#حکایت
دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت:
چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می کنی؟
چوپان در جواب گفت:
آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام.
دانشمند گفت:
خلاصه دانشها چیست ؟
چوپان گفت:
پنج چیز است:
⭕️ تا راست تمام نشده دروغ نگویم
⭕️ تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم
⭕️تا از عیب و گناه خود پاک نگردم،
عیب مردم نگویم.
⭕️ تا روزی خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم.
⭕️ تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم
دانشمند گفت:
حقاً که تمام علوم را دریافته ای، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده.
⭐️ به کانال #اخبارلفور بپیوندید 👇👇👇
@akhbarelafoor
📱 رسانه باشید کانال ما رو به دوستانتون معرفی کنید
👆👆👆👆👆👆👆
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(بين همه پيامبرها جرجيس انتخاب كرده)
روزی روباه ، خروسی را گرفت و دويد تا او را در يك جای امن بخورد .
#خروس كه جان خود را در خطر ديد سعی كرد كه حقه ای به #روباه بزند تا او دهانش را باز كند و از دست او فرار كند بنابراين به او گفت : اگر مرا ول كني در حق تو دعای خير می كنم .
اما #روباه كه خيلی #زرنگ بود جواب نداد و در دلش گفت : اگر دعای تو اجابت می شود برای خودت #دعا كن .
#خروس دوباره كفت : اگر مرا آزاد كنی هر شب يك #مرغ #چاق و چله برايت می آورم .
#روباه جواب نداد و در دلش گفت : تمام كسانی كه گرفتار می شوند همين حرف را ميزنند .
#خروس هر چه حرف زد و سعی كرد كه #روباه جوابی به او بدهد موفق نشد تا اينكه وارد خرابه ای شدند . خروس ديد كه ديگر فرصتی برای او نمانده است ، به #روباه گفت : حالا كه می خواهی مرا بخوری در اين دم آخر از تو خواهشی دارم ، من #خروس #دين داری هستم لااقل قبل از خوردنم نام يكي از پيغمبرها را ببر تا راحتتر بميرم و او را به #خدا قسم داد كه نام يكی از پيفمبرها را ببرد .
خروس می خواست تا از فرصت استفاده كند و هنگاميكه #روباه دهنش باز می شود تا نام يك #پيغمبر را می برد ، فرار كند .
روباه كه خيلي زرنگ بود متوجه منظور #خروس شد ، ولي چون دلش به حال #خروس سوخت خواست تا آرزوي او را برآورده كند و همانطور كه گردن خروس را با دندانش گرفته بود گفت : جرجيس ( جرجيس يكي از #پيامبران عهد قديم است ) و با اين حيله هم خواست #خروس را برآورده كرد و هم مجبور نبود كه دهانش را باز كند . ( شما مي دانيد چرا مجبور نبود دهانش را باز كند ؟ )
اين #ضرب المثل زمانی استفاده می شود كه كسی از ميان چيزهای مهمتر و #معروف ، چيز گمنامی را انتخاب كند يا چيزی را پيدا كند كه مناسب حال او باشد .
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید
1_9573259147.mp3
7.14M
▪️به خاطر حقالناس، امام زمانش راهش نداد!
#حکایت #ابراهیم_جمال ، حکایت مهمی از زندگی امام کاظم علیهالسلام
📚مدينة المعاجز، ج۶، ص ۳۴۳.
#سبک_زندگی_مهدوی
#امام_کاظم_علیه_السلام
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید
#حکایت📚
#پیش_نماز_غیرمسلمان❗️
✍جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :
بین شما کسی است که مسلمان باشد؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد. بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : «آری من مسلمانم»
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا. پیرمرد به دنبال جوان به راه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند. جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد. پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید: «آیا مسلمان دیگری در بین شما است؟»
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را به قتل رسانده نگاهشان را به پیشنماز مسجد دوختند. پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :
چرا نگاه میکنید؟ به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود!
___
تا کجا پای مسلمون بودنمون هستیم؟!
#التماس_تفکر
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید
📗 #حکایت
همسر هارونالرشید بهلولِدیوانه را دید ، كه با كودكان بازی می كرد و با انگشت بر زمین خط می كشید.
پرسید: چه می كنی؟
گفت: خانه می سازم.
پرسید: این خانه را می فروشی؟
گفت: می فروشم.
پرسید: قیمت آن چقدر است؟
بهلول مبلغی را گفت!
همسر هارون فرمان داد كه آن مبلغ را به او بدهند ،
بهلول پول را گرفت و میان فقیران قسمت كرد.
هنگام شب هارونالرشید در خواب دید كه وارد بهشت شده، به خانه ای رسید،
خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند:
این خانه برای همسر توست...!!
روز بعد هارون ماجرا را از همسرش پرسید:
همسرش قصه ی بازی کردن بهلول با کودکان را تعریف كرد!
هارونالرشید نزد بهلول رفت و او را دید كه با كودكان بازی می كند و خانه می سازد.
گفت: این خانه را می فروشی؟
بهلول گفت: می فروشم.
پادشاه پرسید: بهایش چه مقدار است؟
بهدول مبلغی را گفت كه در جهان نبود!
هارون گفت: به همسرم به قیمت ناچیزی فروخته ای!
بهلول خندید و گفت: همسرت نادیده خرید و تو دیده میخری...
میان این دو، فرق بسیار است...!!!
💫ارزش كارهای خوب به این است كه برای رضای خدا باشد نه برای معامله با خدا🍃
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید
27.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حکایت های کلاه....
گویند تنها کلاهی که حتما باید به سر رود،
کلاه ایمنی است...
پس با زبان خوش به سر بگذارید.
#کلاه_ایمنی
#حکایت
#ایمنی
شعار سال:
# جهش تولید با مشارکت مردم #
سال نو مبارک
با رعایت قوانین و مقررات راهنمایی و رانندگی پلیس راهور را در کاهش تصادفات یاری نمایید .
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
اداره آموزش و فرهنگ ترافیک
پلیس راهور ف.ا استان مازندران
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید
🍃🌸🍂🌺🍃🌸🍂
#حکایت
✍ يكى از اصحاب خاصّ امام علىّ صلوات الله و سلامه عليه به نام اصبغ بن نباته حكايت نمايد:
روزى در محضر امام عليه السلام نشسته بودم كه ناگهان غلام سياهى را آوردند؛
كه به سرقت متّهم بود.
هنگامى كه نزد حضرت قرار گرفت ،
از او سؤال شد:
آيا اتّهام خود را قبول دارى ؟؛
و آيا سرقت كرده اى ؟
🔸غلام اظهار داشت :
بلى اى سرورم ! قبول دارم ،
حضرت فرمود:
مواظب صحبت كردن خود باش و دقّت كن كه چه مى گوئى ،
آيا واقعا سرقت كرده اى ؟
غلام عرضه داشت : آرى ،
من دزد هستم و سرقت كرده ام .
🔸امام عليه السلام غلام را مخاطب قرار داد و فرمود :
واى به حال تو،
اگر يك بار ديگر اعتراف و اقرار كنى ؛
دستت قطع خواهد شد،
باز دقّت كن و مواظب گفتارت باش ،
آيا اتّهام را قبول دارى ؟
و آيا سرقت كرده اى ؟
🔸در اين مرحله نيز بدون آن كه تهديد و زورى باشد،
گفت :
آرى من سرقت كرده ام ؛
و عذاب دنيا را بر عذاب آخرت مقدّم مى دارم .
در اين لحظه حضرت دستور داد كه حكم خداوند سبحان را جارى كنند؛ و دست او را قطع نمايند.
🔸اصبغ گويد:
چون طبق دستور حضرت ، دست راست غلام را قطع كردند، دست قطع شده خود را در دست چپ گرفت و در حالى كه از دستش خون مى ريخت ،
بلند شد و رفت ؛ در بين راه شخصى به نام ابن الكوّاء به او برخورد و گفت :
🔸چه كسى دستت را قطع كرده است ؟
غلام در پاسخ چنين اظهار داشت :
سيّد الوصيّين ، اميرالمؤ منين ، حجّت خداوند، شوهر فاطمه زهراء سلام اللّه عليها، پسر عمو و خليفه رسول اللّه صلوات اللّه عليه (1) دست مرا قطع نمود.
ابن الكوّاء گفت :
🔸اى غلام !
دست تو را قطع كرده است و اين همه از او تعريف و تمجيد مى كنى و ثناگوى او گشته اى ؟!
غلام در حالتى كه خون از دستش مى ريخت گفت :
چگونه از بيان فضايل مولايم لب ببندم و ثناگوى او نباشم ؛ و حال آن كه گوشت و پوست و استخوان من با ولايت و محبّت او آميخته است ؛
🔸و دست مرا به حكم خدا و قرآن قطع كرده است .
وقتى اين جريان را براى اميرالمؤمنين علىّ عليه السلام مطرح كردند، به فرزند خود حضرت مجتبى سلام اللّه عليه فرمود: بلند شو و برو آن غلام را پيدا كن و همراه خود بياور.
🔸پس امام مجتبى عليه السلام طبق دستور پدر حركت نمود و غلام را پيدا كرده و نزد آن حضرت آورد؛
و حضرت به او فرمود:
دست تو را قطع كرده ام و از من تعريف و تمجيد مى كنى ؟!
غلام عرضه داشت :
🔸بلى ، چون گوشت ، پوست و استخوانم به عشق ولايت و محبّت شما آميخته است ؛ مى دانم كه دست مرا طبق فرمان خداوند متعال قطع كرده اى تا از عذاب و عقاب الهى در آخرت در امان باشم .
اصبغ افزود:
حضرت با شنيدن سخنان غلام ، به او فرمود:
🔸دستت را بياور؛ و چون دست قطع شده او را گرفت ، آن را با پارچه اى پوشاند و دو ركعت نماز خواند؛
و سپس اظهار نمود:
آمّين ، بعد از آن ، دست قطع شده را برگرفت و در محلّ اصلى آن قرار داد و فرمود:
🔸اى رگ ها! همانند قبل به يكديگر متّصل شويد و به هم بپيونديد.
پس از آن ، دست غلام خوب شد؛ و ديگر اثرى از قطع و جراحت در آن نبود؛
و غلام شكر و سپاس خداوند متعال را بجاى آورد و دست و پاى امام عليه السلام را مى بوسيد
و مى گفت :
پدر و مادرم فداى شما باد كه وارث علوم پيامبران الهى هستيد. ((2)
📚پی نوشت:
1-فضايل و مناقب بسيارى را براى حضرت برشمرده است كه جهت اختصار به همين مقدار اكتفا شد.
2- فضائل ابن شاذان : ص 370، ح 213، خرائج راوندى : ج 2، ص 561، ح 19، بحار: ج 40، ص 281 ح 44، اثبات اهداة : ج 2، ص 518، ح 454.
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایت
🎥 ماجرای شنیدنی کمک حاج #محمدصادق بلورفروش، پهلوان مشهور تهران، به یک دزد
#استادانصاریان
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید
🔷 مراعات تا این حد!
پسر شهید سید حسن
نصر الله رحمه الله:
میخواستم تغییر شغل دهم، شغل جدیدی در نظر داشتم، با پدرم مشورت کردم
ایشان یه شغل دیگری غیر از آنچه من در ذهن داشتم پیشنهاد دادند....
و فرمودند: علت اینکه من این شغل را پیشنهاد دادم این است که اگر تو در این شغل پیشنهادی خودت مشغول شوی به دین مردم به اعتقادات مردم شبهه ای ضربه ای وارد نمی شود.
ولی شغلی که خودت در نظر داری اگر مشغول شوی احیانا در ذهن و افکار مردم متدین شک و شبهه ایجاد شود...[هر چند از نظر شرعی هیچ مشکلی ندارد مشغولیت تو]
فرزندم این را بدان که همه چیز قابل جبران و قابل برگشت است الا اعتقادات مردم....
پس مراقب باشیم آسیبی به دیانت مردم زده نشود....
#حکایت #داستان
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد. 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید.
📗 داستان " به آسمان رود و کار آفتاب کند " :
🌺🌺🌺✨تا انتها بخوانید لطفا لطفا👇 در مورد حضرت علی و مصرع دوم شعر ثروتمند هندی
🔹فاضل بزرگوار، سید جعفر مزارعى روایت کرده یکى از طلبه هاى حوزه با عظمت نجف، از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملى بود.
روزى از روى شکایت و فشار روحى، کنار ضریح مطهر حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) عرضه مى دارد شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم؟
شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى، اینجا همین نان و ماست و فیجیل (نوعی سبزی) و فرش طلبگى است و اگر زندگى مادى قابل توجهى مى خواهى، باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى.
چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد، به او بگو به آسمان رود و کار آفتاب کند.
پس از این خواب، دوباره به حرم مطهر مشرف مى شود و عرضه مى دارد زندگى من اینجا پریشان و نا به سامان است، شما مرا به هندوستان حواله مى دهید؟
بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید سخن همان است که گفتم.
اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى، اقامت کن.
اگر نمى توانى، باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى به آسمان رود و کار آفتاب کند.
پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد، سراغ خانه آن راجه را مى گیرد.
مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد تعجب مى کنند.
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند.
چون در را باز مى کنند، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد.
طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید به آسمان رود و کار آفتاب کند.
راجه فورا پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش، وى را به حمام ببرید و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید.
مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود.
فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند.
از شخصى که کنار دستش بود پرسید چه خبر است؟
گفت مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است.
پیش خود گفت وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است.
هنگامى که مجلس آراسته شد، راجه به سالن درآمد.
همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان، در جاى ویژه خود نشست.
نگاهی رو به اهل مجلس کرد و گفت آقایان، من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود (از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه) به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم و همه مى دانید که اولاد من، منحصر به دو دختر است.
یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است، براى او عقد مى بندم و شما اى عالمان دین، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید.
چون صیغه جارى شد، طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود پرسید شرح این داستان چیست؟
راجه گفت من چند سال قبل، قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم.
یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم.
به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود.
به شعراى ایران مراجعه کردم، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد.
پیش خود گفتم حتما شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید، نصف دارایى ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم.
شما آمدید و مصراع دوم را گفتید.
دیدم از هر جهت این مصراع شما، درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است.
طلبه گفت مصراع اول چه بود؟
راجه گفت من گفته بودم به ذره گر نظر لطف بوتراب کند.
طلبه گفت مصراع دوم از من نیست، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.
راجه سجده شکر کرد و خواند:
«به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند»
وقتى نظر کیمیا اثر حضرت مولا، فقیر نیازمندى را این گونه به ثروت و جاه و جلال برساند، نتیجه نظر حق در حق عبد چه خواهد کرد؟
#حکایت
📚 منبع: عبرت آموز، حسین انصاریان
🔰 به کانال اخبار #لفور بپيونديد 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید