنگر. منم با این دسته میرم جلو».
🗂 پایگاه مِضمار | @MEZMAR_IR
💬 تولید و نشر محتوای تشکیلاتی
🖼 عکس نوشته
📌چند تا سرباز، از قرارگاه ارتش مهمات آوردهاند. دو ساعت گذشته و هنوز یکسوم تریلی هم خالی نشده، عرق از سر و صورتشان میریزد. یک بسیجی لاغر و کم سن و سال میآید طرفشان. خسته نباشیدی میگوید و مشغول میشود. ظهر است که کار تمام میشود، سربازها پی فرمانده میگردند تا رسید را امضا کند، همان بنده خدا، عرق دستش را با شلوار پاک میکند، رسید را میگیرد و امضا میکند.
#شهید_مهدی_زین_الدین
#اسوه_های_تشکیلاتی
🗂 پایگاه مِضمار | @MEZMAR_IR
💬 تولید و نشر محتوای تشکیلاتی