eitaa logo
امامت و امارت
181 دنبال‌کننده
84.8هزار عکس
47.4هزار ویدیو
4.2هزار فایل
گزارش شخصی امامت وامارت پردیسان
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🚩6 اسفند سالگرد شهید حمید باکری 💥آدم عاقل: به حمید التماس می کردم که مرا هم با ماشین اداری ببرد به جایی که محل کار هردویمان بود. من توی بسیج بودم. خانه ما جایی بود که باید ۲۰ دقیقه پیاده می رفتیم تا به جاده برسیم. حمید فقط مرا تا ایستگاه می رساند و خیلی جدی می گفت: «پیاده شو فاطمه! با ماشین راه بیا!»... می گفتم: «من که از بسیج حقوق نمی گیرم، فکر کن روزی یک تومن به من حقوق میدی. این یک تومن رو بذار به حساب کرایه ماشین.» می گفت: «ما نباید باعث بشیم مردم به غیبت و تهمت بیفتند. آدم عاقل هیچ وقت اجازه نمی ده کسی به او تهمت بزنه. ما هم ناسلامتی آدم عاقلیم دیگه، نیستیم؟» 💥هیچ کاره: دنیا اصلا برایش ارزشی نداست و به هر چیز دنیایی که فکرش را می‌شود کرد، می‌خندید و بیشتر از همه به پست و مقام. همیشه می‌گفت: «من فقط یک بسیجی‌ام» یک بار که حمید از عملیات برگشته بود من نتیجه را جویا شدم. او خیلی کلی صحبت کرد و گفت: «بچه‌ها رفتند، گرفتند، آمدند» گفتم: «پس تو آنجا چه کاره‌ای؟» گفت: من؟ هیچ کاره، من فقط با یک دوربین مواظب بچه‌ها هستم که راهشان را عوضی نروند.من داخل هیچ کدام از اینها نیستم... 💥من عروسک نمی خواهم!؟ 🌹همسر حمید در حال جمع کردن لباس ها بود. حمید متوجه او شد. پرسید: این لباسها مال توست؟ کدام لباس ها را می گفت؟! این چند دست لباس که سالها همراه او بوده و فقط چند تای آنها را تازه خریده بود.آره همه اش مال منه چطوره؟ 🌹....تو که از همه ی اینها استفاده نمی کنی؟ _نه! خب هر لباس جای خودش به درد می خورد! همیشه که یک جور نمی شود لباس پوشید. تنوع هم لازمه! به نظر من یکی دو دست کافیه. خودتو با اینها مشغول نکن. آنها را بده به زلزله زده ها. من می خواهم یک همفکر، یک دوست، یک مبارز همراه من باشد، نه خدای نکرده یک عروسک! ... 💥عاشقانه 🌹ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ لحظه هایی ﻛﻪ با ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ... نمازای دو نفره مون بود... ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ...❤ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺗﺎیی...💕 کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ... ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮﻧﻴﻢ.چقدر ﺣﺲ ﺧﻮﺑﻴﻪ. ﻛﻪ ﺩونفر ﺍﻳﻨﻘﺪه همو ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ... منطقه که میرفت... تحمل خونه بدون حمید...💕 واسم سخت بود.وقتی تو نباشی چه امیدی به بقایم…؟ این خانه ی بی نام و نشان سهم کلنگ است… میرﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ. ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ. ﺑﻌﺪ ﻣﺪتی که برمی گشت. واسه پیدا کردنم، همه جا زنگ میزد. میگفتن: "بازم حمید، ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ...💕"ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍم میکرﺩ. ظرف ﺩﻭ،ﺳﻪ ﺳﺎعت, ولی من ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎله که گلی گم کرده ام می جویم او را... ﺍﮔﻪ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻦ ﭼﻪ قشنگی ای ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎست... ﻛﻪ خیییلیی ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺳﺨﺖ ﮔﺬﺷﺖ... ﻣﻴﮕﻢ "💕 ...