eitaa logo
⛅ امام زمان (عج)
3.1هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
13.3هزار ویدیو
386 فایل
اقا جانم از خدا میخواهیم پرده های جهل و غفلت از دیدگان ما کنار رود تا جمال دلربای شما را بنگریم 🌥اللهم عجل لولیک الفرج تعجیل در ظهور اقا #صلوات ⚘ 🌟حتما به کانال کودک مهدوی سر بزنید: @montazer_koocholo تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 🔗آن خانم همانطور که به تصویر شهید نگاه میکرد اشک مي ريخت. ❇كسي هم او را نمي شناخت. بعد جلو🚶 آمد و گفت: با خانواده ي شهيد كار دارم. 🌟برادر شهيد جلو رفت. من فكر كردم از بستگان شهيد هادي است، اما برادر شهيد هم او را نمي شناخت. 💟اين خانم رو به ما كرد و گفت: چند سال قبل، ما اوضاع مالي خوبي نداشتيم. خيلي گرفتار بوديم. برادر شما خيلي به ما کمک کرد. ‼براي ما عجيب بود. همه جور از هادي شنيده بوديم اما نمي دانستيم مخفيانه اين خانواده را تحت پوشش داشته! ⭕حتي زماني كه هادي در عراق و شهر نجف اقامت داشت، اين سنت الهي را رها نكرد. ✳در مراسم تشييع هادي، افراد زيادي آمده بودند كه ما آنها را نمي شناختيم. ⭕بعدها فهميديم كه هادي گره از كار بسياري از آنان گشوده بود. ⬅ادامه دارد.... 🗣راوی:حجت السلام سمیعی 📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش ️❣❤️❣❤️❣❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️ ✍ ادامه دارد ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
♥️🇮🇷♥️ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 📚 💠راه بیست و هشتم... ماه رمضان سفره افطاری حال و هوای خودش را دارد اما برای خانواده های شهدا، عجیب ترین بغض ها را خانواده پنج نفره اسماعیل بعد از شهادتش، چهار نفره می نشستند دور سفره، بدون بابا! اما یک شب از این ماه متفاوت بود، با بقیه؛ با خانواده های شهدا مهمان حاج قاسم شدند. حاجی خودش کنار تک تک خانواده ها می رفت می رفت و احوال می پرسید: حسین جان خوبه؟ فاطمه خانوم، زینب جان! اسم بچه ها یادش بود. وقتی تشکر همسر اسماعیل را از دعوت شنید، گفت: شما هم دعوت کنید من می آیم! حسین آقا زنگ بزند من می آیم! همسر شهید متعجب پرسید: واقعا می آیید؟ بله اگر حسین جان زنگ بزنند، من می آیم! واقعا هم حسین زنگ زد، یکی، دوبار؛ اما حاجی ایران نبود. تا اینکه یک روز تلفن خانه زنگ خورد. _حاج قاسم سلام رساندند و گفتند برای ناهار به منزل شما می آیم. خانه و اهلش به شور افتادند. دوباره تلفن زنگ خورد: _مهمان شما فقط حاج قاسم است. برای بیشتر از یک نفر تهیه نبینید. حاج قاسم گفتند ناهار ساده باشد. یک ناهار شمالی، یک خانواده خوشحال. سه فرزند شهید، یک بانوی شهید پرور و یک فرمانده بی نظیر. حاجی تنها آمد. بدون محافظ. با بچه ها گرم گرفت؛ خاطره ها داشت از پدرشان. از یاری رساندن به کودکان ترسیده و زن های بی پناه. از زیر و روکردن مکان ها برای یافتن غذا و نفت برای نجات جان کوچک و بزرگ سوریه! حاجی همراه بچه ها بغض می کرد و می خندید. ♥️♥️♥️ انقلاب امام زمان، جهانی است. نمیشود که گفت آقا بیاید فقط یک کشور را نجات میدهد! همه جهان انتظار منجی را میکشند! و یاران منجی جهان اند! فرزندان و