┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی...
تو را سپاس میگويم
از اينکه دوباره خورشيد مهرت
از پشت پرده ی
تاريکی و ظلمت طلوع کرد
و جلوه ی صبح را
بر دنيای کائنات گستراند
" سلام صبح عالیتان متعالی "
❤️🌷🌷🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
∞♥∞
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌸دلبــ♥️ـری دارم
🍃که هردم مست #نامش می شوم
🌸سرخوش از
🍃صَهبای جانبخش #کلامش میشوم
🌸آنچنان درعمقـ💗 جانم
🍃ریشه کرده #عشق او
🌸هرکه یک #مهدی بگوید
🍃من #غلامش می شوم
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتصدنودنهم
اردشیر نگاه پر از تنفرشو ازم گرفت و رفت سمت اتاقش و زنعمو به رو به ناهید ادامه داد:-این آشغال رو پرتش کن بیرون چند دقیقه دیگه اینجا باشه خودتم باید جول و پلاستو جمع کنی بری!
ناهید به سمتم اومدو با تشر بلندم کرد و گفت:-همون صبح فهمیدم یه چیزی پنهون میکنی و یه ریگی به کفشتو اصلا فکرشم نمیکردم دزد باشی یالا برو بیرون تا به خاطرت بدبخت نشدم،با چشمایی پر از اشک زل زدم به فاطیما اما انگار تهدید اردشیر روش اثر گذاشته بود،ناهید با عصبانیت کشیدم سمت در و بیرونم کرد،دستمو روی سرم گذاشتمو توی کنج دیوار فرو رفتم تا کسی سر لخت از روسریمو نبینه،چند دقیقه ای گذشت و زنعمو بیرون اومدو آب دهنشو پرت کرد جلوی پامو همراه بقیه راه افتاد سمت مسجد،بعد از رفتنشون سد چشمم شکست و سیل اشکم سرازیر شد،حالا باید چیکار میکردم،با صدای در سر چرخوندمو با دیدن فاطیما ذوق زده به سمت در رفتم که جلوم ایستاد:-چرا کلید اشرف رو برداشتی؟میدونی آقات بفهمه چی میشه؟
-فاطیما بذار بیام داخل الان یکی میبینه!
-نمیتونم آیسن حوصله اشرف رو ندارم فعلا این چارقدو بگیر بنداز سرت تا آقات برگرده!
ناباور با چشمای اشکی بهش زل زدم باورم نمیشد همون فاطیما باشه که این همه جلوی ظلم اشرف ازم دفاع میکرد خوب میدونستم هیچ ترسی از اشرف و اردشیر نداره،حتما حق با زنعمو بود راست میگفت همه آدمای این عمارت از من متنفرن،با صدای دری که توی صورتم بسته شد به خودم اومدم،درحالیکه قطرات اشک روی صورتم سر میخورد چارقدمو روی سرم انداختم و همون کنار دیوار به انتظار نشستم!
حدود یک ساعتی گذشت دیگه هق هقم تبدیل به آه های بلند و کشیده شده بود هر کس از کنارم رد میشد با دیدن سر و وضع ژولید و لباسای سیاه گلی شدم و قرمزی صورتم که از کتک های اشرف و اردشیر از درد زوق زوق میکرد با خودش فکر میکرد حتما گدایی چیزی هستم!
دستی به لباسام کشیدمو تا کمی تمیزترش کنم که دستم خورد به کاغذ نامه اورهان که به خاطرش مهر دزدی روی پیشونیم هک شده بود،دستی بردمو کاغذای چروک شده رو بیرون آوردمو یکی یکی بازشون کردم...💐💐💐💐💐
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
💕وقتی #عاشق کسی میشوی
#مالک او نیستی...!
تو مالک خوشبخت بودن او #هستی
تو مالک #تمام لحظه هایی هستی که او سخت به غم دچار است...
تو مالک تمام بی محلی های او و #دوست نداشتن های او #هستی!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
﷽
#بهباغخدابرويم
#برگبیستم
﷽
يك روز پيامبر به دخترش حضرت فاطمه(س) رو كرد و فرمود: "اى فاطمه! هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد، بايد مهمان را احترام نمايد".
آرى، اين دستور اسلام است كه ما بايد احترام مهمان خود را بگيريم، چرا كه مهمان، براى صاحب خانه مايه رحمت و بركت است.
از طرف ديگر امام صادق(ع) در سخنى مى فرمايد: "كسى كه در مسجد نماز بخواند و به انتظار نماز بعدى بنشيند، او مهمان خدا است و بر خداوند است كه به مهمان خود اكرام نمايد".
آرى، خدايى كه خود دستور داده است تا ما از مهمان احترام بگيريم، آيا مى شود كه مهمانان خود را فراموش كند؟
وقتى براى خواندنِ نماز جماعت به مسجد مى روى و نماز مغرب را مى خوانى و منتظر مى مانى تا نماز عشا شروع شود بايد بدانى كه اين لحظاتِ بين دو نماز بهترين لحظات عمر تو مى باشد.
تو در اين لحظات، مهمان خدا هستى و خداوند با مهربانى و رحمت خويش از تو پذيرايى مى كند.
مبادا خودت را از فيض اين مهمانى محروم كنى.
مسجد و نماز جماعت مى توانند آن قدر مقام تو را بالا ببرند كه فرشتگان حسرت آن مقام تو را بخورند.
تلاش كن تا همواره در اين مهمانى خدا شركت كنى و بر سر سفره رحمت او بنشينى و به اين وسيله پله هاى كمال و معنويّت را طى كرده، در زمره بندگان خاصّ او قرار گيرى.❤️❤️❤️❤️
<=====●○●○●○=====>
#بهباغخدابرويم
#آشنائبامسجد
#فضیلتنمازدرمسجد
#سیزدهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef