5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کشور «جمهوری اسلامی» کی تاسیس شد؟
@akhbaredaaagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 «علوی هستی یا سنی؟»
«علوی»
رهگذری که پاسخ اشتباه داد و هزینه آن را با جان خود پرداخت. حتی فرصت اصلاح اشتباه به او ندادند.
👈 قانون ویژه تروریستها: اسلحه و کشتن. فشار دادن ماشه در سوریه چقدر آسان شده است.
قابل توجه افرادی که دنبال تطهیر این گروه تروریستی هستند.
@akhbaredaaagh
♦️بابک زنجانی آزاد شده است؟
🔹وکیل بابک زنجانی با انتشار تصویری از این مجرم اقتصادی در بیرون از زندان نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم
@Akhbaredaaagh
♦️گزارش ادعایی اسرائیل از حذف شهید هنیه: رهبر حماس با بمب کنترل از راه دور کشته شد
🔹کانال ۱۲ تلویزیون اسرائیل روز ۸ دیماه در گزارشی مدعی شد اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی حماس، که ۱۰ مرداد ۱۴۰۳ در تهران به شهادت رسید، طی یک نقشه برنامهریزی شده و با انفجار بمب کنترل از راه دور در اقامتگاهش به شهادت رسید.
🔹به ادعای این شبکه تلویزیونی، این عملیات پیچیده که ماهها برای آن برنامهریزی شده بود، در لحظات آخر با چالشهایی در اجرا روبهرو شد چرا که در نیمهشب، دستگاه تهویه مطبوع اتاق هنیه خراب شد و او برای مدتی طولانی اتاق را ترک کرد، همین موضوع باعث شد که نگرانیهایی در زمینه انتقال رهبر حماس به اتاق دیگر و در نتیجه لغو عملیات ایجاد شود که با تعمیر فوری کولر و بازگشت هنیه به اتاقش، عملیات با موفقیت به انجام رسید.
🔹کانال ۱۲ تلویزیون اسرائیل همچنین خاطرنشان کرد ماموران مخفی موساد متوجه شده بودند که اسماعیل هنیه در همه سفرهایش به تهران، به یک مکان خاص رفته و فقط در یک اتاق اقامت کرده بود.
🔹بنابراین گزارش، بمب قبل از شروع مراسم تحلیف مسعود پزشکیان در اتاق هنیه کار گذاشته شد تا رهبر حماس بدون اینکه آسیبی به دیگران برسد، حذف شود.
@Akhbaredaaagh
سیاوش خیرابی و پدرش
@akhbaredaaagh
📸استوری سینا مهراد در جمعه شب یلدا
@akhbaredaaagh
پشت صحنه ضبط ویدیو کوه قاف
@akhbaredaaagh
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥«پشیمونی جزئی از زندگیه
آدم یه وقتایی نیاز داره
سرش به سنگ بخوره
بگه اشتباه کردم»
#اکنون #سروش_صحت
@akhbaredaaagh
استوری سید علی صالحی برای مادرش
@akhbaredaaagh
داستان_واقعی_و_عبرت_آموز
#دار_مکافات
🌺 قسمت اول
میخوام سرگذشت زندگیم روبنویسم که برای همه عبرت بشه؛ 16سالم بودکه برام یه خواستگاراومد یه پسرخوب👨💼 ومذهبی و متدین که اسمش علی بود و24سالش بودوقتی باهاش صحبت کردم ازش خیلی خوشم💓 اومد پدرم بخاطر سن کمم مخالف بود
ولی باپافشاری علی واصرارهای من قبول کرد وقتی محرم شدیم روزبه روزبیشتر عاشقش میشدم اونم واقعا منو دوست داشت👨❤️💋👨 یک روزکه باهم بیرون رفته بودیم
بهم گفت فرزانه میخوام یه چیزی بهت بگم اماقول بده که ناراحت نشی ومنطقی برخوردکنی!!😢
خیلی استرس😬 گرفتم،گفتم باشه قول میدم حالابگو چی شده؟!
گفت حدود چندماه پیش داییمینا اومده بودن خونمون وقتی همه خواب بودن دختر داییم👱♀ اومدتواتاقم وبهم گفت میخوام باهات حرف بزنم بعدش گفت من خیلی وقته که به تو علاقه مندهستم ونمیتونم بیخیالت بشم اماتوهمیشه به من بی توجهی😑
اومدم تمام غرورمو زیرپام بذارم وبگم که بیاخواستگاریم!!!
اونشب من فقط سکوت کردم😶 و اون ازاتاقم رفت وفرداش رفتن خونشون؛
مدت هادرمورداین مسئله فکرکردم وباخودم کلنجاررفتم اون خودشو پیش من کوچیک کرده بود ودلم براش میسوخت اماحسی بهش نداشتم واز این مهمتراعتقادات واخلاقیاتش رومیشناختم ومطمئن بودم به دردهم نمیخوریم وتفاوتمون زیاده بنابراین نمیخواستم بخاطر ترحم باهاش ازدواج کنم
شمارشوازگوشی خواهرم برداشتم وبهش زنگ زدم تمام سعیم روکردم که توحرفام تحقیرش نکنم...
ادامه دارد
@akhbaredaaagh
دار مکافات
🌺 قسمت دوم
تمام سعیم روکردم که توحرفام تحقیرش نکنم وبهش گفتم خیلی برات ارزش قائلم وتوفوق العاده ای امامابه دردهم نمیخوریم پشت گوشی گریه میکرد😭ومیگفت ترخدا این کاروبامن نکن منم برای اینکه بیشتراذیت نشه ازش خداحافظی کردم وگوشیرو قطع کردم
بعدش واقعاحالم بدشد😢ودلم براش میسوخت اماچاره ای نداشتم چون نمیتونستم به ازدواج باهاش فکرکنم
مادرم 👵هم خیلی دوست داشت من باهاش ازدواج کنم اما من زیربارنرفتم تااینکه خواهرم توروبه من معرفی کردووقتی دیدمت واقعاازت خوشم اومد❤️
الانم اینارو میگم که اگر یه وقت کسی بهت چیزی گفت بدونی که قضیه چیه وفکرنکنی چیزی بینمون بوده!!
من وقتی حرفاشو شنیدم ناراحت شدم وحس حسادت بدی😡 نسبت به دخترداییش👱♀ داشتم ودلم نمیخواست جزخودم دختردیگه ای دوستش داشته باشه امانذاشتم متوجه ناراحتیم بشه؛
بعدازیک ماه عقدکردیم💍
و اما ماجرا از اونجایی شروع شدکه داییش اومده بودخونشون، ومن هم خونشون دعوت بودم دخترداییش بانفرت 😒خاصی بهم نگاه میکرد ولی من توجه نمیکردم وفکرمیکردم مهم نیست
تااینکه رفتارهای ازاردهنده مادرشوهرم شروع شد همش قربون صدقه ی برادرزادش,میرفت ومیگفت کاش توعروسم 👰میشدی
من وقتی این حرفارومیشنیدم خیلی ناراحت😢 میشدم مثلامن عروسش بودم😒 ولی به راحتی جلو من این حرفارومیزدو من همش حرص میخوردم
یکسال نامزدی ای که داشتیم روبااین کاراخراب😏 میکردحتی یک بارخواهرشوهرم بهم گفت....
ادامه دارد
@akhbaredaaagh