خانواده حاج قاسم در ایران در امانند، خودش به پا می خیزد تا امان باشد برای مظلومانی که زیر پنجه های خونین مسنکبرین عالم جان می دهند. و سلام و درود بر همسران شهدا که بهترین دارایی شان را در راه نجات مظلومان عالم تقدیم کردند. صبورانه ایستادند و رفتن محبوبشان را نظاره کردند. بال هایشان را گشودند و مقتدرانه فرزندان یتیم را با همان آرمان ها بزرگ کردند! «یقین بدانیم این انقلاب شکست ناپذیر است. ما ها امتحان میشویم. خودمان را تحلیل های غلط و بی خود سرگرم نکنیم. این بنای الهی است. 180کشور در این دنیا وجود دارد.... والله العظیم والله العظیم والله العظیم، هیچ کشوری در جهان اسلام وجود ندارد الا اینکه زیر سیطره صلیبی ها باشد، جز جمهوری اسلامی ایران. و این هنر امام بود.... همه این فشاری که روی ما هست برای این است که ما را از خروش بیندازد.» ✌️ 🌹🍃🌹🍃 @mahdisahebazman
♥️🇮🇷♥️ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 📚 💠راه بیست و هشتم... رئیس جمهور آمریکا و انگلیس و... کلا زیاد حرف می زنند. بعضی کشور ها می ترسند، پس آنها پرروتر می چاپند و بعد هم می گویند: این کشور ها گاو شیرده هستند. رئیس جمهور آمریکا یکبار مثل همیشه حرف رذیلانه زده بود. حاج قاسم جوابش را داد: _ تو ما را تهدید میکنی به اینکه اقدامی انجام میدهی که در دنیا سابقه ندارد.این ادبیات کاباره است. یک کاباره چی با دنبا این گونه حرف می زند. شما چه کاری می توانستید بکنید که در طول این 20سال نکردید؟ یادتان رفته برای سربازانتان پوشک بزرگسال تهیه می کردید و امروز آمدید ما را تهدید می کنید؟ شما در جنگ 33روزه چه غلطی کردید؟ غیر از اینکه شروط حزب الله برای پایان جنگ را بپذیرفتید؟ ♥️♥️♥️ مثل سردار اگر مقابل استکبار نایستیم، سرهاست که بر چوبه دار بالا می رود... آقا می فرمایند به جوان ها بگوئیذ آمریکا کیست؟ بگوئید چرا امام گفت: آمریکا شیطان بزرگ است. ما پیشنهاد می کنیم برای ادامه راه حاج قاسم، امر آقا را انجام دهید. چند کتا و فیلم راجب به آمریکا و جنایتش است مطالعه کنید و در اختیار جوان ها قرار دهید. کتاب تاریخ مستطاب آمریکا و رمان ریشه ها که این رمان را خود حضرت آقا خوانده اند. کالاهای آمریکایی را تحریم کنید. مگر نه اینکه با خرید این کالا ها ارز از کشور خارج می شود و می رود به جیب آمریکایی که قاتل سردار سلیمانی غزیز ما است؟ حتی تابلوهای تبلیغ کوکاکولا و پپسی را از مغازه داران بخواهید که پایین بیاورند. در مستند «محرمانه کولا» ببینید که این دو شرکت توسط صهیونیست ها اداره می شود و با سود فروش نوشابه چه بلایی سر کشور های مستقل آوزده اند. هر پولی که به جیب اسرائیل و آمریکا و انگلیس و... میرود، میشود توطئه ای بر علیه خودمان. 🌹🍃🌹🍃 @mahdisahebazman
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍پشت نرده ها رو به رودخانه ایستادم فکری بچه گانه به ذهنم خطور کرد من و دانیال هر گاه سر دوراهی گیر میافتادیم و نمیدانستیم چه کنیم؛هر یک در گوشه ایی میایستادیم دستمانمان را از هم باز میکردیم و با چشمان بسته آرام آرام دستمانمان را به هم نزدیک میکردیم اگر تا سه مرتبه سر انگشت اشاره دو دستمان به هم میخورد شک مان را عملی میکردیم اینبار هم امتحان کردم اما تنها هر سه مرتبه دو انگشت اشاره ام به یکدیگر برخورد کرد پس باید میرفتم به ایران کشور وحشت و کشتار نفسی از عطر رودخانه در ریه هایم پر کردم و راهی خانه شدم ماشین یان جلوی در پارک بود حتما عثمان هم همراهیش میکرد بی سرو صدا، وارد خانه شدم صدایشان از آشپزخانه میآمد گوش تیز کردم باز هم جر و بحث یان تو حق نداشتی چنین غلطی کنی قرار ما این نبود صدای یان همان آرامش همیشگی اش را داشت من با تو قرار نداشتم ما اومدیم اینجا تا به این مادرو دختر کمک کنیم نه اینکه مراسم عروسی تو رو برگزار کنیم صدای نفسهای تند و عصبی عثمان را میشنیدم یان میشه خفه شی لبخند گوشه ی لبِ یان را از کنار در هم میتوانستم تصور کنم عذر میخوام، نمیشه!میدونی، الان که دارم فکر میکنم میبینم اون سارا بیچاره در مورد تو درست فکر میکرد حق داشت که میگفت اگه کمکی بهش کردی، فقط و فقط به خاطر علاقه ی احمقانه ات بود صدای شکستن چیزی بلند شد پشت دیوار ایستادم حالا در تیررس نگاهم قرار داشتند عثمان، یانِ اسپرت پوش را به دیوار چسبانده بود و چیزی را از لای دندانهای پیچ شده اش بیان میکرد دهنتو ببند یان ببند من هیچ وقت به خاطر علاقم به سارا کمک نکردم یان یقه اش را آزاد کرد اما سارا اینطور فکر نمیکنه عثمان دستی به صورتش کشید و روی صندلی نشست اشتباه میکنه هر کس دیگه ایی هم بود کمکش میکردم یان تو منو میشناسی، میدونی چجور آدمیم.. اصلا مگه بالیووده که با یه نگاه عاشق شم کمکش کردم، چون تنها بود چون مثه من گمشده داشت چون بدتر از من سرگردونو عاجز بود یه دختر جوون که میترسیدم از سر فشار روحی، بلایی سر خودش بیاره که اگه نبودم الان یه جایی تو سوریه و عراق بود اولش واسم مثه هانیه و سلما و عایشه بود اما بعدش نه کم کم فرق پیدا کرد یان من حیوون نیستم بفهم دلم به حال عثمان سوخت راست میگفت، اگر نبود، من هم به سرنوشتی چون هانیه و صوفی دچار میشدم آرام و پاورچین به سمت در رفتم و با باز وبسته کردنش،یان وعثمان را از آمدن آگاه کردم یان از آشپزخانه بیرون آمد و با صورت خندانش سلام کرد و حالم را پرسید با کمی تاخیر عثمان هم  آمد اما سر به ریز و بی حرف نزدیکم که رسید بدون ایستادن، سلامی کرد و از خانه خارج شد ناراحت بود حق هم داشت یان سری تکان داد زده به سرش بشین، واسه خودمون قهوه درست کرده بودم الان برای توام میارم نوک بینی ات از فرط سرما سرخ شده با فنجانی قهوه رو به رویم نشست خب تصمیمت رو گرفتی به صندلی تکیه دادم:( میرم ایران..) لبخند روی لبهایش نشست و جرعه ایی از قهوه ای نوشید این عالیه انگار باید یه فکری هم به حال عثمان کنم سکوت کرد حرفهاشو شنیدی دیدی در موردش اشتباه فکر میکردی تعجب کردم او از کجا میدانست با لبخند به صورتم خیره شد وقتی گوش وایستاده بودی دیدمت یعنی پات از کنار دیوار زده بود بیرون مامانت میدونه با کفش میای داخل یان زیادی باهوش بود و این لحن بامزه اش برایم جالب آن شب از تصمیم برای سفر به ایران گفتم و یان قول داد تا کمکم کند پس عزم سفر کردم بی توجه به عثمان و احساسش! ⏪ ... 🍃🌺 @Mahdisahebazman ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