✍پس از شهادت امام رضا (ع)، همه این اتفاقات که ایشان گفته بودند، رخ میدهد و مأمون به خواسته خود نمیرسد و رسوا میگردد.
@qavami
✍️معمر بن خلاد می گوید: از امام رضا علیه السلام شنیدم که فرمود: به خدا سوگند اگر بر سر کار آیم، غذای ساده خواهم خورد و لباس ساده و خشن خواهم پوشید. آنگاه حضرت به این وصیت پیامبر (ص) به ابوذر استناد کردند که حضرت به وی فرمود: من لباس زمخت میپوشم و روی زمین می نشینم و انگشتانم را می لیسم و بدون زین سوار بر الاغ می شوم و کسی را هم پشت سرم سوار می کنم. آنگاه فرمود: ای اباذر! البس الخشن من الباس و الصفیق من الثیاب لئلا یجد الفخر فیک مَسلکا. این ابوذر! لباس زمخت و ساده بپوش تا فخرفروشی در تو راه نیابد. (مکارم الاخلاق: 131).
@Qavami
✍سپس امام رضا (ع) به اباصلت این چنین میگویند: «پس از آماده شدن قبر در قسمت سر رطوبتى خواهى ديد، دعائى كه بتو مىآموزم خواهى خواند، لحد پر از آب مىشود و ماهىهاى كوچكى در آن ميبينى، از همان نانى كه بتو ميدهم براى آنها ريزه ميكنى، خواهند خورد، وقتى تمام شد يک ماهى بزرگ آشكار ميگردد ماهیهاى كوچك را ميیخورد بطورى كه يكى هم نميماند و بعد ديده نمیشود. در اين موقع كه ماهى بزرگ ديده نشد، دست بر روى آب بگذار و دعائى كه بتو مىآموزم بخوان، آب فرو میرود و چيزى از آن باقى نمىماند. تمام اين كارها را در پيش مأمون انجام بده
@qavami
👇👇👇
✍علامه مجلسی در «عیون» و شیخ مفید در «جلاء العیون» در خصوص محل دفن امام هشتم به روایت اباصلت هروی، چنین نقل میکنند: حضرت رضا(ع) به اباصلت فرمود: «به قبهی هارونالرشيد برو و از چهار سمت قبر، هر طرف يک مشت خاک بياور.»، سپس امام (ع) خاک بالا و پایين و پشت سر را بویيدند و فرمودند: «مأمون اراده خواهد کرد قبر پدرش را قبلهی قبر من قرار دهد، سنگ بزرگی آشکار شود که هر چه کلنک در خراسان است اگر جمع نمايند برای کندن آن، ممکن نشود». سپس امام (ع) فرمود: «در اينجا براى من قبر میكنند بگو هفت پله پائين روند و ضريحى بگشايند اگر امتناع ورزيدند مىگوئى بهاندازه يك متر لحد قرار دهند خداوند اگر بخواهد آن را وسعت میدهد».
@qavami
👇👇👇
✍البته امام نظیف بیرون می آمد و چنان نبود که هیچ گاه از لباس تمیز و شیک استفاده نکند. ابوعباد گوید: امام در تابستان روی حصیر می نشست و در زمستان روی پوست و لباس زمخت می پوشید و وقتی در برابر مردم ظاهر می شد لباس تمیز و شیک داشت. (عیون اخبار الرضا علیه السلام : 2/178).
@qavami
داستان شگفت انگیز از معجزه امام رضا(ع)
https://www.aparat.com/v/E9vuM/
@qavami
✍نشانه موی پیامبر ص
مردی از نوادگان انصار خدمت امام رضا علیه السلام رسید. جعبه ای نقره ای رنگ به امام داد و گفت:
«آقا! هدیه ای برایتان آورده ام که مانند آن را هیچ کس نیاورده است». بعد در جعبه را باز کرد و چند رشته مو از آن بیرون آورد و گفت: «این هفت رشته مو از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله است.که از اجدادم به من رسیده است».
حضرت رضا علیه السلام دست بردند و چهار رشته مو از هفت رشته را جدا کردند و فرمود: «فقط این چهار رشته، از موهای پیامبر است».
مرد با تعجب و کمی دلخوری به امام نگاه کرد و چیزی نگفت. امام که فهمید مرد ناراحت شده است، آن سه رشته مو را روی آتش گرفت. هرسه رشته سوخت، اما به محض این که چهار رشته موی پیامبر صلی الله علیه و آله روی آتش قرار گرفت شروع به درخشیدن کرد و برقشان چهره مرد عرب را روشن کرد.
@qavami
✍صحبت گنجشک با امام علیه السلام
راوی: سلیمان (یکی از اصحاب امام رضا علیه السلام )
حضرت رضا علیه السلام در بیرون شهر، باغی داشتند. گاه گاهی برای استراحت به باغ می رفتند. یک روز من نیز به همراه آقا رفته بودم. نزدیک ظهر، گنجشک کوچکی هراسان از شاخه درخت پرکشید و کنار امام نشست. نوک گنجشک، باز و بسته می شد و صداهایی گنگ و نامفهوم از گنجشک به گوش می رسید. انگار با جیک جیک خود، چیزی می گفت.
امام علیه السلام حرکتی کردند و رو به من فرمودند:
« سلیمان! ... این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمی به جوجه هایش حمله کرده است. زودباش به آن ها کمک کن!...
با شنیدن حرف امام در حالی که تعجب کرده بودم بلند شدم و چوب بلندی را برداشتم. آن قدر با عجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پله های لب ایوان برخوردکرد و چیزی نمانده بود که پرت شوم...
با تعجب پرسیدم: «شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه می گوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم... آیا این کافی نیست؟!
@qavami
✍شما امام من هستید
یکی از دوستان ابن ابی کثیر
بعد از شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ، همه درباره امام بعدی دچار شک و تردید شده بودند. همان سال برای زیارت خانه خدا و دیدار بستگانم به مکّه رفتم.
یک روز، کنار کعبه، علی بن موسی الرضا علیه السلام را دیدم. با خود گفتم: «آیا کسی هست که اطاعتش بر ما واجب باشد؟»
هنوز حرفم تمام نشده بود که حضرت رضا علیه السلام اشاره ای کردند و گفتند: «به خدا قسم! من کسی هستم که خدا اطاعتش را واجب کرده است».
خشکم زد. اول فکر کردم شاید متوجه نبوده ام و با صدای بلند چیزی گفته ام. اما خوب که فکر کردم، یادم آمد که حتی لب هایم هم تکان نخورده اند. با شرمندگی به امام رضا علیه السلام نگاه کردم و گفتم: «آقا!... گناه کردم... ببخشید!... حالا شما را شناختم. شما امام من هستید».
حرف «ابن ابی کثیر» که به این جا رسید، نگاهش کردم ... بغض راه گلویش را گرفته بود.
@qavami
راوی: ابوهاشم جعفری
به سخنان امام گوش می دادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بیش تر می کرد. تشنگی تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حیای حضور امام، مانع از آن شد که صحبتشان را قطع کنم و آب بخواهم. در همین موقع امام کلامش را قطع کرد و فرمودند: «کمی آب بیاورید!»
خادم امام ظرفی آب آورد و به دست ایشان داد. امام، برای این که من، بدون خجالت، آب بخورم، اوّل خودشان مقداری از آب را نوشیدند و بعد ظرف را به طرف من دراز کردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشیدم.
نه! نمی شد. اصلاًنمی توانستم تحمل کنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابی تشنگی ام را از بین ببرد. تازه، بعد از یک بار آب خوردن درست نبود که دوباره تقاضای آب کنم. این بار هم امام نگاهی به چهره ام کردند و حرفش را نیمه تمام گذاشت: «کمی آرد و شکر و آب بیاورید».
وقتی خادم برای امام رضا علیه السلام آرد و شکر و آب آورد، امام آرد را در آب ریخت و مقداری هم شکر روی آن پاشید. امام برایم شربت درست کرده بود. نمی دانم از شرم بود یا از خوشحالی که تشکّر را فراموش کردم. شاید در آن لحظه خودم را هم فراموش کرده بودم. با کلام امام رضا علیه السلام ناخودآگاه دستم را به طرف ظرف شربت درازکردم.
شربت گوارایی است. بنوش ابوهاشم!... بنوش که تشنگی ات را از بین می برد.
@qavami
✍نارداران حرم بی بی رحیمه خواهر امام رضا و مرکز ضد صهیونیستی قفقاز چگونه به دست عوامل صهیونیستی افتاد؟ ایران...
نارداران در 20 کیلومتری پایتخت آذربایجان واقع شده است.
تا سال 2015 پلیس حتی جرأت ورود به این منطقه را نداشت.
میادین نارداران هر کدام به نام یکی از ائمه نامگذاری شده بود.
در عاشورا صدها هزار نفر برای عزاداری به نارداران می آمدند.
دیوارهای نارداران پر بود از عکسهای امام خمینی، امام خامنه ای و سید حسن نصرالله.
همه جا پرچم امام حسین نصب بود.
مردم نارداران میگویند ما در زمان دفاع مقدس وقتی خبر حمله به شهرهای ایران را میشنیدیم آن شب در خانه نمی خوابیدیم و به دلیل همدردی با مردم ایران در میدانها تجمع میکردیم.
سال 2015 همزمان با حوادث شهر زاریا نیجریه در ایام اربعین ارتش و پلس با پوشش ماشین مبل وارد نارداران شدند و 4 نفر از عزاداران را در دم شهید کردند. صدها نفر از مردم بی دفاع دستگیر و شکنجه شدند. پرچمهای امام حسین پایین کشیده شد و تمام دیوار نوشته پاک شدند.
در حال حاضر نارداران به دست داماد یهودی الهام علیف افتاده و سواحل آنجا را تبدیل به بزرگترین مراکز فساد کرده و در اکثر میادین پرچمهای ترکیه نصب شده.
کانال مطالعات جمهوری آذربایجان ⬇️
http://eitaa.com/motaleat_Az