#روز_دختر_مبارک
کمی بیشتر به دخترانی که امسال از سایه پدر و یا مادر محروم شدند و از تبریک پدرانه و مادرانه محروم شده اند.
#بخصوص_دختران_شهدای_مدافع_حرم
#دختران_مدافعین_امنیت
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
روز جهانی دختر
عرضی ندارم بانو
فقط یادت باشد امروز که دختری
در آینده مادر دختر دیگری هستی
و روزی میآید که مادر بزرگ میشوی
پس جدا از همه ناپاکیها، تو پاک بمان!
روز دختر مبارک
@hedye110
🌸الهی به خواب
💫دوستـانم آرامـش،
🌸به بیداریشان آسایش،
💫به زندگیشان عافیت،
🌸به ایمانشـان ثبـات،
💫به عمـرشـان عـزت،
🌸به رزقشـان برکـت،
💫وبه وجودشان سلامتی،
🌸عطا بفرما
💫شبتـون آروم
🌙✨🌟⭐️💫
@hedye110
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم❤️
ای انتقام پهلوی پشت درِ خانه
غیر از ظهور تو مگر مادر چه میخواهد
علی اکبر لطیفیان
تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستبیستیکم 🌺
از شب عروسی لیلا اینطوری شده بود، هوش و حواسش دیگه مثل سابق نبود و همه چیز رو فراموش میکرد،بیشتر اوقات منو عروس صدا میکرد انگار به خاطر شباهتم با آنام منو با گذشته های اون اشتباه میگرفت،درسته حال و روز خوبی نداشت اما بهش حسودیم میشد،اینجوری شرایط عمارت و حال و هوای غمبارش دیگه تاثیری روش نداشت،درست متوجه خبرهای اطرافش نمیشد یا اگرم میشد خیلی زود فراموش میکرد!
امروز قرار بود دایی ساواش همراه خودش ببرتش به شهر تا دوا درمونش کنه،البته زودتر از اینا قصد رفتن داشت و اگه تا الانم صبر کرده بود فقط به خاطر حضور ماهرخ بود،میخواست اول تکلیف آنامو با آقام مشخص کنه که با اون اتفاقای پیش اومده و بیرون کردن ماهرخ و طلاق دادنش توسط آقام دیگه احتیاجی به این چیزا نبود و حالا میتونست روی سلامت بی بی تمرکز کنه!
چند دقیقه ای همونجا منتظر نشستم و وقتی خبری ازش نشد با دست ضربه ای به در کوبیدم:-بی بی خوبی؟
جوابی نداد با ترس سرم رو گذاشتم روی در تا ببینم صدایی میشنوم یا نه که در باز شد و عصبی نگاهی بهم انداخت:-خجالت نمیکشی دختر پشت در مستراح گوش وایستادی که چی؟
شرمنده سرمو زیر انداختم و لبمو به دندون گزیدم تا متوجه خندیدنمنشه!
دستشو جلو آورد و عصا رو از توی دستم گرفت:
-بدش به من ببینم چند دفعه گفتم به وسایل من دست نزنی به جای فضولی کردن برو آب بیار بگیر روی دستم!
لبخند دندون نمایی به حرفش زدمو کاری که گفته بود رو انجام دادم و دوباره راهی اتاقش شدیم،امروز دلشوره عجیبی داشتم قرار بود بعد از رفتن دایی ساواش و بی بی ،جمیله پنهونی بیاد و برای لیلا کاری کنه و قرار بود آرات و ملک شرایط رو برای اومدنش مهیا کنن!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستبیستدوم 🌺
آرات به زور تونسته بود آیاز رو وادار کنه تا رضایت بده،بیچاره حال خوبی نداشت،نمیدونست چیکار باید بکنه از طرفی میدونست بچه اش توی شکم لیلا داره جون میگیره و راضی به از بین بردنش نبود و از طرف دیگه قبول کردن اینکه لیلا خواهرشه و به خاطر اون به این حال و روز افتاده و حتی ممکنه جونش رو به خطر بندازه و حسی که نسبت به لیلا داشت حسابی گیجش کرده بود حقم داشت من که نمیتونستم حتی برای لحظه ای هم که شده خودم رو به جاش بذارم حتی فکر کردن بهش هم دیوونه ام میکرد،اما به قول آرات مثل دندون خرابی بود که باید میکشیدیش و مینداختیش دور وگرنه دردسر بدی راه می افتاد!
حال و روز لیلا هم اصلا خوب نبود،هنوز توی اتاق محبوس بود و گریه میکرد شانس آورده بود توی این مدت آقام و بی بی حال خوشی نداشتن و الا حتما به زورم که شده به خاطر قوانین عمارت مجبور بود حداقل سر سفره حاضر بشه و حتما با دیدن رنگ و روی پریده و بهم خوردن حالش به یه چیزایی شک میکردن!
با صدای آرات رو از صورت بی بی گرفتم:-اینجایی؟همه عمارت رو دنبالت گشتم!
با دیدن حال و روزش ترس برم داشت سر جام ایستادمو پرسیدم:-چی شده؟
نگاهی به بی بی که اخمو نگاهش میکرد انداخت و گفت:-خان داییت داره حرکت میکنه پی بی بی میگرده باید حواست جمع باشه جمیله که رسید میبریش پیش سهیلا،من باید حواسم به آقام باشه!
با این حرف بی بی عصاشو بالا آورد و گرفت رو به روی آرات:-چی میگی پسر؟
با این عصبانیت بی بی هر دومون رنگ از رومون پرید،ترسیدیم که شاید چیزی فهمیده باشه،اما با حرفی که زد نفس راحتی کشیدیم:-برو پی کارت،این دختر دیگه زن داداشته،عیب اینجوری باهاش حرف بزنی!
آرات دستی به موهاش فرو برد گفت:-چشم بی بی،هر چی شما امر کنی!
بی بی که تحت تاثیر قرار گرفته بود اخماشو باز کرد و گفت:-برای خودت میگم پسر،دیدی که چه بلایی سر اون اردشیر مادر مرده اومد،بیچاره بچه ش،اون تاوان کارشو پس داد،معلوم نیست الان زیر دست کی داره بزرگ میشه!
با این حرف رنگ نگاه آرات تغییر کرد تای ابروشو بالا داد و پرسید:-مگه اون بچه زندس بی بی؟
بی بی اخمی کرد و گفت:-آره که زندس هر چی به این حوریه در به در گفتم بندازش توی چاه نحسی میاره گوش نکرد برو ببینش حالا چه نکبتی برامون به بار آورده،پسره نحس اسمشم گذاشته آوان،واقعا هم که برازندشه،آوان...هه!
آرات که از حرفای بی بی چیزی دستگیرش نشده بود کلافه سر بلند کرد و گفت:-خب دیگه سفارش نکنم جمیله چند دقیقه دیگه میرسه،گوش به زنگ باش!
اینو گفت و سریع رفت،حرفای بی بی هنوز توی گوشم بود،گمون میکردم بچه اردشیر خان مرده...یعنی واقعا زنده بود یا بی بی باز همه چیز رو با هم قاطی کرده بود؟
لبی تر کردمو همونجور که بی بی رو سمت اتاقش میبردم پرسیدم:-بی بی چه بلایی سر بچه اردشیرخان اومد؟هنوز زنده هست؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
『♥️』
ما انبوهی از دلهایِ شکستهایم،
توسط آنانی که دوستشان داریم 💔
🌹🌹🌹🌹🌹
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
تو به مردم ياد ميدی که چجوری
باهات رفتار كنن. . .
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا دلیلی برای اثبات خدا و شکرگزاری هست؟
آیا شگفتیِ آفرینش خودتان را نمی نگرید؟
.#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ ﴿۴﴾
همانا ما انسان را در رنج و زحمت آفریدیم.
#ایات_دلبرانہ
🌸🌸#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
از دست دادن هرکسی باخت محسوب نمیشه
بعضیا مثل یه تلنگر وارد زندگی مون میشن که بعد از مدتی با از دست داد نشون
به خود واقعی مون نزدیک تر میشیم و این رهایی از دیگری و پیوند به خود یه برد بزرگه
◇مارو به دوستانتون معرفی کنید◇
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
◇◇◇◆◇◇◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌸 تقدیم به متولدین خرداد
🕊🌸متولدین آخرین ماهِ فصلِبهار تولدتون مبارک😊
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهار ذکر برای چهار موضوع و چالش زندگی و...
🍃🌷📚استاد عالی
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
Mehdi Soltani _ Dar In Donya (320).mp3
12.31M
🎧🎼آوای زیبای :در این دنیا ...
🎤مهدی سلطانی...
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
نگران چیستید؟!-
‹به دلخسته بگوییدکه خداوندی هست..!›
#خدا
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
«💚🌱»
ریحآنـہبودنرا،ازآنبانویۍآموخٺم
ڪهحتےدرمقابلمردےنابینـا
حجـآبداشـت
#چادرانہ
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
[همیشـھبهکسیتکیهکنید
کهبهکسیتکیهنکردهباشه
خـدایمنبهتوتکیھمیکنم] . . .🌺؛
#خدا|🖤🌗
♥️¦⇠ 🍃اَللّٰھُم؏َـجَلَلَوِلیِّڪَالفَࢪَجِ🍃
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خـــــدایا
💫
🌸دلهای دوستانم را
💫سرشاراز نور و شـادی کن
🌸 وآنچه را که
💫به بهترین بندگانت
🌸عطا میفرمایی
💫به آنها نیـز عطا فرما
شبتون آروم و در پناه خدا 🌸
🌸🍃
@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام دوست
گشاییم دفتر صبح را
بسم الله النور✨
روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم
در این روز به ما رحمت و برکت ببخش
و کمکمان کن تا زیباترین روز را
داشته باشیم
الهی به امید تو 💚
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
در استرس چه شبها که صبح شان گم شد / چه روزها که گرفتار روز هـفتم شد
چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسید / و جمعه روز تـفرّج برای مردم شد
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستبیستسوم 🌺
آهی کشید و گفت:-هیس دختر مگه نشنیدی پسرم چی گفت،نباید کسی بفهمه وگرنه فرحناز دووم نمیاره.
-چرا دووم نیاره؟
-مگه نمیدونی میخوان شوهرش بدن،اگه خدایی نکرده فرار کنه اصغرخان پسرم آتاش رو میکشه.
خواستم دوباره سوال بپرسم که با رسیدن به دایی دستمو رها کرد و گفت:-تو برو دیگه دختر برو به شوهرت برس،خودم بلدم بقیه راه رو برم.
نگاهی به در عمارت انداختم نفهمیده بودم منظور بی بی چی به چیه حسابی گیجم کرده بود!
تموم اهل عمارت برای استقبال بی بی اومده بودن،از این میترسیدم جمیله زودتر برسه و دستمون رو بشه باید بدون معطلی دایی رو راهی میکردیم!
چند دقیقه ای گذشت و با رفتن دایی همه برگشتن سمت اتاقاشون ملک مراقب آنام بود و آرات مراقب عمو آقاجونمم که حال خوشی نداشت،نفس حبس شدمو بیرون دادمو پا تند کردم سمت در و دور از چشم عمو مرتضی به انتظار ایستادم!
چند دقیقه بعد آرات اومد و عمو مرتضی رو برای کاری صدا کرد،حالا نوبت من بود که جمیله رو پنهونی وارد عمارت کنم،تن و بدنم از ترس داشت میلرزید،میدونستم اگه کسی جمیله رو ببینه و کمی پیگیر بشه اونوقت دیگه سنگ روی سنگ بند نمیشه،نفس عمیقی کشیدمو با سرعت دویدم سمت درو بازش کردم و با دیدن جمیله تند تند به داخل دعوتش کردمو بردمش سمت اتاق لیلا،بهش اعتماد نداشتم چون بهش نمیومد آدم رازداری باشه،حیف که خود ملک نمیتونست انجامش بده و گرنه دیگه احتیاجی بهش نبود!
ضربه ای به در زدمو سهیلا خاتون که منتظر جمیله بود بدون هیچ درنگی در و باز کرد و جمیله رو به داخل راه داد منم پشت سرش بلافاصله داخل شدم،چهره هر دو نفرشون با دیدن من دیدنی شده بود،هول برشون داشته بود آخه نمیدونستن من از همه چیز با خبرم:-نگران نباشین اومدم تا حواسم به جمیله ماما باشه تا کسی نبینتش!
-سهیلا خاتون؟پس مردم راست میگفتن شما برگشتین،خدا رو شکر نگرانتون شده بودم،توی ده پیچیده بود مردین!
سهیلا خاتون اخمی کرد و رو به جمیله گفت:-به جای حرف زدن دخترم رو معاینه کن!
جمیله چشماشو ریز کرد و نگاهی به لیلا انداخت:-چرا خانوم؟مگه مشکلی دارن؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستبیستچهارم 🌺
-باید هر طور شده بچه اش رو از بین ببری!
جمیله نگاهی به لیلا انداخت و با چشمای گشاد شده پرسید:-خیال میکردم برای یکی از کلفتا اومدم،شما مگه عروس شدین خانوم جان؟
به جای لیلا سهیلا جواب داد:-این فضولیا به تو نیومده کارتو انجام بده،ببینم حرفی زدی خودم میکشمت جمیله!
جمیله با ترس سری تکون داد و مشغول معاینه شد،از بس مضطرب بودم افتاده بودم به جون پوست لبم،چند دقیقه ای گذشت و جمیله گفت:
-کار سختیه حتی اگه از بین ببرمش شب عروسیش همه چیز رو میفهمن مگه اینکه دوا به خوردش بدین اینجوری کم کم بارش می افته!
-دواهایی که دادی افاقه نکرده وگرنه نمیفرستادم دنبالت،کار دیگه ای از دستت بر میاد یا نه؟
جمیله دهن باز کرد چیزی بگه که با صدای داد و بیدادی که از بیرون میومد زبون به کام گرفت،ترسیده از جا بلند شدم:-میرم ببینم چی شده!
سهیلا خاتون چنگی به بازوم زد و گفت:-مواظب باش اگه حرف اضافه ای به کسی بزنی...
عصبی و هول زده دستمو از دستش بیرون کشیدمو گفتم:-نیازی به تهدید نیست همونقدر که تو به لیلا فکر میکنی منم به فکرش هستم،میرم ببینم چی شده!
-خیلی خب منم همرات میام!
دیگه درنگ و جایز ندیدم رفتم سمت در و قبل از سهیلا زدم بیرون،جمعیت زیادی داخل عمارت جلوی در ایستاده بودن و عمو مرتضی و آرات سعی در آروم کردنش داشتن،اما انگار زیاد موفق نبودن،صدای داد و هوارشون همه جارو برداشته بود،پسر جوونی که قد بلندی داشت دستش رو گذاشت روی شونه های عمو مرتضی و هلش داد عقب:-اربابت کجاست؟برو خبرش کن بیاد!
آرات داد بلندی کشید و گفت:-چه خبرتونه؟مگه دیوونه شدین؟میدونین مجازات این کارتون چیه؟چطور جرات میکنین همینجوری سرتونو بندازین پایین و اینجوری داد و هوار راه بندازین؟
پسر جوون که انگار سر نترس تری نسبت به بقیه داشت قدمی به جلو برداشت و دقیقا رو به روی آرات ایستاد:-خان این عمارت کجاست؟
-خان حال خوشی نداره میتونی هر چی شده به من بگی!
با این حرف آیاز پسر سر چرخوند سمتش و با پوزخندی که گوشه لبش بود گفت:-به تو بگم؟توئه بی آبرو که با خواهر خودت خوابیدی و آبستنش کردی؟
نفسم توی سینه حبس شد نگاهی به سهیلا خاتون که کنارم ایستاده بود انداختم دستی به صورت رنگ پریده اش کشید و پا تند کرد سمت اتاق لیلا،دیگه تموم اهل عمارت از اتاقشون بیرون اومده بودن و شاهد در گیری آیاز با پسری که اون حرف رو زده بود شدن،ماتم برده بود یعنی از کجا فهمیده؟نکنه کار فرهان باشه؟میدونستم آروم نمیشینه!
-ولم کن نمیتونی این آبروریزی رو جمع کنی،باید خانتون بیاد و به هممون توضیح بده همچین آدم بی ناموسی نمیتونه خان این آبادی باشه!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⤴️⤴️چشمتون روشن به یک طبیعت زیبا🌸🌸
قلم موی اراده را بردار آغشتہ
به رنگَ عشق ڪن رنڪَ تازه ای بزن
بربوم زندڪَی تاجان بڪَیرند
طرح های آرزوهای قشنڪَت
سلام صبح تون بخیر
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
نگران فردایت نباش ..
خدای دیروز و امروزت،
فردا هم هست :)
#انگیزشی |•°👒🦚•°
اَللّٰھُم؏َـجَلَلَوِلیِّڪَالفَࢪَجِ
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