eitaa logo
امامت و امارت
209 دنبال‌کننده
92.6هزار عکس
53.7هزار ویدیو
4.6هزار فایل
گزارش شخصی امامت وامارت پردیسان
مشاهده در ایتا
دانلود
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️این ویدیو رو ببرید بذارید روی میز متولیان آموزش، فرهنگ و فضای مجازی کشور... ▫️قهرمانانی مثل شهید صیاد شیرازی را چقدر به جوانان معرفی کرده‌اید؟ ▫️سالروز شهادت شهید علی جبههٔ اسلامی در فضای مجازی ✊🏻 @jebheh
🔵یک لنگه کفش 🔸️روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شده و آن را بردارد. در همان لحظه گاندی با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرت‌زده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد. یکی از همسفرانش علت امر را پرسید. گاندی خندید و در جواب گفت: مرد بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا می‌تواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نماید. ✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس 👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
🔸️روزى زنبور و مار با هم بحثشان شد. مار می‌گفت: آدم‌ها از ترس ظاهر ترسناک من می‌میرند، نه بخاطر نیش زدنم! اما زنبور قبول نمى‌کرد. مار برای اثبات حرفش، به چوپانى که زیر درختى خوابیده بود نزدیک شد و رو به زنبور گفت: من چوپان را نیش مى‌زنم و مخفى می‌شوم؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمایى کن! مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع کرد به پرواز بالاى سر چوپان. چوپان از خواب پرید و گفت: اى زنبور لعنتى! و شروع به مکیدن جاى نیش و تخلیه زهر کرد. مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد. سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه دیگری  کشیدند: این بار زنبور نیش زد و مار خودنمایى کرد! چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت!  او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادى هم استفاده نکرد… چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد! بسیاری ازبیمارى‌ها و مشکلات اینچنین هستند و آدم‌ها فقط بخاطر ترس از آنها، نابود می‌شوند. پس همه چىز به برداشت ما از زندگى و شرایطى که در آن هستیم بر می‌گردد. برای همین بهتر است دیدگاهمان را به همه چیز خوب و مثبت کنیم. “مواظب تلقین‌های زندگی خود باشید…! ✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
۲ ...سپس از دخترش خواست تا تخم مرغ ها را بشکند. زمانی که تخم مرغ ها را برداشت فهمید که تخم مرغ ها سفت شده اند. در نهایت، پدر از دخترش خواست که قهوه را بچشد. عطر خوش قهوه لبخند را به روی لب های دختر آورد. سپس از پدرش پرسید: پدر این کارها یعنی چه؟ پدرش گفت: سیب زمینی، تخم مرغ و قهوه، هر سه با یک ماده یعنی آب جوش مواجه شدند اما واکنش آن ها متفاوت بود. سیب زمینی سفت و سخت بود اما در آب جوش نرم و ضعیف شد. تخم مرغ شکننده بود و یک لایه نازک داشت که از مایع داخل محافظت می‌کرد، اما زمانی که با آب جوش مواجه شد، مایع داخل سفت گردید. با این حال، دانه قهوه خاص بود. وقتی با آب جوش مواجه شد، آب را تغییر داد و یک ماده جدید ایجاد کرد. تو کدام یک از این سه ماده ای؟! ✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
۱ 🔵جنگیدن با زندگی 🔸️هر از چندگاهی، دختری به پدرش اعتراض می‌کرد که زندگی سختی دارد و نمی‌داند چه راهی رفته که باعث این مشکلات شده است. این دختر همیشه در زندگی در حال جنگ بود. به نظر می‌رسید هر مشکلی که حل می‌شود، یک مشکل دیگر به دنبالش می‌آید. پدرش که سرآشپز بود او را به آشپزخانه برد. او سه کتری را پر از آب کرد و هر کدام را روی دمای بالا قرار داد. زمانی که آب هر سه دیگ به جوش رسید، او سیب زمینی ها را در یک کتری ، تخم مرغ‌ها را در کتری دیگر و دانه های قهوه را در کتری سوم گذاشت. سپس ایستاد تا آن ها نیز آب پز شوند؛ بدون این که به دخترش چیزی بگوید. دختر غر می‌زد و بی صبرانه منتظر بود تا ببیند پدرش چه می‌کند. پس از بیست دقیقه، او گازها را خاموش کرد. پدر سیب زمینی ها را از قابلمه خارج کرد و داخل یک ظرف گذاشت. تخم مرغ ها را نیز خارج کرد و داخل یک ظرف گذاشت. او قهوه ها را نیز با ملاقه خارج کرد و آن را داخل یک فنجان ریخت سپس به سمت دخترش برگشت و از او پرسید: دخترم چی می‌بینی؟ دختر گفت: سیب زمینی، تخم مرغ و قهوه پدر گفت: بیشتر دقت کن و به سیب زمینی ها دست بزن. دختر این کار را کرد و فهمید که آن ها نرم شده اند... ✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
۲ ... تاجر گفت: تو کیستی که در این صحرا به داد من غریب رسیدی؟ گفت: من توکل توام که خدا مرا به صورت ملکی در آورده و در آسمان بودم که جبرئیل به من ندا داد: که صاحب خود را در زمین دریاب و دشمن او را هلاک نما. الان آمدم و دشمن تو را هلاک کردم، پس غایب شد. تاجر به سجده افتاد و خدای را شکر کرد و به فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در باب توکل اعتقاد بیشتری پیدا کرد. پس تاجر به مدینه آمد و خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و آن واقعه را نقل کرد، و حضرت تصدیق فرمود آری توکل را به اوج سعادت می‌رساند و درجه متوکل درجه انبیاء و اولیاء و صلحاء و شهداء است. ✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
