eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
shab sevom04.mp3
4.48M
شور شکر خدا با توایم حسین ۳۱مرداد۱۴۰۰ 🎙حاج ابوذر بیوکافی                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوژه ای پر از خاطره شهر حاج قاسم امیرحسین❤️ سوژه ما همون امیر حسین سال قبل است که پدر و مادرش اختلاف داشتن و متارکه بودن و این طفل اشتباها متادون های در یخچال رو در نبود مادر خورده بود.....رفته بود هفته ها به کما اما معجزه دعاهای همه خوبان او را برگرداند و دستگاهای تنفس از او خداحافظی کردند زخم بستر داشت میگرفت چون دیگر جایش بیمارستان نبود و در خانه در گوشه ای مراقبت میشد اما مادر ب خود آمد و برگشت به زندگی و با این محبت نگاه محبت خدا برایشان آمد و پسر صدا ها را واکنش نشان داد و با کمک شماها آمپول مخصوص برای رشد مغزش گرفته شد و الان توانسته با کمک های شما کار در مانی را تا به اینجا برساند که خودش بایستد😭خدایا شکرت که ناامیدی را تبدیل به امید کردی و دیدیم🙏🙏 حالا امیر حسین بدهکار شده به فیزیوتراپی و کاردرمانی و نیازمند چهار میلیون است تا این همه زحمت بر باد نرود و بتواند دو ماه دیگر درمانش را ادامه دهد و ما فیلم راه رفتنش را برایتان ارسال کنیم ان شالله✌️✌️✌️ مادر و پدر امیر حسین با عشق به زندگی برگشته و ان شالله بتونیم کمکشون کنیم زندگیشان با بهبود امیرحسین جان رنگ جدیدی به خود بگیرد.و باهم سر مزار حاج قاسم من و شمانیکوکار عزیز را دعا کنن🙏 مرکز نیکوکاری سردار دلها❤️تهران ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ شماره کارت خیریه جهت کمک و واریز ۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۲۶۹۰۵۱ بنام مرکز نیکوکاری سردار دلها تهران شماره کارت حساب مرکز نیکوکاری را جهت کمک ب نیازمندان و ایتام و امور نیکوکاری ب دیگران معرفی نمایید. شماره تماس مرکز نیکوکاری : ۰۹۳۵۸۳۱۹۵۰۶ پیامک تماس ایتا واتساپ ۰۹۱۲۰۸۴۸۷۱۳ تماس و پیامک 💐
🤲بخوان دعای فرج🤲 🌹به یاد خیمه سبز🌹 ❤️که آخرین گل سرخ❤️ از همه خبر دارد... شبتون حسینی 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
دوستان عزیزم سلام شبتون بخیر دو تا مریض داریم برای شفاشون و شفای همیه ی بیماران ختم صلوات و ختم امن یجیب گرفتیم برای همه مخصوصا مریضهای ما صلوات و امن یجیب بخوانید❤️❤️❤️❤️
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا، کمک کن دیرتر برنجم، زودتر ببخشم، کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم ... سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🌹💖🏴🏴🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست   طاقت بار فراق این همه ایامم نیست خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد سر مویی به غلط در همه اندامم نیست                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
مرا در آغوشش کشید و موهایم را بویید. بعد دیگر حرفی نزد. احساس کردم گریه می‌کند. می‌دانستم گریه‌اش به خاطرکیارش نیست. سرم را بلند کردم وغمگین نگاهش کردم. چشم‌هایش پر آب بود. گفتم: – می خوای من روبُکشی؟ تو که گفتی خسته‌ایی میخوای بخوابی؟ سرم را به سینه‌اش چسباند و با صدای گرفته‌اش گفت: –قول ندادی، که باخیال راحت بخوابم. –باشه، قول میدم همیشه مواظب خودم باشم، فقط تو اینجوری جگرم روخون نکن. –بایدجون من روقسم بخوری که درهرشرایطی نمیزنی زیرش. کمی خودم را از حصار دستهایش جداکردم و دوباره نگاهش کردم. چشم هایش التماس را فریاد می زد. دوباره حصار دستانش را تنگ کرد و با همان غم صدایش که دلم را زیرو رو می‌کرد گفت: – خواهش می کنم راحیل. –این جور قول گرفتن رو از خودم یاد گرفتیا، باشه هر چی تو بگی، به جون تو در هرشرایطی مواظب خودم هستم. ملافه را تا گردنش بالا کشید وگفت: –همیشه شرمندتم راحیل، آرزوی من خوشبختی توئه. نمی‌دانم چرا ازحرفش دوباره استرس گرفتم وخواستم باز هم نگاهش کنم و دلیل حرفش را بپرسم، ولی دستهایش را محکم نگه داشت ونگذاشت. –بخواب راحیل. من هم خسته بودم. سعی کردم با استرسی که آزارم میداد کنار بیایم. از وقتی با هم نامزد شدیم این استرس همراهم بود. استرس برخوردهای خانواده‌اش، استرس دوستان دختری که در گذشته داشته، استرس رفتارش در آینده‌‌ایی که داشتیم. من دنبال آرامش بودم. فکر می‌کردم با آرش آن را به دست می‌آورم؛ ولی در این مدت هر دفعه به طریقی آرامشم گرفته میشد. به هدفم و انتخابم فکر کردم. یاد حرف مادرم افتادم. "بعضی انتخابها شاید لذت داشته باشه، ولی تو رو به آرامش نمی‌رسونه". چشم هایم را بستم و سعی کردم دیگر فکر نکنم و کمی بخوابم. با صدای اذان گوشی‌ام چشم هایم را بازکردم و نگاهی به آرش انداختم، او هم تکانی به خودش داد و چشم هایش را بازکرد. باورم نمیشد این همه خوابیده باشیم. آرش کش وقوسی به خودش داد و با تعجب پرسید: –یعنی تاصبح خوابیدیم؟ –آره. سرم را از روی بازویش بلند کردم وکمی با کف دستم ماساژش دادم وگفتم: –ببخشید، الان دیگه حسابی خشک شده. با حسرت گونه‌ام را نوازش کرد و گفت: –تاحالامرفین زدی؟ تعجب زده گفتم: –اون موقع که باسعیده تصادف کرده بودیم آره، فکرکنم همون روز اول. –پس حس من رو وقتی توپیشمی می تونی بفهمی... لبخندی زدم وگفتم برم وضوبگیرم. نمازم را که خواندم احساس گرسنگی شدیدی کردم. آرش از اتاق بیرون رفته بود. همین که خواستم سجاده را جمع کنم، وارد شد وگفت: –جمع نکن. برگشتم ونگاهش کردم دست وصورتش خیس بود. وضو گرفته بود. کنار رفتم وتماشایش کردم. شروع به نماز خواندن کرد و من مثل مجسمه فقط نگاهش کردم... بعد از نماز به سجده رفت. سر از سجده برداشت و مشغول جمع کردن سجاده شد. –راحیل می تونی بری از توی یخچال یه چیزی واسه خوردن پیداکنی بیاری، بخوریم؟ نتوانستم چشم از او بردارم، وقتی قیافه ی مبهوتم را دید کنارم نشست. از جیبش تسبیح تربتی را که قبلا به او داده بودم را از جیبش درآورد، چون دیشب باهمان لباسهای بیرونش خوابیده بود. اشاره کردبه تسبیح وگفت: –دوروزه همراهمه، واقعا دیجیتالیه... همیشه وقتی یکی برات خیلی عزیزه یه یادگاری ازش پیش خودت نگه می داری تا گاهی نگاهش کنی و یادش کنی. تنها چیزی که می تونم همیشه اونم چندین بار در روز یادت کنم، همین نماز خوندنه... فکرش روبکن، صبح که بلندمیشی نماز بخونی، می دونی عشقت یه جای دیگه، دقیقا همون موقع بیداره و توی سکوت شب وقتی همه خوابن بهت فکر میکنه. حتی می تونیم باهم دیگه یه قول وقرارهایی بزاریم راحیل... –مثلا، تو نمازای صبح شنبه هامون واسه هم دیگه از خدا سلامتی بخواهیم، یکشنبه ها طول عمر مثلا...چه می دونم تو ازمن خلاق تری حتما چیزای بهتری به ذهنت میرسه... "خدایا این چی می گه، دیونه شده، به خاطر من می خواد نماز بخونه؟... اصلاچرا باید از من یادگاری داشته باشه... نگاهی به من انداخت. پرسیدم: –سجده رفته بودی با خداچی پچ پچ می‌کردی؟ –داشتم خاطرات خودمون رو مرور می‌کردم. بعد آهی کشید و ادامه داد: –نه، مثل این که تو نمیخوای خوراکی واسه ما بیاری بزار خودم برم. بعدبلندشد و از اتاق بیرون رفت و مرا با افکارم تنها گذاشت. آرش قبلا هم گفته بود با صدای اذان یاد من می‌افتد و این برای من ناراحت کننده‌ترین حرفی بود که شنیده بودم. 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
خداوند همه چيز را جفت آفريد جز دماغ و دهن و قلب میدونى چرا ؟ چون بايد براى خودت يک هم نفس ، يک هم زبان و يک هم دل پيداکنی کسی که برایت آرامش بیاورد مستحق ستایش است انسان ها را در زیستن بشناس نه در گفتن ... در گفتار همه آراسته اند💕                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
16 Abdolreza Helali - Ya Aboalfazl Ke Migan Eshgh Az Sar Migire.mp3
2.78M
🌴یا ابالفضل که میگم عشقو از سر میگیرم ... ---------------------------------------------- 🎤 کربلایی عبدالرضا هلالی ---------------------------------------------- 🤲🏻اَللّٰهُمَ عَجِّل لِوَلیڪَ الْفَرَج🤲🏻 ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
حتماً مى دانى كه هر كس بخواهد به مكّه برود، بايد اعمال "عُمره" را به جا آورد. آرى، شرط زيارت خانه خدا اين است كه لباس هاى دنيوى را از تن بيرون آورى و لباس سفيد احرام بر تن كنى تا بتوانى به سوى خدا بروى. اين كار در بين راه مكّه و مدينه، در مسجد شجره انجام مى شود. كاروان شهادت در مسجد شجره توقّف كوتاهى مى كند و همه كاروانيان، لباس احرام بر تن مى كنند و "لَبَّيك اللهمّ لَبَّيك" مى گويند. عجب حال و هوايى است. از هر طرف صداى "لَبَيّك" به گوش مى رسد: "به سوى تو مى آيم اى خداى مهربان!". نگاه كن، همه جوانان دور امام حسين(ع) حلقه زده اند، من و تو اگر بخواهيم همراه اين كاروان برويم بايد لباس احرام بر تن كنيم و لبيك بگوييم. خواننده خوبم! فرصت زيادى ندارى، زود آماده شو، چرا كه اين كاروان به زودى حركت مى كند. نماز جماعت صبح برپا مى شود. همه نماز مى خوانند و بعد از آن آماده حركت مى شوند. بانويى از مسجد بيرون مى آيد. عبّاس، على اكبر و بقيّه جوانان، دور او حلقه مى زنند و با احترام او را به سوى كجاوه مى برند. او زينب(س) است، دختر على و فاطمه(ع). كاروان وارد جادّه اصلى مدينهـ مكّه مى شود و به سوى شهر خدا مى رود. بعضى از ياران امام، به حضرت پيشنهاد مى دهند كه از راه فرعى به سوى مكّه برويم تا اگر نيروهاى امير مدينه به دنبال ما بيايند نتوانند ما را پيدا كنند، ولى امام در همان راه اصلى به سفر خود ادامه مى دهد. از طرف ديگر امير مدينه خبردار مى شود كه امام حسين(ع) از مدينه خارج شده است. او خدا را شكر مى كند كه او را از فتنه بزرگى نجات داده است. او ديگر سربازانش را براى برگرداندن امام نمى فرستد. جاسوسان به يزيد خبر مى دهند كه امير مدينه در كشتن حسين كوتاهى نموده و در واقع با سياست مسالمت آميز خود، زمينه خروج او را از مدينه فراهم نموده است. وقتى اين خبر به يزيد مى رسد بى درنگ دستور بر كنارى امير مدينه را صادر مى كند، ولى كار از كار گذشته است و اكنون ديگر كشتن امام حسين(ع) كار ساده اى نيست. امام در نزديكى هاى مكّه است. اين شهر نزد همه مسلمانان احترام دارد و ديگر نمى توان به اين سادگى، نقشه قتل امام را اجرا نمود. مكّه شهر امن خداست و تا به حال كسى جرأت نكرده است به حريم اين شهر جسارت كند، امّا آيا او در اين شهر در آرامش خواهد بود؟ <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef