eitaa logo
کانال اخبارداغ
162.8هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
7.8هزار ویدیو
2 فایل
از اخبار داغ هنرمندان واخبارجهان فوری در صدم ثانیه باخبر شوید . . . . ارتباط با ادمین تبادلات: @Maleka_ad تعرفه تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3446669459Cc4cd1f4ae2 جهت رزرو تبلیغات به لینک زیر بپیوندین☝️☝️
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان_واقعی_و_عبرت_آموز میخوام سرگذشت زندگیم روبنویسم که برای همه عبرت بشه؛ 16سالم بودکه برام یه خواستگاراومد یه پسرخوب ومذهبی و متدین که اسمش علی بود و24سالش بودوقتی باهاش صحبت کردم ازش خیلی خوشم اومد پدرم بخاطر سن کمم مخالف بود ولی باپافشاری علی واصرارهای من قبول کرد وقتی محرم شدیم روزبه روزبیشتر عاشقش میشدم اونم واقعا منو دوست داشت یک روزکه باهم بیرون رفته بودیم بهم گفت فرزانه میخوام یه چیزی بهت بگم اماقول بده که ناراحت نشی ومنطقی برخوردکنی!! eitaa.com/joinchat/2040659971C8821cde6a9 eitaa.com/joinchat/2040659971C8821cde6a9
میخوام سرگذشت زندگیم روبنویسم که برای همه عبرت بشه؛ 16سالم بودکه برام یه خواستگاراومد یه پسرخوب ومذهبی و متدین که اسمش علی بود و24سالش بودوقتی باهاش صحبت کردم ازش خیلی خوشم اومد پدرم بخاطر سن کمم مخالف بود ولی باپافشاری علی واصرارهای من قبول کرد وقتی محرم شدیم روزبه روزبیشتر عاشقش میشدم اونم واقعا منو دوست داشت یک روزکه باهم بیرون رفته بودیم بهم گفت فرزانه میخوام یه چیزی بهت بگم اماقول بده که ناراحت نشی ومنطقی برخوردکنی!! eitaa.com/joinchat/2040659971C8821cde6a9
میخوام سرگذشت زندگیم روبنویسم که برای همه عبرت بشه؛ 16سالم بودکه برام یه خواستگاراومد یه پسرخوب ومذهبی و متدین که اسمش علی بود و24سالش بودوقتی باهاش صحبت کردم ازش خیلی خوشم اومد پدرم بخاطر سن کمم مخالف بود ولی باپافشاری علی واصرارهای من قبول کرد وقتی محرم شدیم روزبه روزبیشتر عاشقش میشدم اونم واقعا منو دوست داشت یک روزکه باهم بیرون رفته بودیم بهم گفت فرزانه میخوام یه چیزی بهت بگم اماقول بده که ناراحت نشی ومنطقی برخوردکنی!! eitaa.com/joinchat/2040659971C8821cde6a9
میخوام سرگذشت زندگیم روبنویسم که برای همه عبرت بشه؛ 16سالم بودکه برام یه خواستگاراومد یه پسرخوب ومذهبی و متدین که اسمش علی بود و24سالش بودوقتی باهاش صحبت کردم ازش خیلی خوشم اومد پدرم بخاطر سن کمم مخالف بود ولی باپافشاری علی واصرارهای من قبول کرد وقتی محرم شدیم روزبه روزبیشتر عاشقش میشدم اونم واقعا منو دوست داشت یک روزکه باهم بیرون رفته بودیم بهم گفت فرزانه میخوام یه چیزی بهت بگم اماقول بده که ناراحت نشی ومنطقی برخوردکنی!! eitaa.com/joinchat/2040659971C8821cde6a9
میخوام سرگذشت زندگیم روبنویسم که برای همه عبرت بشه؛ 16سالم بودکه برام یه خواستگاراومد یه پسرخوب ومذهبی و متدین که اسمش علی بود و24سالش بودوقتی باهاش صحبت کردم ازش خیلی خوشم اومد پدرم بخاطر سن کمم مخالف بود ولی باپافشاری علی واصرارهای من قبول کرد وقتی محرم شدیم روزبه روزبیشتر عاشقش میشدم اونم واقعا منو دوست داشت یک روزکه باهم بیرون رفته بودیم بهم گفت فرزانه میخوام یه چیزی بهت بگم اماقول بده که ناراحت نشی ومنطقی برخوردکنی!! eitaa.com/joinchat/2040659971C8821cde6a9
میخوام سرگذشت زندگیم روبنویسم که برای همه عبرت بشه؛ 16سالم بودکه برام یه خواستگاراومد یه پسرخوب ومذهبی و متدین که اسمش علی بود و24سالش بودوقتی باهاش صحبت کردم ازش خیلی خوشم اومد پدرم بخاطر سن کمم مخالف بود ولی باپافشاری علی واصرارهای من قبول کرد وقتی محرم شدیم روزبه روزبیشتر عاشقش میشدم اونم واقعا منو دوست داشت یک روزکه باهم بیرون رفته بودیم بهم گفت فرزانه میخوام یه چیزی بهت بگم اماقول بده که ناراحت نشی ومنطقی برخوردکنی!! eitaa.com/joinchat/2040659971C8821cde6a9
میخوام سرگذشت زندگیم روبنویسم که برای همه عبرت بشه؛ 16سالم بودکه برام یه خواستگاراومد یه پسرخوب ومذهبی و متدین که اسمش علی بود و24سالش بودوقتی باهاش صحبت کردم ازش خیلی خوشم اومد پدرم بخاطر سن کمم مخالف بود ولی باپافشاری علی واصرارهای من قبول کرد وقتی محرم شدیم روزبه روزبیشتر عاشقش میشدم اونم واقعا منو دوست داشت یک روزکه باهم بیرون رفته بودیم بهم گفت فرزانه میخوام یه چیزی بهت بگم اماقول بده که ناراحت نشی ومنطقی برخوردکنی!! eitaa.com/joinchat/2040659971C8821cde6a9
میخوام سرگذشت زندگیم روبنویسم که برای همه عبرت بشه؛ 16سالم بودکه برام یه خواستگاراومد یه پسرخوب ومذهبی و متدین که اسمش علی بود و24سالش بودوقتی باهاش صحبت کردم ازش خیلی خوشم اومد پدرم بخاطر سن کمم مخالف بود ولی باپافشاری علی واصرارهای من قبول کرد وقتی محرم شدیم روزبه روزبیشتر عاشقش میشدم اونم واقعا منو دوست داشت یک روزکه باهم بیرون رفته بودیم بهم گفت فرزانه میخوام یه چیزی بهت بگم اماقول بده که ناراحت نشی ومنطقی برخوردکنی!! eitaa.com/joinchat/2040659971C8821cde6a9
داستان_واقعی_و_عبرت_آموز 🌺 قسمت اول میخوام سرگذشت زندگیم روبنویسم که برای همه عبرت بشه؛ 16سالم بودکه برام یه خواستگاراومد یه پسرخوب👨‍💼 ومذهبی و متدین که اسمش علی بود و24سالش بودوقتی باهاش صحبت کردم ازش خیلی خوشم💓 اومد پدرم بخاطر سن کمم مخالف بود ولی باپافشاری علی واصرارهای من قبول کرد وقتی محرم شدیم روزبه روزبیشتر عاشقش میشدم اونم واقعا منو دوست داشت👨‍❤️‍💋‍👨 یک روزکه باهم بیرون رفته بودیم بهم گفت فرزانه میخوام یه چیزی بهت بگم اماقول بده که ناراحت نشی ومنطقی برخوردکنی!!