۱ 🔸️در زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مردی همیشه متوکل به خدا بود و برای نجات از شام به مدینه می‌آمد. روزی در راه دزد شامی سوار بر اسب، بر سر راه او آمد و شمشیر به قصد کشتن او کشید. تاجر گفت: ای سارق هرگاه مقصود تو مال من است، بیا بگیر و از قتل من درگذر. سارق گفت: قتل تو لازم است، اگر ترا نکشم مرا به حکومت معرفی می‌کنی. تاجر گفت: پس مرا مهلت بده تا دو رکعت نماز بخوانم؛ سارق او را امان داد تا نماز بخواند. مشغول نماز شد و دست به دعا بلند کرد و گفت: بار خدایا از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تو شنیدم هر کس توکل کند و ذکر نام تو نماید در امان باشد، من در این صحرا ناصری ندارم و به کرم تو امیدوارم. چون این کلمات بر زبان جاری ساخت و به دریای صفت توکل خویش را انداخت، دید سواری بر اسب سفیدی نمودار شد، و سارق با او درگیر شد. آن سوار به یک ضربه او را کشت و به نزد تاجر آمد و گفت: ای متوکل، دشمن خدا را کشتم و خدا تو را از دست او خلاص نمود... ✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
🔸️در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند. مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است. به او گفت: چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی؟   جواب داد که: من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا میدهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟ آن مرد که از عرفای بزرگ ایران بود، می گوید: از خودم شرم کردم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم…! ✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس 👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
۲ ...زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد.شوهـر گفت:«چه خوب،ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود!»ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:«چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟» عروس خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:«بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.» مرد و زن هر دو موافقت کردند.زن بیرون رفت و گفت:«کدام یک از شما عشق است؟او مهمان ماست.» عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند.زن با تعجب پرسید:«شما دیگر چرا می آیید؟» پیرمردها با هم گفتند:«اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! » ✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
۱ 🔸️زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با ریش های بلند جلوی در دید. به آنها گفت:«من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید،بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.» آنها پرسیدند:«آیا شوهرتان خانه است؟»زن گفت:«نه،او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.» آنها گفتند:«پس ما نمی توانیم وارد شویم.»عصر وقتی شوهر به خانه برگشت،زن ماجرا را برای او تعریف کرد. شوهرش به او گفت:«برو به آنها بگو شوهرم آمده،بفرمائید داخل.» زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد.آنها گفتند:«ما با هم داخل خانه نمی شویم.» زن با تعجب پرسید:«چرا!؟»یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:«نام او ثروت است.»و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:«نام او موفقیت است.و نام من عشق است،حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»... ✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 شنیدن این صحبت‌های استاد شجاعی برای صاحبخانه‌ها، در این شرایط طاقت فرسای مسکن که حتی قشر متوسط را تحت فشار قرار داده خالی از لطف نیست 🔰 رحم کنید بهم تا خدا به شما رحم کند... حواستان هست که شما صاحب آن خانه که اجاره دادید نیستید؟! ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘
🔴 شرط بهره‌برداری از غدیر ⬅️ غدیر یعنی: انسان باور دارد که نیاز به دارد و او را کفایت نمی‌کند، بلکه نیازمند راهنمایی الهی است. ⬅️ پس شرط بهره‌برداری از غدیر، هدایت‌پذیری از است. ⬅️ نتیجه فهم غدیر، ولایت پذیری است، نه صرف ، که قطعاً لازم است ولی کافی نیست. 🔹🔸🔹🔸🔹 ✍🏻البته در رشته پزشکی روز (شیمیایی)، برخی پزشکان با وجود همهٔ ضعف ها و ناکارآمدی‌های این علم بشری، که اذعان هم دارند؛ معتقد هستند که نیازی به نیست. تا همین چند سال پیش و شاید همین حالا بعضی از اجزاء بدن انسان را زائد و بی فایده می دانند و تلاش در حذف آنها دارند(، و ...) این پزشکان که مدعی خداباوری هم هستند حتی برای لحظه ای به ذهن‌شان نمی رسد که شاید اشکال از فهم ناقص آنهاست.👌🏻 @rahpouyan_salamat