عشق...💕" عجیب درد عشق و عاشقی مانند افیون است. که هر جا لذتی باشد درون درد مدفون است... 🌹ﻭقتی ﺟﻮﻭﻧﺎی الان میگن ﻛﻪ ﻧﻪ. ﺍصلا ﺍﺯ ﺍﻳﻦ خبرا نیست. از حرفشون  خیلی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ میشم. ﭼﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ عشقو درک نمیکنن؟!... ﺍﻻﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃ ﺑﻴﻦ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ و... خیییلیﺑﮕﻦ ﺍﻳﺪﻩ ﺁﻟﻪ!... تو تقسیم کار خونه ست... ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺍﻳﻨﺠﻮﺭی ﻧﺒﻮﺩ... ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻫﺮ کسی ﺯﺭنگی می کرد... ﺗﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻪ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ یکی ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻛﻨﻪ. این در حالی بود که قبل ازدواج...💕 ﺗﻮ خونه بهم میگفتن... ﺁﺷﭙﺰﻱ ﻛﻦ... می گفتم ﺁﺷﭙﺰ می گیرم...می گفتن ﻛﺎﺭ ﻛﻦ... می گفتم ﻛﻠﻔﺖ می گیرم... ﻫﺮ ﻛﺎﺭی می گفتن، ﻳﻪﺟﻮﺍﺏ تو آستینم ﺩﺍﺷﺘﻢ... ﺑﺎ ﺣﻤﻴﺪ که ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩم...💕ﻧﻤﻴ ﺪﻭﻧﻢ ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻣﻴﺸﻪ ﻳﺎ ﻧﻪ... حتی ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻟﺒﺎسای ﺣﻤﻴﺪ ﻟﺬﺕ میبردم...❤ 💥مرد حماسه‌ساز: در عملیات خیبر، عراق که زخم خورده بود، باآتش تهیه بسیار شدیدی که میتوان گفت در یک دقیقه، به چهل هزار گلوله توپ و خمپاره می‌رسید، به پل و اطراف پل که حمید و نیروهایش آنجا مستقر بودند، شلیک می‌کرد. حمید در غروب خونین 6 اسفند ۱۳۶۲ خوشحالی زائدالوصفی داشت. همرزمانش را در آغوش می‌کشید و نغمه سوزناک کربلا یا کربلا را زمزمه می‌کرد. او در آن روز، بادگیری صورتی به تن داشت. پس از این بچه‌ها را جمع کرد و این طور سخن گفت: 🌹 «برادرانم! این مأموریت که قرار است ان شاءالله انجام دهیم، نامش شهادت است. کسی که عاشق شهادت نیست، نیاید. بقای جامعه اسلامی ما در سایه شهادت، ایثار، تلاش و مقاومت شماست. اگر در چنین شرایطی از خودمان نگذریم و به جهاد نپردازیم، ذلت و انحطاط قطعی خواهد بود.» 🌟 ناگهان گلوله خمپاره‌ای به حمید اصابت کرد و افتاد و پس از چندی به دیدار معبود شتافت. هیچ کس رمق نداشت. همه غمگین و افسرده بودند و به پیکر پاک و مطهر و سرد شده فرمانده شهیدشان، که به آرامی روی پل خفته بود، چشم دوخته بودند. هیچ عکس‌العملی از خود نشان نمی‌دادند. حمید باکری که در جزیره، حماسه‌ها آفریده بود و باید گفت که او و دیگر یارانش برای فداکاری و ایثار آفریده شده بودند و برای فداکاری می‌زیستند، به لقاءالله پیوست. 🌷راوی: همسر شهید حمید باکری
✨عصر کنوني، عصر و اطلاعات و سخنراني و کنفرانس و پايان نامه و بيان مطالب در قالب هاي گوناگون مي باشد. گاهي اينقدر گرفتار نوشتار و گفتار مي شويم که از رفتار و عمل باز مي مانيم. و چه بسا اعمال مان خلاف گفتارمان باشد. 💫ولي مهم ترين ويژگي (عج) اينست که رفتارشان، گفتارشان را تاييد ميکند👌 ⭐️ در روايتي تکان دهنده از امام کاظم نقل شده که مي فرمايند: «اگر شيعيانم را زير و رو کنم، جز ادعا، چيز ديگري ندارند! و اگر آنان را آزمايش کنم سر از ارتداد (کُفر) در آورند! اگر ايشان را تصفيه نمايم از هزار نفر جز يک نفر خالص و بي غش نباشد! و اگر غربالشان کنم؛ با من جز خواص و نزديکانم نمانند! فراوانند افرادي که بر پشتي ها تکيه مي زنند و مي گويند: “ما شيعه علي هستيم” شيعه علي کسي ست که کردار و رفتارش [بر شيعه بودن] گواهي بدهد» 📚کافي؛ ج8 ص228 🌺امام زمان علیه السلام در آینه کلام معصومین علیهم السلام 🌹رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم): «طوبى للصابرین فى غیبته، طوبى للمقیمین على محبته». 🌹خوشا به حال صبر کنندگان در ایام غیبتش، خوشا به حال پایداران بر دوستى و محبتش. 🌹 امیرالمؤمنین (علیه السلام):« انتظروا الفرج ولاتیأسوا من روح الله، فان احب الاعمال الى الله عزوجل انتظار الفرج ... والمنتظر للفرج کالمتشحط بدمه فى سبیل الله». 🌹انتظار فرج بکشید و از رحمت خدا ناامید نگردید، زیرا محبوبترین اعمال نزد خداى عزوجل، انتظار فرج است. و همانا منتظران فرج مانند شهیدانى هستند که در راه خدا، در خون خود مى غلتند. 📚بحارالانوار، ج 52، ص 123. 🌹حضرت زهرا (س) می‌فرمایند: قال لی رسول اللّه (ص) أبشری یا فاطمه، المهدیّ منک. 🌹رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به من فرمودند: ای فاطمه، تو را بشارت باد به اینکه حضرت مهدی (عج) از نسل توست. 📚 منتخب الاثر صفحه 192 ⭕تعیین کنندگان وقت ظهور، دروغگویند* *🔻درباره - زمان ظهور امام عصر علیه السلام - ما هيچ حق نداريم به اينكه وقت ، معين كنيم، حساب بكنيم چند سال ديگر، ده سال ديگر،* *🔻از اين حساب ابجدهايى كه هر روز مى‏ كنند.* *يك دفعه مى ‏آيند آيه «انَّ الْارْضَ لِلَّهِ يورِثُها مَنْ يَشاءُ» و يك وقت آيه «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ انَّ الْارْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحونَ» را حساب مى‏ كنند كه مثلًا در فلان سال حضرت ظهور مى‏ كند.* *از اينها بترسيد و تكذيب بكنيد كه: «كَذِبَ الْوَقّاتونَ» (یعنی : تعیین کنندگان وقت ظهور ، دروغگو یند).* *🔻هيچ كس هم در دنيا، نه ما و شما و نه هيچ مصلح ديگرى نمى ‏تواند ادعا بكند كه من مى‏ خواهم آن كار را - اصلاح و عدالت جهانی بمعنای واقعی - انجام بدهم. او بالاتر از اين است.* *🔻- نکته دیگر* *آنکه : ظهور و قیام وجود مقدس* *حضرت حجت علیه السلام- جنبه جهانى دارد نه اينكه* *مخصوص به عالم شيعه باشد،؛* *ایشان مربوط به همه عالَم‏ اند.* *آنهايى كه شنيده ‏ايد در منبرها مى‏ گويند بيايد يك مشت شيعه را نجات دهد، دروغ است.* *او مصلح كلّ عالم است.* *▪️مجموعه آثار استاد شهيد* *مطهرى(ده گفتار) ؛ ج‏25 ؛* *ص500-499- با تلخیص و ویرایش جزئی -* 🚩قسمتی از وصیت نامه :👇 💥 خدايا! تو شاهدی چندين بار به عناوين مختلف، خطر منافقين انقلاب😈 را گوشتزد کرده ام... 🎩 به مسئولين بارها گفته‌ام که خطر اينان به مراتب زيادتر از خطر منافقين خلق است، چرا که علاوه بر همه شيوه‌های منافقانه‌ی منافقين، سالوسانه در صف حزب اللهيان قرار گرفته و کم‌کم آنان را در صفوف آخرين و سپس به صف قاعدين و بازنشستگان سوق شان داده و صفوف مقدم را غاصبانه به تصرف خود در آورده‌اند، به گونه‌ای که عملاً عقل و اراده منفصل برخی تصميم گيرندگان قرار گرفتند و در عزل و نصب‌ها و حفظ و ابقاءها دست به تخريب می‌زنند و اعمال قدرت می‌کنند .😇(یکی از دلایلی که منافق داخلی و خارجی, کینه از شهید لاجوردی داشته و دارند به این دلیل است که منافقان داخلی را شناسائی کرده بود وداشت کارهای آنها را رصد میکرد و درحال شناسائی آنها بود و این شهید مانند شهید آیت و دیالمه تنها شهیدانی بودند که هم منافقان داخلی و هم منافقان خلق, از ترورشان خشنود و خوشحال شدند....)  
📣بمناسبت نزدیک شدن به ایام👈 فاتح خیبر, فرمانده آسمانی و محبوب بسیجی ها🌹 شهید حاج ابراهیم همت👈 از امروز خاطراتش را با هم مرور می کنیم:👇   :👇 : 💥... فردا برای برگشتن از پاوه به اصفهان یک قران هم پول نداشتم.... روم نمی شد به ابراهیم بگویم... فقط گفتم : یک کم پول خرد داری به من بدی که اگر خواستم تاکسی سوار شوم مصیبت نکشم؟... گفت: پول، صبر کن ببینم... دست کرد توی جیبش، تمامش را گشت. او هم نداشت. به من نگاه کرد. روش نشد بگه ندارم😰 گفتم: پول های من درشت است... اگر خرد داشته باشی, حالا اگر نیست با همین ها که دارم، می روم... گفت: نه، صبر کن... 💐 فکر کنم فهمیده بود که می گفت نه... نمی شد یا نمی خواست اول زندگی بگوید پول همراهش نیست, یا ندارم....  نگاهی به دور و برش کرد، با نگرانی، دنبال کسی می گشت و شرمنده هم بود... گفت: من با یکی از بچه‌ها کار فوری دارم. همین جا باش الان بر می گردم. از من جدا شد، رفت پیش دوستش. دیدم چیزی را دست به دست کردند... آمد و گفت: باید حتماً می دیدمش. داشت می رفت جبهه. ممکن بود دیگه نبینمش... 🍁 بعدها ابراهیم توی دفترچه یادداشتش نوشته بود که به فلانی درفلان روز فلان تومان بدهکار است، نوشته بود تا یادش باشد به او بدهد... 👈 دست کرد توی جیبش، اسکناس ها را در آورد... گفتم: من اسکناس درشت خودم دارم، باشد حالا، باشد بعدا می گیرم... گفت: نه، پیش تو باشد مطمئن تر است..ِ. راه افتادم. در راه، توی اتوبوس تا👈 اصفهان گریه کردم...
🌹شهدای امام زمانی (10) 👇 💥شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد... دکتر محسن نوری دوست و همراز شهید احمد علی نیری می گوید: یکبار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمی‌دانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من…لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را  بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم. 🔹نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! 🔸بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ  انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این از این گناه می‌گذرم.» بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. 🔸یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم... حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌ کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله…» 🔹به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند... من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: 👈 از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن. 💥تشرف_به_محضر_امام_زمان 🍃یک بار با احمد آقا و بچّه های مسجد رفتیم زیارت قم و جمکران. در مسجد جمکران پس از اقامهی نماز به سمت اتوبوس برگشتیم. راننده گفت: اگر میخواهید سوهان بخرید یا جایی بروید و…، یک ساعت وقت دارید. ما هم رفتیم سمت مغازه ها، که یک دفعه دیدم احمد آقا رفت سمت بیابان . من و رفیقم دنبالش راه افتادیم. یک دفعه احمد آقا برگشت و گفت: چرا دنبال من می آیید!؟ ☘جا خوردیم. گفتیم: شما پشت سرت رو می بینی؟ چطور متوجّه شدی؟ احمد آقا گفت: کار خوبی نکردید برگرد. گفتم: نمی شه، ما با شما رفیقیم. هر جا بری ما هم مییایم. در ثانی اینجا تاریک و خطرناکه، یک وقت کسی، حیوانی، چیزی به شما حمله می کنه… ☘گفت: خواهش میکنم برگردید. دوباره اصرار کرد و ما هم جواب قبلی… سرش را انداخت پایین و گفت: ؟ می تونید با من بیایید!؟ ما هم که از همه ی احوالات احمد آقا بی خبر بودیم گفتیم: طاقت چی رو، مگه کجا می خوای بری؟! 🌟نفسی کشید و  گفت: دارم میرم باور کنید تا این حرف را زد زانوهای ما شُل شد. ترسیده بودیم. من بدنم لرزید. احمد این را گفت و برگشت و به راهش ادامه داد. همین طور که از ما دور می شد گفت: اگه دوست دارید بیاید بسم الله. 🌿نمی دانید چه حالی بود، آن لحظه وحشت وجود ما را گرفته بود مجبور شدیم با ترس و لرز برگردیم.ساعتی بعد دیدیم احمد آقا از دور به سمت اتوبوس میآید. چهرهاش برافروخته بود. با کسی حرف نزد و سر جایش نشست. منبع : کتاب عارفانه
🌷السلام علیک یا محمد ابن عبدالله، یا رسول الله (ص) 🌷وقتی حضرت رسول(ص)، را بوسید!؟👈 👇 «روز اول عید بود که به منزل ایشان [شهید مطهری] رفته بودیم. خانم مطهری صحبت می کرد و می گفت که دو شب قبل از شهادتش، ایشان برخاست برای نماز شب و آن شب زودتر از شب های قبل برخاسته بود. قبل از برخاستن دائم پاهایش را می زد به زمین. من به صدای پای ایشان بیدار شدم. یک حالت خاصی در او دیدم. پرسیدم چیست؟ گفت من الآن خواب عجیبی دیدم، دیدم که من و امام دو تایی در مسجد الحرام هستیم و درِ بیت شریف باز شد، پیغمبر از آنجا آمد پایین و آمد طرف من و مرا بوسید. من خدمت امام بودم، قدری دست پاچه شدم و گفتم: یا رسول الله ایشان فرزند شما هستند، پسر شما هستند. حضرت فرمود بله، و رفت طرف امام و امام را نوازش کرد و امام را بوسید و مجدداً برگشت به طرف من و لب هایش را روی لب های من گذاشت و الآن من گرمی لب های پیغمبر را روی لب هایم احساس می کنم. خانم مطهری گفتند: من به ایشان گفتم که این خواب را چطور توجیه می کنید؟ ایشان جواب داد: یک تغییر بسیار بزرگی در زندگی من به وجود می آید.» راوی: آیت الله موسوی اردبیلی در سال 1361 در مصاحبه ای نقل نموده اند: (ویژه نامه شهادت شهید مطهری، روزنامه جمهوری اسلامی، 12/2/1361) 🌷دکتر مجتبی مطهری (فرزند استاد شهید) هم در همین رابطه گفته اند: «در قم به دیدن امام (رضوان الله علیه) رفتیم. چشم هایشان پر از اشک بود. تازه جنازه را دفن کرده بودیم که حاج احمد آقا دنبال ما آمدند و گفتند که امام (ره) منتظر شما هستند. مادر هم بودند. ... مادرم خوابی را که پدرم دیده بودند نقل کردند و آن هم خوابی بود که در آن امام (ره) و پدر به حضور پیامبر (ص) رسیده بودند. ... امام (ره) به هیچ وجه توصیفی که در مورد خودشان بود تکرار نکردند و گفتند: "این خواب از عالم بالاست و پیامبر از عالم بالا خبر داده اند.» ... مادر گفتند که پدر همیشه در روضه امام حسین (ع) بی تاب می شدند و آرزوی شهادت داشتند و امام گفتند: مطمئن باشید که خواب پیامبر (ص) نشانه استجابت دعای ایشان است.» (استاد مطهری از نگاه خانواده، انتشارات صدرا، صفحات 21 و 22) ✅ وای به روزی که بگردی و یک وجدان پیدا نکنی 🔸شهید مطهری: وای به روزی که بگردی و یک وجدان پیدا نکنی، نه یک عقلی که بگوید خدا، نه یک عقلی که بگوید عدالت، عقل و زبان کار درستی نمی‌کنند برای آدم. وای به حال آن روزی که روحی که روح خدا در آن باشد، وجدانی که در آن وجدان عدالت باشد پیدا نشود... ☀️همسر شهید مطهری می گفت: ۲۶ سال با مرتضی زندگی کردم، توی این مدت نیم ساعت هم بی وضو نبود. همیشه تاکید می کرد که با وضو باشید... ☀️استاد مطهری طی نامه ای به فرزندش نوشت, حتی الامکان روزی یک حزب قرآن بخوان و ثوابش رو تقدیم کن به روح (ص) چون موجب برکت عمر و موفقیت میشه... خاطره ای از زندگی روحانی شهید, استاد