😢 خیلی استرس😬 گرفتم،گفتم باشه قول میدم حالابگو چی شده؟! گفت حدود چندماه پیش داییمینا اومده بودن خونمون وقتی همه خواب بودن دختر داییم👱‍♀ اومدتواتاقم وبهم گفت میخوام باهات حرف بزنم بعدش گفت من خیلی وقته که به تو علاقه مندهستم ونمیتونم بیخیالت بشم اماتوهمیشه به من بی توجهی😑 اومدم تمام غرورمو زیرپام بذارم وبگم که بیاخواستگاریم!!! اونشب من فقط سکوت کردم😶 و اون ازاتاقم رفت وفرداش رفتن خونشون؛ مدت هادرمورداین مسئله فکرکردم وباخودم کلنجاررفتم اون خودشو پیش من کوچیک کرده بود ودلم براش میسوخت اماحسی بهش نداشتم واز این مهمتراعتقادات واخلاقیاتش رومیشناختم ومطمئن بودم به دردهم نمیخوریم وتفاوتمون زیاده بنابراین نمیخواستم بخاطر ترحم باهاش ازدواج کنم شمارشوازگوشی خواهرم برداشتم وبهش زنگ زدم تمام سعیم روکردم که توحرفام تحقیرش نکنم... ادامه دارد @akhbaredaaagh
🌺 قسمت سوم یکسال نامزدی ای که داشتیم روبااین کاراخراب😏 میکردحتی یک بارخواهرشوهرم بهم گفت که حواست باشه شوهرتو سفت بچسب مامانم به علی میگفت زنتوطلاق بده بروبادخترداییت ازدواج کن😳؛ وقتی ایناروشنیدم حالم خیلی بدشد😔وکلی گریه کردم😭 مادرشوهرم به طورعلنی دیگه حرفاشومیزد یکبارهم جلومن وشوهرم ودخترداییش👱‍♀ گفت ان شاءالله به زودی عروس ما میشی مگه چه عیب داره یه مرد دوتا زن داشته باشه؟بعدباخنده😏 خاصی,به برادرزادش گفت البته تواگه زرنگ باشی خودتو عزیز دردونه میکنی'!!!!! من بابغض😞 بلندشدم رفتم تواتاق شوهرم هم پشت سرم اومد تا دروبست زدم زیرگریه وبهش گفتم خیلی نامردی تومیخوای بااون ازدواج کنی مگه من چه گناهی دارم!😞؟ بخدااگه بخوای باهاش ازدواج کنی من ازت جدامیشم نمیتونم اونوکنار تو ببینم اگه بری سراغش خودمومیکشم؛😖 💏شوهرم گفت بخدامن نمیخوام باهاش ازدواج کنم😏 من فقط ترومیخوام اینا فقط حرفای مامانمه من چندین بار باهاش جروبحث کردم امافایده نداره میگه اگه نمیخوای زنتوطلاق بدی پس لااقل بروبااونم ازدواج کن دوتازن 👩‍❤️‍👩داشته باش اما فرزانه به قرآن من هیچ وقت این کارونمیکنم گفتم قول میدی علی؟! گفت قول میدم... مدتی گذشت مادرشوهرم همچنان به آزار واذیتش ادامه میداد منم محبتم رونسبت به علی بیشترکرده بودم❤️ بااینکه میدونستم دوستم داره اما همش ترس اینوداشتم که نکنه یوقت خام مادرش😒 بشه ومن ول کنه این فکرا داشت دیوونم میکرد یکسال گذشت ومن انقدرگریه میکردم که حد نداشت هروقت داییشینا میومدن خونشون تمام تنم میلرزید دلم میخواست علی خونشون نباشه توحرفاش همش علی رومخاطب قرارمیدادحالااینکاراش جلوی من بودوقتی من نبودم خدامیدونه چیکارمیکرد!!!! بالاخره زمان عروسیم رسید👰وعلی بی توجه به مخالفتای مادرش برای عقب انداختن عروسی مقدمات عروسی روفراهم کردومارفتیم سرخونه زندگیمون فکرمیکردم دیگه همه چی درست میشه اما بدتر هم شدومادرش بیشترفشارمیاورد وتیرآخرش🏹 رواینطوری زدکه یکبارکه من برای سرزدن خونه بابام رفته بودم شوهرم رفت خونه تا دوش بگیره🚿 بعد بیادخونه بابام که همون لحظه مادرش ودختر داییش زنگ دررومیزنن شوهرم میگفت درروبازکردم ومنتظربودم بیان بالاکه دیدم دخترداییم با مامانم اومدن بالاواردخونه شدن ادامه دارد @akhbaredaaagh
قسمت آخر خدا ناظراعمال منه و من نمیتونم گناه کنم برای همین زدم توگوشش واومدم بیرون!!!! مدت هابخاطراین قضیه گریه میکردم😔 وخداروشکرمیکردم که همچین شوهری دارم؛من دیگه خونه مادرشوهرم نمیرفتم یعنی شوهرم گفت دیگه نرواماخودش میرفت وبه پدرومادرش سرمیزد با اینکه مادرش اون کاروکرده بودولی میگفت نمیتونم پیشش نرم مادرمه😢!!! برام سخت بود ولی خب مادرش بودنمیتونستم بگم نرو؛بعدازیه مدت کوتاهی شوهرم یه شب که رفته بودخونه پدرش باچشمای گریون واعصبانی برگشت خونه خیلی ترسیدم گفتم چی شده؟😱 گفت فرزانه آه تو مادرم روگرفت!!! گفتم علی ترخدابگوچی شده؟!!!😨 گفت چندشب پیش بابام جلوی جمع پیش مادرم وخواهر برادرام گفته که بایک زن جوان👴👱‍♀ که چندسالیه از شوهرش طلاق گرفته ازدواج کرده اون وبه عقد دائم خودش درآورده!!! اون زن حدود20سالی ازبابام کوچیکتره شوهرم اونشب خیلی داغون بودوخیلی گریه کرد😔منم فقط ارومش کردم!!!باورم نمیشدنمیدونستم خوشحالم یا ناراحت فقط میدونستم که مادرشوهرم حالش به شدت خرابه ویه مدتیه افسردگی گرفته پدرشوهرم ازلحاظ مالی کاملا مرفه بود💰ومعلوم بودکه بخاطرپولش میتونه یه زن همسن دخترش بگیره یکبارزن دومش رودیدم واقعاخوشگل بود و همین برای نابود شدن مادرشوهرم کافی بود!!! اماواقعاازته دل دلم براش میسوخت😕 راستشوبخوایدمن واقعانفرینش کرده بودم اماازطرفی هم دلم براش میسوخت که بایدتاآخرعمرش زجرمیکشید؛ازاون به بعد خونشون رفتم که بهش سربزنم حالش خوب نبودوهمیشه گریه میکرد من اصلاچیزی به روش نیاوردم وبامهربونی☺️ باهاش رفتارکردم امااون حتی یک عذرخواهی هم نکرد دست ازاون کاراش برداشته بودامابازهم خیلی باهام خوب نبودمن مثل یه مهمون توخونشون میرم ومیام ونسبت به قبل بیشترخونشون میرم دخترداییش👱‍♀ هم بعدازاون قضیه پیغام داد که من علی رواززندگیم بیرون کردم وبااون سیلی ای که زد برای همیشه برام مرده؛ تواین مدت خواستگارزیادداشت اماهمرو رد میکرد امابه تازگی به یکیشون جواب مثبت داده وچندوقت دیگه عقدشونه💍؛ الان که دارم اینارومینوسم3سال ازاون روزها گذشته وما یدونه پسر6ماهه داریم😊من واقعازندگی خوبی دارم وازهمینجابه شوهرم میگم که واقعاازش ممنونم که به پام موند!!! ایناروگفتم که بدونیم همه سزای کارشون ومیبینن یاتواین دنیایاتوآخرت خداوندناظراعمال ماست.😊 پایان @akhbaredaaagh