eitaa logo
اخبار لفور
1.9هزار دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
27.8هزار ویدیو
234 فایل
هرچیزی که درباره #لفور بایدبدانید #لفور جایی که بایدرفت ودید اخبار و مطالب ارسالی شما👇 @Ab_Azizi #تبلیغات پذیرفته می‌شود👆 کانال ایتا @akhbarelafoor گروه ایتا eitaa.com/joinchat/131203086C0505ea2121 کانال تلگرام t.me/akhbarelafoor
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ قابل توجه مومنین عزیز اولا غریبان، زمان تبریک نیست. ثانیا هیچ دلیلی برای تبریک ربیع الاول نداریم ثالثا طبق برخی از نقل ها در همین روزها به خانه ی حضرت زهرا حمله کردند. هنگامی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) متوجه غسل و کفن و دفن پیامبر (صلّی الله علیه وآله) شد و غاصبین خلافت در سقیفه بودند، در شب چهارشنبه که اول ربیع الاول بود بدن مبارک آن حضرت را دفن فرمود و طبق وصیت پیامبر (صلّی الله علیه وآله) متوجه جمع آوری قرآن شد. آن حضرت فرموده بودند: علی جان، تا سه روز از خانه خارج مشو و قرآن را جمع آوری کن... .(۱) در این ایام، سه بار به منزل آن حضرت هجوم آوردند: بار اول در روز اول ربیع بود که برای بیعت آمدند و آن حضرت فرمود که قسم یاد کرده‌ام که تا جمع قرآن تمام نشود از خانه بیرون نیایم و آنان بازگشتند. پس از آن امیر المؤمنین شبها صدیقه طاهره وحسنین (علیهم السّلام) را بر در منازل اصحاب می‌بردند وطلب یاری می‌نمودند.(۲) بار دوم هفت روز بعد از دفن پیامبر (صلّی الله علیه وآله) بود که زبیر وعده‌ای دیگر در منزل امیر المؤمنین (علیه السّلام) جمع شده بودند. آن روز زبیر شمشیر کشید تا ثانی را بکشد.(۳) بار سوم به منزل حضرت هجوم آوردند، و پس از آتش زدن در منزل و ضرب و جرح صدیقه طاهره (سلام الله علیها) و کشتن حضرت محسن (علیه السّلام)، امیر المؤمنین (علیه السّلام) را با دست بسته بیرون بردند. رهبری به این ماجرا اشاره کردند: شکّی نیست كه بعد از رحلت پيامبر يك جمعى كه در رأس آنها فاطمه‌ی زهرا(سلام‌الله علیها) بوده، تلاش ميكرده است. در همان روزهاى اوّل در ماجراى خانه و آتش گرفتن درِ خانه، مجروح شده و بعد در عين حال اين را ادامه داده و به مسجد رفته و سخنرانى كرده و در معرض افكار و انظار مسلمانان آن زمان قرار گرفته. دختر پيغمبر، يك دختر جوان ۱۸ ساله، توى مسجد در مقابل انبوه مهاجرين و انصار، آن سخنرانى عجيب را كه كلمه به كلمه‌اش ضبط شده و موجود است در تاريخ، در اسناد ما ايراد كرده است. پس حداقل اگر محزون نمیشویم، در ایام حزن اهلبیت, اظهار شادی نکنیم‌. یاعلی... ـــــــــــــــــــــ ۱. تفسیر فرات: ص ۳۹۸. در توحید صدوق: ص ۷۳ هفت روز ودر امالی طوسی: ج ۱، ص ۲۶۳ نه روز است. ۲. کتاب سلیم بن قیس: ص ۱۲۸. احتجاج: ص ۷۵، ۱۹۰. ۳.توحید صدوق: ص ۷۳. احتجاج: ج ۱، ص ۱۱۱ ۹۵. بحار الانوار: ج ۲۸، ص ۳۲۱. ۴. کتاب سلیم بن قیس: ص ۲۴۹ ۸۲. الکوکب الدری: ج ۱، ص ۱۹۴. الجمل: ص ۱۱۷. کامل ابن اثیر: ج ۲، ص ۳۲۶. تاریخ طبری: ج ۳، ص ۲۰۳. ✍ 🔰 به کانال اخبار بپيونديد. 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید.
انگار هرگز از تاریخ عبور نکرده است. تازه یک ماه بود ازدواج کرده بودم که همراه دانشگاه راهی سفر سوریه شدم. یک روز قرار شد برویم جامع دمشق. عرب‌ها به مسجد بزرگ شهر، می‌گویند جامع. جامع دمشق یکی از تاریخی‌ترین مسجدهای دنیاست. دو سه هزار سال پیش بتخانه بوده. بعد مسیحیت آمده و کلیسا شده. بعد از قرن‌ها هم اسلام به شام رسیده و مسجد اصلی شهر را همان‌جا ساخته‌اند. در حیاط مسجد که بایستی، هنوز برج کلیسا آن سوی حیاط و منار مسجد این سو برپاست. پشت همین مسجد، کاخ خضرای معاویه بوده. کاخ سبز معروفی که الان چیزی ازش نمانده. با این حال وقتی سرت را بالا بگیری و تزئینات سقف مسجد را نگاه کنی، هنوز رد سبز و طلایی تاریخ را می‌توانی ببینی. من آن موقع دانشجوی شهرسازی بودم و از دیدن چنین بنای شهری‌ای با چنین قدمت و کارکردی ذوق کرده بودم. در شبستان بزرگ مسجد، اولین چیزی که توجه را جلب می‌کرد، زیارتگاه کوچکی در میانه‌ی شبستان بود. پرسیدیم، گفتند مقام راس یحیی پسر زکریاست. سر یحیای پیامبر آن‌جا دفن شده بود! هنوز داشتم سعی می‌کردم چنین حجم عظیمی از تاریخ زنده را با نفس‌هایم فرو بدهم، که راهنمای گروه شروع کرد به توصیف فضا: کاروان اسرا و شهدای کربلا از همان مسیری که ما آمدیم، از درب ساعت، وارد دمشق قدیم شدند. اینجا، همین‌جا وسط شبستان آن‌ها را نشاندند و دور تا دورشان را مهمانان یزید گرفتند. یزید خودش اینجا نشست؛ روبروی محراب نماز. سر اباعبدالله را اینجا... ‌ بغض‌ها یکی یکی شکسته می‌شد و صدای راهنما با گریه همراه می‌شد: آنجا جایی‌ست که حضرت زینب سلام‌الله‌علیها و امام سجاد علیه‌السلام ایستادند و خطبه خواندند. بعد کاروان از همان درِ انتهای شبستان بیرون رفتند. ‌ از همان در انتهای شبستان بیرون رفتیم. من هنوز در ناباوری به تاریخ زنده‌ی دور و برم نگاه می‌کردم. دست و پایم یخ کرده بود. انگار دری را باز کرده بودند و من از ۱۴۰۰سال پیش سر درآورده بودم. اینجا چرا هیچ فرقی نکرده بود؟! چرا حتی کوچه‌ها هم همان‌طور که در مقاتل خوانده بودیم، تنگ و تاریک بود؟ می‌ترسیدم سرم را بالا بیاورم و هنوز مردم شام از آن بالا از روزنه‌هایشان سنگ بیندازند روی سر کاروان اسرا. در کوچه‌ها کمی جلو رفتیم و راهنما اشاره کرد به دری کوچک که وارد شویم. اینجا کجاست؟ وسط این بازار تنگ این در کوچک به کجا می‌رسد؟ حیاط کوچکی بود و دیوارهای کوتاهی و... ناگهان تاریخ بر سرم خراب شد. اینجا خرابه‌ی شام بود؛ حرم رقیه جانم... یا حسین! اینجا چرا تاریخ متوقف شده؟! چرا همه‌چیز مثل همان هزار سال پیش است؟! چرا هنوز صدای وامحمّداه و واعلیّاه از دیوارها می‌آید؟! چرا هنوز صدای قهقهه مستانه‌ی ظلم به گوش می‌رسد؟... شام انگار هرگز از تاریخ عبور نکرده است. ✍‌اکانت در ایتا ه کانال اخبار بپيونديد. 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید.