هدایت شده از شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
یه سفری پیش اومد خانوادگی با آقا سعید اینا رفتیم قم و بعدش هم از کاشان و نطنز سر درآوردیم و رفتیم آقا علی عباس برای زیارت.
ما اون موقع وسیله شخصی نداشتیم و با ماشین آقا سعید رفتیم.
محمدرضای من تقریباً ۷ ، ۸ ماهه بود و توی مسیر تهران قم ، یه جا خیلی گریه میکرد؛ یعنی حدود ۱۰ دقیقه یه ربع گریه می کرد و هر کار میکردیم آروم نمی شد.
یک دفعه آقا سعید گفت؛ شاید این بچه تشنه ش شده . گفتم نمیدونم، آب همراهم نیست. اون موقع ها هم این مجتمع های رفاهی در مسیر نبود.
کنار اتوبان، یه ماشین سنگین پارک کرده بود ، همونجا نگه داشت و از توی این یه تیکه بیابونی ، دوید رفت از راننده اون تریلی آب گرفت و با حالت دویدن آب رو به دست ما رسوند.
بچه چند قطره آب خورد و خوابید ، آب خوردن و خوابیدن بچه همان و آقا سعید دیگه نتونست رانندگی کنه.
شروع کرد روضه حضرت علی اصغر خوندن... می خوند و همه مون گریه می کردیم . خودش هم سرش رو گذاشت روی فرمون و گریه می کرد. حالش خیلی خراب شده بود. از ماشین بیرون زد و توی بیابون مثل مرغ پرکنده این ور و اون ور می رفت و اشک می ریخت.
بالاخره راه افتاد و نیم ساعت بعد رسیدیم به میدون ۷۲ تن . یه شهربازی اونجا بود. آقا سعید برای اینکه فضا را عوض کنه گفت بریم اینجا بچهها بازی کنند و بهشون خوش بگذره .
راوی : خانم رسولی ( همسر شهید رسولی )
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی)
@shalamchekojaboodi
توی یک دوره ماه رمضان، حاج منصور و شیخ حسین انصاریان در میدان قیام با هم مجلس داشتند. سعید از جبهه به مرخصی آمده بود و باهم به این مجلس می رفتیم.
یک شب (بعد یا قبل از مراسم) به انتقال خون رفتیم و از من به خاطر سن کم، خون نگرفتند ولی سعید با نام جعلی اصرار داشت از دست چپش خون بگیرند.
پس از خونگیری به او گیر دادم که علت این کارش چی بود؟! اصرار من را که دید، گفت؛ جبهه به خون نیاز دارد. دیشب از دست راست خون دادم و اگر آنها متوجه میشدند امشب ازم خون نمی گرفتند.
من از این صحبتش یخ کردم و با خودم گفتم خدایا این جوان لاغر مگر چقدر توان دارد و با این سن کم، کجاها را می بیند؟! ما کجاییم و او کجاست؟!
راوی: آقای محمد خطیبی
#خاطرات_سعید
______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi