#حکایات_و_تشرفات ۳
⭕️ درمسیر کربلا بودم که ...
💠 علامه حِلّی(ره) می گوید: شب جمعه ای به قصد زیارت امام حسین علیه السلام به سوی کربلا می رفتم، در حالی که تنها و سوار بر الاغ بودم و تازیانه ی کوچکی برای راندن مَرکب در دست داشتم. در بین راه عربی پیاده آمد و با من همراه و هم کلام شد. کم کم فهمیدم شخص دانشمندی است؛ وارد مسائل علمی شدیم، برخی از مشکلات علمی که داشتم از او پرسیدم، عجیب اینکه همه را پاسخ مناسب و دقیقی فرمود! متحیر شدم که او کیست؟ که این همه آمادگی علمی دارد؟!
🔹 در این حال به فکرم رسید از او بپرسم آیا این امکان وجود دارد که انسان حضرت صاحب الزمان (عجل الله فرجه) را ببیند؟ ناگهان بدنم را لرزشی گرفت و تازیانه از دستم افتاد. آن بزرگوار خم شد و تازیانه را در دستم گذاشت و فرمود: «چگونه صاحب الزمان را نمی توانی ببینی در حالی که اکنون دستِ او در دستِ توست»
🔸 پس از شنیدن این جمله، بی اختیار خود را از روی چهارپا بر زمین انداختم تا پای امام را ببوسم اما از شدّتِ شوق، بی هوش بر زمین افتادم... پس از اینکه به هوش آمدم کسی را ندیدم.
📚 عبقری الحسان، ج۲، ص۶۱
📚 منتخب الأثر، ج۲، ص۵۵۴
🏴🏴🏴
@mahdisahebazman
#حکایات_و_تشرفات 4⃣
⭕️ مرد صابونی
🔹 در مغازه عطاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سِدر و کافور به دکان من وارد شدند. متوجه شدم اهل بصره و مردم عادی نیستند. با پرسش و اصرار متوجه شدم از ملازمان حضرت حجت هستند. با تضرع و زاری از آنها خواستم مرا به ملاقات حضرت ببرند. در نهایت پذیرفتند و به راه افتادیم.
🔸 در راه باران گرفت. اتفاقا من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم. وقتی باران را دیدم به یاد صابون ها افتادم و خاطرم پریشان شد. مقداری که رفتیم در دامنه ی بیابان به چادری رسیدیم. یکی از ملازمان گفت حضرت در آن چادر است و برای گرفتن اذن دخول برای من، به داخل رفت.
🔺 گفت و گوی آنها را شنیدم که حضرت فرمودند: او را به جای خود برگردانید و دست رد به سینه اش بگذارید، تقاضای او را اجابت نکنید و در شمار ملازمان ما ندانید، زیرا او مردی است صابونی.
🔹 مراقب دل بستگی های #دنیوی_مان باشیم!
📚 کتاب میر مهر، ص ٣٠٨
آل عمران، آیه ٩٢: "لَن تَنَالُوا البِرَّ حَتَّی تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ"
🏴🏴🏴
@mahdisahebazman
#حکایات_و_تشرفات 3⃣
⭕️ یا صاحب الزمان ادرکنی
🔹 شبی با تعدادی از بچهها برای شناسایی رفته بودیم. درست در کنار مواضع دشمن، پایم به روی مین رفت. عراقیها تیراندازی کردند و دوستانم که خیال میکردند شهید شدم، مجبور شدند بدون من برگردند. خون زیادی از پایم رفته بود. حالت عجیبی داشتم. زیر لب فقط میگفتم: یا صاحب الزمان ادرکنی.
🔆 جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. مرا به آرامی بلند کرد و از میدان مین بیرون برد و در گوشهای امن روی زمین گذاشت.
🔺 من دیگر دردی حس نمیکردم! آن آقا به من گفت: کسی میآید و شما را نجات میدهد. او دوست ماست. لحظاتی بعد ابراهیم هادی آمد و مرا به دوش گرفت و به عقب برد.
📚 خاطره شهید ماشاءالله عزیزی، کتاب سلام بر ابراهیم، ص۱۱۷
🏴🏴🏴
@mahdisahebazman
#حکایات_و_تشرفات 4⃣
⭕️ ايا دينم به سلامت خواهد بود؟
🔹 در شهری حوالیِ مراغه، پيرمردي زندگي ميكرد كه صد و هفده سال داشت. نام او قاسم بن علا بود. او به ملاقات امام هادي و امام حسن عسكري رسيده بود، و در زمان غيبت صغرا هميشه نامههايي از ناحيه مقدّس حضرت اباصالح المهدي دريافت ميكرد. حدود دو ماه بود كه هیچ ارتباطی با حضرت نداشت و از این بابت بسیار غمگین بود. تا اینکه پیکی از جانب حضرت رسید و نامهای آورد.
🔸 قاسم که نابینا بود، نامه را به كاتب خود داد تا برایش بخواند. وقتي سكوت كاتب بيش از حدّ معمول به طول انجاميد، قاسم دانست كه نكته اي در نامه هست. به همين خاطر پرسيد: آيا خبري شده است؟ كاتب گفت: حضرت فرموده اند: وقتي اين نامه رسيد، چهل روز بعد فوت ميكني.
🔺 قاسم گفت: آيا دينم به سلامت خواهد بود؟ كاتب گفت: آري. آنگاه قاسم خنديد، و گفت: ديگر آرزويي بعد از اين عمر طولاني ندارم.
📚 داستان هایی از امام زمان، ص۵۶
❄️ زمانی که رسول الله خبرِ شهادت امیرالمومنین را به ایشان دادند، حضرت پرسیدند که آیا در آن زمان دینم سلامت خواهد بود؟ شیعیان واقعی، همیشه همچون امامشان عمل میکنند.
#دوشنبه
#جمعه
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman
#حكايات_و_تشرفات
⭕️ مردِ ارزنی
🔹 سید مرتضی نجفی نقل کرده: روزی با گروهی در مسجد کوفه بودیم و یکی از علمای معروف در میان ما بود. وقت نماز شد. در وسط مسجد كوفه، اندك آبى از قناتی وجود داشت و راه رسیدن به آن بسیار تنگ بود و گنجایش بیش از یک نفر را نداشت.
🔸 به آن جا رفتم كه وضو بگيرم. ديدم شخص جليلى با لباس اعراب بر لب آب نشسته و در نهايت طمأنينه و وقار وضو میگیرد. اندکی صبر کردم. چون صدای اقامهی نماز بلند شد، گفتم: انگار نمیخواهی با شیخ نماز بخوانی. فرمود: نه! زیرا او شیخی ارزنی است.
🔺 بعد از نماز پیش شیخ رفتم و ماجرا را برایش نقل کردم. حال شیخ دگرگون شد و گفت: تو حضرت حجت را ملاقات کردهای. من امسال ارزن زراعت کرده بودم. روزی به نماز ایستاده بودم و از ترس این که اعراب بادیه نشین بیایند و زراعتم را بدزدند، به فکر زراعت خود افتادم و آن حالت مرا از نماز بازداشت.
📚 العبقری الحسان، ج۴، ص۴۲۷
خداوندا! به خاطر نماز هايمان ما را ببخش
#حكايات_و_تشرفات
#سید_عبدالکریم کفاش شخصی بود که مورد عنایت ویژه #امام_زمان (عج) قرار داشت و حضرت دائماً به او سر می زد.
🌞 روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود.
پس از دقایقی حضرت فرمودند:
💐 «سید عبدالکریم، کفش من نیاز به تعمیر دارد ، برایم پینه می زنی؟»،
سید عرض کرد: «آقاجان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضر کنم، البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب تر است، آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم».
حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد. پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند:
«سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟»،
سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت:
🌴 «قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید "کفش مرا پینه می زنی" داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید!»
🌻 حضرت لبخند زدند و فرمودند:
«خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی.»
منبع:
📚 کتاب روزنه هایی از عالم غیب؛ آیت الله سید محسن خرازی
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman
1_91939543.mp3
3.21M
#حکایات_و_تشرفات
داستان تشرف #شیخ_محمد کوفی
استاد #هاشمی_نژاد
#فایل_صوتی_امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman
4_5855195092045793390.mp3
11.84M
⭕️ دیدار هالو و حجت الاسلام شفتی با صاحب الزمان(عج)
👤 استاد #عالي
👌 از دست ندهید
🔺 #حکایات_و_تشرفات
#فایل_صوتی_امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman
1_111379021.mp3
4.56M
#داستان_توسل میرزا ابراهیم شیرازی به ساحت مقدس امام عصر علیه السلام برای توفیق یافتن به زیارت کربلا.
✋ آرزومندان کربلا گوش کنند....
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚
گناه یعنی دور شدن از مهدی(عج)
#حكايات_و_تشرفات
#فایل_صوتی_امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman
Shahadate Emam Bagher.mp3
4.2M
▪️نابینایی که امام زمانش را دید!!
#حکایت زیبایی از زندگانی نورانی #امام_باقر_علیه_السلام
#حکایات_و_تشرفات
🌸 حظ معنوی ببرید
📚خرائج، ج۲، ص۵۹۵.
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman
✍ ادمین نوشت
ان شا الله از امشب به بعد حدود همین ساعت با بخش #حکایات_و_تشرفات در خدمت شما هستیم
امید ان داریم که سبب نزدیکی قلبی هرچند کوچکی میان همه ما و امام زمانمان باشد...
سلامتی امام زمان گناه نکنیم❗️
4_6044012716350244552.mp3
10.35M
▫️ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس
خاموش کن صدا را، نقاره می زند طوس
#حکایت عنایت عجیب #امام_رضا_علیه_السلام و امام زمان علیه السلام به یک زوج مسیحی.
📚مقدمه صحیفه رضویه
#حکایات_و_تشرفات
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman
1_27550349.mp3
3.02M
منتظر المهدی:
▪️از تو آموخته ایم رسم عزاداری را...
#داستان_تشرف سید بحرالعلوم به محضر امام عصر سلام الله علیه در میان دسته عزاداران حسینی.
#حکایات_و_تشرفات
1_285611062.mp3
2.37M
منتظر المهدی:
🎤واعظ: حجت الاسلام #عالی
#تشرف_سید_بن_طاووس
و #علامه_بحر_العلوم
خدمت امام زمان(عج)
#حکایات_و_تشرفات
#حظ_معنوی_ببرید🌸🌸🌸
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman
4_5886212731677194843.mp3
3.99M
🔴 #داستان_تشرف پیرمرد قفل ساز
🎙#ابراهیم_افشاری
#حکایات_و_تشرفات
#حظ_معنوی_ببرید🌸
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman
4_5787657714863709958.mp3
5.15M
🙏مَحرم راز به جز عاشق صادق نبود...
🔺 #داستان_تشرف شیخ مرتضی انصاری به محضر امام عصر علیه السلام.
#حکایات_و_تشرفات
#حظ_معنوی_ببرید
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman
Tasharof Gelayehaye emem asr.mp3
6.06M
▪️میدانم از من گله داری
اما بضاعت اندک من همین اشکهایی است که از چشمهایم می بارد،
به عشق حسین و به نیت فرجت!
#داستان_تشرف پیرزن زائر در مسجد سهله به محضر امام عصر علیه السلام...
#حکایات_و_تشرفات
#حظ_معنوی_ببرید👌
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman