📗 #داستان_آموزنده :
🔆فاطمه (سلام الله علیها) و مداواى مجروج جنگى
سال سوّم هجرت بود، بين سپاه كفر، در كنار كوه احد (نزديك مدينه ) جنگ بسيار سختى در گرفت ، كه به جنگ احد معروف گرديد، در اين جنگ ، هفتاد نفر از مسلمين به شهادت رسيدند، و بسيارى ، مجروح گشتند.
يكى از مجروحين ، شخص پيامبر اسلام (صل الله علیه وآله و سلم ) بود، دندانهاى جلو پيامبر(ص ) شكست ، وآنچنان به او ضربه زدند كه كلاه خود آهنين كه در سرش بود، خورد شد.
فاطمه (سلام الله علیها ) را در شستن خون بدن پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) كمك مى كرد، فاطمه (سلام الله علیها ) هنگام شستن دريافت كه خون از بدن پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) قطع نمى شود، و هر چه آب مى ريزد، جلو ريزش خون را نمى گيرد، بلكه بر آن مى افزايد، قطعه حصيرى راآورد و آن را سوزاند و خاكسترش را روى بريدگى هاى بدن پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) ريخت ، آنگاه خون ، بند آمد.
آرى حضرت زهرا(سلام الله علیها ) تنها در محراب ، حضور نداشت ، بلكه در جريان جنگ نيز اين گونه حضور داشت و يار مهربانى براى رهبرش بود.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید
📗 #داستان_آموزنده :
🔆عبرت از سرانجام نكبت بار طاغوت مغرور
فرعون طاغوت زمان موسى (علیه السلام ) به قدرى مغرور بود، كه در برابر دعوت حضرت موسى (علیه السلام ) صريحا گفت :
لئن اتخذت الها غير لا جعلنّك من المسجونين
:اگر معبودى غير از من بر مى گزينى تو را از زندانيان قرار خواهم داد. (سوره شعراء آيه ).
و در مورد ديگر مى خوانيم : و قال فرعون يا ايها الملاء ما علمت لكم من اله غيرى : فرعون گفت : اى جمعيت (درباريان ) من معبودى جز خودم براى شما، سراغ ندارم (قصص - 38)
و سرانجام پا را فراتر گذاشت ، غرورش به نهايت رسيد: فقال انا ربكم الاعلى : من پروردگار بزرگتر شما هستم (نازعات - 24)
در روايات آمده ، روزى فرعون در حمام بود، ابليس به صورت انسان بر او وارد شد، او خشمگين شد (كه چرا انسانى بى اجازه وارد حمام شده ) نسبت به او اعتراض شديد كرد.
ابليس به او گفت : آيا مرا مى شناسى ؟
فرعون گفت : تو كيستى ؟
ابليس گفت : تو چگونه مرا نمى شناسى ، با اين كه تو مرا آفريده اى ؟!.
همين القاء ابليس ، مثل بادى كه به مشك كنند، او را آنچنان مغرور ساخت كه علنا اعلام كرد: انا ربكم الاعلى : من پروردگار برتر شماهستم .
سرانجام خداوند با شديدترين مجازاتى او را گرفت و غرق در دريا نمود و سپس به سوى عذابهاى دوزخ فرستاد و عاقبت شوم او، موجب عبرت وپند ديگران گرديد.
چنانكه در آيه 25 و 26 سوره نازعات مى خوانيم :
فاخذه اللّه نكال الاخرة و الاولى - انّ فى ذالك لعبرة لمن يخشى پس خداوند او را به مجازات آخرت و دنيا (يا مجازات گفتار آغاز و انجامش ) گرفت ، بى گمان دراين مجازات ، عبرت وپندى است براى آنكه (از مكافات عمل زشت خود) هراسناكند.
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید
💎 ذهنزیبـا
بهترین طبیب شماست
اگر می خواهید
جسم خود را تقویت کنید
ذهنتان را تقویت کنید
اگر میخواهید
جسم خود را احیا کنید
ذهنتان را زیبـا کنید ...
هیچ طبیبی مانند اندیشهای
شادی آفرین برای از بین بردن
بیماریهای جسمانی نیست ...
و هیچ داروی آرام بخشی
مانند محبت و مهربانی و نیتخیر
برای کاهش غم و اندوه وجود ندارد...
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆با ما همراه باشید
✨﷽✨
🌹از کجا بدانیم متکبر یا حسود یا طمع کار هستیم؟
✍ اگر کسی اشتباه کرد و از ما عذرخواهی کرد و ما نتوانستیم او را ببخشیم، یا اگر از معذرت خواهی کسی خوشحال شدیم و در خود احساس ناراحتی از خرد شدن کسی در برابر خود نکردیم، دچار بیماری خانمان سوز تکبر هستیم.
اگر نتوانستیم به دیگران سلام دهیم و منتظر ماندیم به ما سلام دهند ، دچار تکبر هستیم.
اگر مجلسی رفتیم و دوست داشتیم دیگران به پای ما برخیزند، و در صدر مجلس دنبال مکان نشستن گشتیم، دچار تکبر هستیم.
اگر نتوانستیم با کودکان بازی کنیم، و حس کردیم ، بازی با کودکان در شان ما نیست ، دچار تکبر هستیم. یاد دارم در کودکی در کوچه بازی والیبال می کردیم، کوچه تنگی داشتیم، می ترسیدیم که توپ به خانه یکی از همسایه ها برود، چون پاره می کرد و ناسزا می گفت. اکنون آن مرد ،پیرمردی شده است. وقتی مرا می بیند تواضع می کند و می خندد و گرم می گیرد. افسوس که تکبرات جوانی اش از ذهنم بیرون نمی رود و تواضعش برای من لذتی ندارد. پیری و بیماری و فقر ، خود به خود انسان را متواضع می کند. وقتی عیادت انسان بیماری می رویم می خندند، چون تکبر برایش معنی ندارد. پس بدانیم با کودکانی که هم بازی می شویم روزی بزرگ شده و نوجوان و جوان خواهند شد، و هرگز تکبر ما را فراموش نخواهند کرد. و بدانیم که نبی مکرم ص اسلام با آن همه عظمت روزی هم بازی کودکان شد، تا وقت نماز تنگ تر شد و فرمود برای من تنگ شدن وقت نماز قابل تحمل تر از شکستن دل این کودکان است.
انسان حسود در برابر پیشرفت و موفقیت دیگران واکنش نشان می دهد و ضمن بی اعتمادی ، فال بد می زند. مثال: دختر همسایه که فقیر است با مرد ثروتمندی ازدواج کرده است. حسود می گوید: در این ازدواج خطری هست و مشکوک است، یقین دارم بعدا کارشان به طلاق می کشد، چون این دو جفت هم نیستند.....
انسان طمع کار، از داشته های خود ناراضی است و همیشه در خود حس عقب ماندگی می کند. کسی که از زندگی خود بی دلیل ناله می کند، و ناراضی است، طمع کار است.
بدانیم تکبر ، شیطان را از مقام خدا به جهنم راند و از مرحومی به ملعونی رساند. طمع آدم را از بهشت دور کرد و حسادت، اولین قتل تاریخ را ( هابیل و قابیل ) رقم زد. از این سه صفت گناه، صدها گناه چون سلول سرطان، تکثیر می شود.
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید
📗 #داستان_آموزنده :
🔆نتيجه توسّل به حضرت معصومه (سلام الله علیها)
توسل به ائمه اطهار(علیه السلام ) و اولياء خدا، داراى نتائج فراوان است كه در اينجا به ذكر دو نمونه از نتيجه توسّل به حضرت معصومه (سلام الله علیعا ) مى پردازيم :
1- شخصى بنام ميرزا اسداللّه از خدّام آستان مقدس حضرت معصومه (سلام الله علیها ) بود، وى در قسمت پا دچار درد شقاقلوس (يك نوع بيمارى كه موجب بى حسى و فلجى پا مى شود) شد، پزشكان وقت ،از معالجه آن عاجز شده و او را جواب كردند، و به اتفاق ، راءى دادند كه بايد پاى او قطع شود.
او يك روز قبل از موعد قطع پا، تصميم گرفت شب را در كنار مرقد شريف حضرت معصومه (سلام الله علیها ) بسر برده و متوسّل گردد.
آن شب فرا رسيد، آخرهاى شب كه درهاى حرم را مى بندند، شخصى بنام مبارك او را حمل كرده و به حرم برد، او خود را به پاى ضريح رساند و مخلصانه با سوز و گداز خاصّى متوسّل به حضرت معصومه (سلام الله علیها ) شد و از آنحضرت خواست كه از خدا بخواهد تا او شفا يابد.
نزديك صبح ، هنوز هوا روشن نشده بود، پشت درآمد و فرياد زد در را باز كنيد، من شفا يافتم .
در را باز كردند، ديدند ميرزا اسداللّه بسيار خوشحال است وشفا يافته و جريان شفاى خود را چنين شرح داد: در حرم پس از راز ونياز خوابم برد، در عالم خواب ديدم بانوى بزرگوارى نزدم آمد و پس از احوالپرسى ، گوشه اى از مقنعه خود را چندين بار به پاى من ماليد و فرمود: تو شفا يافتى . گفتم : شما كيستيد؟
فرمود: آيا مرا نمى شناسى بااين كه از خدّام حرم من هستى ؟،من فاطمه دختر موسى بن جعفر(علیه السلام ) مى باشم .
2- تيز نقل شده : در زمان مرجعيت آيت اللّه العظمى شيخ عبدالكريم حائرى (حدود 50 سال قبل ) شخصى كه بسيارى از مردم قم او را ديده بودند قسمت پائين بدنش ، فلج شده بود، براى درمان خود به هر جا رفته بود نتيجه نگرفته بود، تا اين كه در قم به حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها ) رفته و متوسل گرديد، در يكى از شبهاى ماه رمضان صداى نقارخانه (كه در آن زمان در جوار حرم حضرت معصومه وجود داشت ) بلند شد، علت پرسيدند،اعلام شد كه حضرت معصومه (سلام الله علیها ) فلان شخص را كه از ناحيه پا فلج شده بود، شفا داده به گونه اى كه او اصلا احساس درد پا نمى كند.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید
📗 چند وقتی میشد که همکار شده بودیم…
📗 بچههای کوچولویی که از در پیتزا فروشی رد میشدند با ذوق نگاهش میکردند و لبخند میزدند. "کریمی" صاحب مغازه، میگفت این چهارمین نفریست که برای پوشیدن لباس کلاه قرمزی و ایستادن در مغازه استخدام کرده اما از هیچکدام راضی نبوده، میگفت دل به کار نمیدهند، خوب نمیرقصند و بلد نیستند چطور مشتری را به داخل بکشانند، اما از این یکی راضی بود. با هم استخدام شده بودیم. من پیک موتوری بودم و او عروسک دم مغازه.
یک شب که تعداد سفارشهای بیرونبر کمتر بود، روی موتورم جلوی در مغازه نشسته بودم و در حالی که ساندویچم را گاز میزدم به او نگاه میکردم. تا به حال ندیده بودم که کسی تا اینحد نقشش را خوب بازی کند، با دل و جان میرقصید. هرکسی که از جلوی مغازه رد میشد، با دیدن او چند دقیقهی مکث میکرد و با نگاه به او و رقص و ادا و اطوارش لبخند میزد. خیلیها هم بعد از گفتن جملاتی مثل دمت گرم و خیلی باحالی وارد مغازه میشدند و غذا سفارش میدادند.
آخر شب که کار تمام شده بود، روی چهارپایهی بیرون مغازه نشسته بود، کلهی عروسک را از سرش برداشته بود و سیگار میکشید. سی و پنج ساله بود. این را از روی فرم استخدامی که کنارم پر کرده بود خاطرم است اما موهای جوگندمی و چروکهای کنار چشمش سنش را بیشتر نشان میداد. کنارش نشستم و به شوخی گفتم: خوب میرقصی و نقش باز میکنیا، خدایی اگه جای دیگه میدیدمت فکر میکردم بازیگر مازیگری چیزی هستی. بدون اینکه سرش را بالا بیاورد پُک عمیقی به سیگار زد و گفت: اگه تو هم بچهات مریض بود و پول لازم بودی از منم بهتر میرقصیدی.
خواستم بپرسم بچهاش چندساله است و چه مشکلی دارد که گفت: باید پیوند مغز استخوان بشه که حالش بهتر شه، فقط پنج سالشه.
دلداری دادن بلد نبودم. گفتم: پاشو لباستو عوض کن من میرسونمت. جواب داد: میخوام با همین لباس برم در بیمارستان واسش برقصم، عاشق کلاه قرمزیه، هر شب همین کارو میکنم، از پنجره منو نگاه میکنه و نمیدونه که این بابای بدبختشه که داره قر میده.
آن شب، جلوی پنجرهای که یک بچهی پنج ساله با سری تراشیده از آن به بیرون نگاه میکرد و لبخند میزد، غمانگیزترین رقص زندگیام را دیدم، غمانگیزترین تلاش یک پدر برای خنداندن بچهاش.
چند روز بعد، سفارشها را که تحویل دادم و به مغازه برگشتم، دیدم کلهی کلاه قرمزی را از سرش درآورده و دارد میرود، جوری راه میرفت که انگار کوهی از غم روی دوشش گذاشته بودند، صدایش کردم اما در آن شلوغی نشنید، کریمی گفت: از بیمارستان بهش زنگ زدند گفتند بچهش میخواد ببینتش، اینم واسه ما نشد عروسک، باید به فکر یه کلاه قرمزی دیگه باشم... تو کسیو نمیشناسی؟
و من به او فکر میکردم... به او و به همهی کلاه قرمزیهای قبلی...
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید
42.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕌 شفای دوقلو های نابینا در حرم #امام_رضا (ع)
اصلا بلد نیست به کسی نه بگه...
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید
💎 عیب پنهانی
💎 #شیخ_بهایی فرمود:
عارفی، پارچه ای بافت و در بافت آن، وقت و کوشش بسیار به کار برد. آن را فروخت و بعد به علت عیب هایی که داشت، پارچه بافته شده را به او باز گرداندند. پس او گریست.
مشتری گفت: من به این عیب، راضی ام و گریه مکن.
فرمود:گریه من از این نیست، بلکه از آن می گریم که در بافت آن کوشش بسیار کردم و حال به سبب عیب های پنهانی به من بازگردانده شد. از آن می ترسم تا عملی که چهل سال در آن کوشیده ام، نپذیرند.
کشکول شیخ بهایی
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید
📗 #داستان_آموزنده :
🔆گرايش پنجاه نفر يهودى به اسلام
آنگاه كه امير مؤمنان على (علیه السلام ) زمام امور مسلمانان را به دست گرفت ، در اين ايام روزى در نخيله (سرزمين نزديك كوفه ) بود، پنجاه نفر از يهوديان به محضر آنحضرت رسيده وعرض كردند. ما از كتابهاى خود ديده ايم كه خبر داده اند از سنگى عظيم كه نام هفت نفر از پيامبران در آن نوشته شده وآن سنگ در همين سرزمين است ولى هر چه كاوش كرديم آن را نيافتيم .
امام على (علیه السلام ) همراه آنها از نخيله بيرون آمد و چند قدم راه پيمودند تا به تل ريگى رسيدند، على (علیه السلام ) همانجا توقف كرد وفرمود: آن سنگ زير ريگها است .
يهوديان عرض كردند: ما نمى توانيم آن همه ريگ را برداريم تا آن سنگ را بنگريم .
امام على متوجّه خدا شد واز درگاهش خواست كه آن ريگها رااز روى سنگ بردارد، ناگهان طوفانى وزيد وتمام آن ريگها را به اطراف پراكنده ساخت و در نتيجه ، آن سنگنمايان شد و على (علیه السلام ) به يهوديان فرمود: آن نامها در آن جانب سنگ كه روى زمين قرار گرفته ، ثبت شده است .
آنها با بيل وكلنگى كه همراه داشتند، هر چه در توانشان بود كوشيدند، تا سنگ را به آن سو برگدانند، ولى از عهده اين كار درمانده شدند. در اين وقت امير مؤمنان على (علیه السلام ) به پيش آمد و با دست پرتوان خود، آن سنگ را به جانب ديگر انداخت ، در نتيجه آن سوى كه نام هفت پيامبر، در آن نوشته بود آشكار شد.
يهوديان ديدند در آن ، نام اين پيامبران نوشته شده : نوح و ابراهيم و موسى و داود سليمان و عيسى و محمد على هم السّلام جمع همانجا و هماندم نور حقانيت اسلام بر قبلشان تابيد و شهادتين را به زبان جارى كرده و قبول اسلام نمودند.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید
📗 #داستان_آموزنده :
🔆حفظ آبرو در سخاوت
مرحوم كلينى و برخى ديگر از بزرگان رضوان اللّه تعالى عليهم به نقل از يسع بن حمزه - كه يكى از اصحاب حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام است - حكايت نمايد:
روزى از روزها، در مجلس آن حضرت در جمع بسيارى از اقشار مختلف مردم حضور داشتم ، كه پيرامون مسائل حلال و حرام از آن حضرت پرسش مى كردند و حضرت جواب يكايك آن ها را به طور كامل و فصيح بيان مى فرمود.
در اين ميان ، شخصى بلند قامت وارد شد؛ و پس از اداء سلام ، حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! من از دوستان شما و از علاقه مندان به پدران بزرگوار و عظيم الشّاءن شما اهل بيت مى باشم ؛ و اكنون مسافر مكّه معظّمه هستم ، كه پول و آذوقه سفر خود را از دست داده ام ؛ و در حال حاضر چيزى برايم باقى نمانده است كه بتوانم به ديار و شهر خود بازگردم .
چناچه مقدور باشد، مرا كمكى نما تا به ديار و وطن خود مراجعت نمايم ؛ و چون مستحقّ صدقه نيستم ، هنگام رسيدن به منزل خود آنچه را كه به من لطف نمائيد، از طرف شما به فقراء، در راه خدا صدقه مى دهم ؟
حضرت فرمود: بنشين ، خداوند مهربان ، تو را مورد رحمت خويش قرار دهد و سپس مشغول صحبت با اهل مجلس گشت و پاسخ مسئله هاى ايشان را بيان فرمود.
هنگامى كه مجلسِ بحث و سؤ ال و جواب به پايان رسيد و مردم حركت كرده و رفتند، من و سليمان جعفرى و يكى دو نفر ديگر نزد حضرت باقى مانديم .
امام عليه السلام فرمود: اجازه مى دهيد به اندرون روم ؟
سليمان جعفرى گفت : قدوم شما مبارك باد، شما خود صاحب اجازه هستيد.
بعد از آن ، حضرت از جاى خود برخاست و به داخل اتاقى رفت ؛ و پس از آن كه لحظاتى گذشت ، از پشت در صدا زد و فرمود: آن مسافر خراسانى كجاست ؟
شخص خراسانى گفت : من اين جا هستم .
حضرت دست مبارك خويش را از بالاى درب اتاق دراز نمود و فرمود: بيا، اين دويست درهم را بگير و آن را كمك هزينه سفر خود گردان و لازم نيست كه آن را صدقه بدهى .
پس از آن ، امام عليه السلام فرمود: حال ، زود خارج شو، كه همديگر را نبينيم .
چون مسافر خراسانى پول ها را گرفت ، خداحافظى كرد و سپس از منزل حضرت بيرون رفت ، امام عليه السلام از آن اتاق بيرون آمد و كنار ما نشست .
سليمان جعفرى اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! جان ما فدايت باد، چرا چنين كردى و خود را مخفى نمودى ؟!
حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام فرمود: چون نخواستم كه آن شخص غريب نزد من سرافكنده گردد و احساس ذلّت و خوارى نمايد.
سپس در ادامه فرمايش خود افزود: آيا نشنيده اى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: هركس خدمتى و يا كار نيكى را دور از چشم و ديد ديگران انجام دهد، خداوند متعال ثواب هفتاد حجّ به او عطا مى نمايد؛ و هركس كار زشت و قبيحى را آشكارا انجام دهد، خوار و ذليل مى گردد.
📚بحارالا نوار: ج 49، ص 101، ح 19، به نقل از كافى و مناقب ابن شهرآشوب ، اءعيان الشّيعة : ج 2، ص 15.
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید
💎 تاييد دين از طرف گنهكار :
📗 ابوالفتوح رازى صاحب تفسير روض الجنان ، از علماى برجسته قرن ششم بود و قبرش در صحن حمزه بن موسى (علیه السلام ) در جوار حضرت عبدالعظيم واقع شده است .
📗 نقل شده : وى در شرح اين سخن پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) كه فرمود: انّ اللّه ليويد هذا الدين بالرّجل الفاجر: (بدرستى كه خداوند، اين دين (اسلام ) را (گاهى ) بوسيله آدم فاجر وگنهكار، تاييد مى كند) داستانى از خودش نقل نمود و گفت :
در دوران جوانى ، در مجلسى كه معروف به سراى علاّن بود، مى رفتم ، جمعيت بسيارى به گرد من مى آمدند (و من تدريس مى كردم ) واين مجلس مورد قبول مردم ، و مهم بود.
عده اى به مقام من ، حسد بردند، و در نزد استاندار وقت ، از من سخن چينى و شكايت نمودند، تا مرا با او درگير كنند و در نتيجه او مجلس مرا ممنوع كند.
من هسيايه اى داشتم كه از نزديكان شاه وقت بود، وقتى اين موضوع را شنيد با اينكه ايام عيد بود، و او به رسم خود، سفره بزمى ترتيب داده بود، تا شراب بنوشد، بى دينگ سوار مركب شد و خود را به شاه رساند و به او گفت : اين گونه كه درباره ابوالفتح رازى خبر داده اند، دروغ است و خبر آنها از روى حسادت بوده است ، سپس به منزل من آمد و مرابا احترام به آن مجلس برد و بر منبر براى تدريس نشاند و خود تا آخر در مجلس ماند، به مردم گفتم : اين همانست كه پيامبر (ص ) فرمود: بى گمان خداوند (گاهى ) اين دين را بوسيله مردى فاسق ، تاءييدد مى نمايد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید
📗 #داستان_آموزنده :
🔆دو معجزه و يك غيب گوئى
محمّد بن فضيل - كه يكى از راويان حديث است - حكايت كند:
مدّتى بود كه به ناراحتى درد پهلو و درد پا مبتلا شد بودم ، به همين جهت محضر مبارك حضرت ابوالحسن ، امام رضا عليه السلام شرفياب شدم تا شفاى خود را بگيرم ؛ در آن زمان حضرت در مدينه بود و هنوز به خراسان منتقل نشده بود، هنگامى كه وارد بر امام عليه السلام شدم فرمود: چرا ناراحت و افسرده اى ؟
گفتم : ناراحتى درد پهلو و درد پا دارم كه مرا سخت مى آزارد.
امام عليه السلام با دست مبارك خويش اشاره به پهلويم نمود و دعائى را خواند و آب دهان مبارك خود را بر محلّ درد ماليد و فرمود: ديگر از اين جهت ، ناراحتى نخواهى داشت .
و سپس نگاهى به پايم انداخت و اظهار داشت : حضرت ابوجعفر، باقرالعلوم عليه السلام فرموده است : هر كه از شيعيان ما، مبتلا به مرض و ناراحتى شود و در مقابل آن صبر و شكيبائى از خود نشان دهد، خداوند پاداش هزار شهيد به او عطا مى فرمايد.
محمّد بن فضيل گويد: با اين سخن حضرت ، فهميدم كه درد پايم باقى خواهد ماند و خوب شدنى نيست .
دوستان او مانند هيثم بن ابى مسروق گفته اند: محمّد تا آخر عمر مبتلا به پا درد بود و با همان ناراحتى از دنيا رفت .(1)
همچنين آورده اند:
حُبابه والبيّه از زمان اميرالمؤ منين ، امام علىّ عليه السلام تمام ائمّه را تا امام رضا عليهم السلام محضر يكايك آن ها شرفياب شد و از هر يك معجزه مخصوصى مشاهده كرد.
چون حُبابه والبيّه بر امام رضا عليه السلام وارد شد، به او فرمود: جدّم ، اميرالمؤ منين عليه السلام چه مطالبى را برايت بيان نمود؟
حُبابه گفت : آن حضرت فرمود: تو يك علامت و برهان عظيمى را خواهى ديد؛ امام رضا عليه السلام فرمود: اى حُبابه ! آيا متوجّه موهاى سفيدت شده اى ؟ گفت : بلى .
فرمود: آيا دوست دارى كه گيسوانت سياه و خودت را جوان ببينى ؛ و به حالت جوانى برگردى ؟
حُبابه گفت : بلى ، اين بزرگ ترين نشانه و برهان خواهد بود.
در همين لحظه حُبابه احساس خاصّى در خود كرد و متوجّه شد كه حضرت مخفيانه دعائى را مى خواند.
سپس حُبابه ، گيسوان خود را تماشا كرد، ديد كه همه سياه و زيبا گشته است ، مكانى خلوت را پيدا كرد و به آن جا رفت و پس از آن كه خود را بررسى كرد متوجّه شد كه دختر شده است و باكره مى باشد.(2)
1- بحارالا نوار: ج 49، ص 42، ح 31، إ ثبات الهداة : ج 3، ص 275، ح 76.
2- إ ثبات الهداة : ج 3، ص 309، ح 173 و مدينة المعاجز: ج 7، ص 245، ح 2301، داستان را به طور مشروح آورده است.
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید