5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⤴️⤴️چشمتون روشن به یک طبیعت زیبا🌸🌸
قلم موی اراده را بردار آغشتہ
به رنگَ عشق ڪن رنڪَ تازه ای بزن
بربوم زندڪَی تاجان بڪَیرند
طرح های آرزوهای قشنڪَت
سلام صبح تون بخیر
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
نگران فردایت نباش ..
خدای دیروز و امروزت،
فردا هم هست :)
#انگیزشی |•°👒🦚•°
اَللّٰھُم؏َـجَلَلَوِلیِّڪَالفَࢪَجِ
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
من خدا را در نگاه آنانی دیدم که، خود نیازمند محبت بودند، ولی باز هم محبت میکردند… :)
#محبت |•°☁️🐚•°
اَللّٰھُم؏َـجَلَلَوِلیِّڪَالفَࢪَجِ
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
خــداونـدا…
مــــرا از “مـن” رهـــا کــــن کـه هـیــچـکـس بـه انـدازه
“مـــن” مــرا اذیـت نـکـرد
#من |🙂❄️
اَللّٰھُم؏َـجَلَلَوِلیِّڪَالفَࢪَجِ
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🎼🕊❣اصفهان؛ پل خواجو؛
🍃🎼🕊❣ و نوایی و آوایی زیبا در آبشار نما
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
28.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماز استغفار...
خواص عجیب این نماز...
☆مارو به دوستانتون معرفی کنید☆
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
☆☆☆☆☆☆
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
یـوسُـفِ گُـمگَشتــه بـاز آيَـد اگَـر ثابِـت شَــوَد
دَر فِراقَش مِثلِ يَعقوبيم و حَسرَت ميخوريم
🔸شاعر: حامد فروغی
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستبیستپنجم 🌺
-اینجا چه خبره؟
آیاز عصبی ضربه ای دیگه به صورت پسر کوبید و رو به عمو که این سوال رو پرسیده بود گفت:
-چیزی نیست خان عمو فقط انگار این مردیکه از جونش سیر شده!
عمو نزدیک شد و آیاز رو عقب کشید و یقه پسر رو گرفت و از زمین بلندش کرد:-چی میخوای؟
پسر دستی به دهنش کشید و آب دهنش رو که با خون مخلوط شده بود تف کرد سمت آیاز و با خشم گفت:
-با اورهان خان کار داریم،واجبه یه چیزایی رو برای رعیتش توضیح بده!
-بازی در نیار یالا بگو ببینم از چی حرف میزنی؟
-از بی آبرویی که دخترش راه انداخته،ما همچین خانی برای دهمون نمیخوایم!
عمو یقه پسر رو توی مشتش گرفت و گفت:-اصلا میفهمی داری چه غلط اضافه ای میکنی؟هان؟
-معلومه که میفهمم همه ما خوب میدونیم دختر بزرگ اورهان خان آبستنه از این مرد یعنی برادر خودش،اومدیم اون لکه ننگ رو پاک کنیم!
اخمای عمو هر لحظه بیشتر و بیشتر در هم گره میخورد و دو دستی یقه پسر رو گرفت و انداخت سمت جمعیت:-چی میگی مرتیکه؟شب عروسی این پسر تموم مدت بالا سر آقاش بود و هنوز رنگ چهره خواهرشم ندیده،یالا همتون از اینجا گمشین بیرون تا به خاطر بهتونی که زدین ندادم خون تک تکتون رو بریزن.
جمعیت ترسیده قدمی عقب برداشتن که دوباره پسر گفت:-پس جمیله ماما اینجا چی میخواد؟خودم دیدمش که مخفیانه داشت میومد سمت عمارت!
همینکه عمو دوباره به سمت پسر حمله برد که همون لحظه مردی از پشت سر در حالیکه بازوی جمیله رو گرفته بود نزدیک شد و هلش داد جلوی پای عمو آتاش،سری سمت اتاق لیلا چرخوندم اون چطوری جمیله رو گرفته بود؟
هنوز این سوال از ذهنم نگذشته بود که مرد گفت:
-بفرما اینم مدرک داشتن فراریش میدادن!
عمو گیج نگاهی به جمیله که ترسیده جلوی پاهاش افتاده بود نگاهی انداخت و رو بهش گفت:-اینجا چیکار میکردی؟
مرد لگدی به پاهاش زد و گفت:-حرف بزن،به نفعته راستش رو بگی وگرنه با کل این جمعیت طرفی!
-نشنیدی چی پرسیدم؟اینجا چه غلطی میکنی؟دروغ بهم ببافی به همین در آویزونت میکنم!
-آقا تورو خدا رحم کنید من ندونسته اومدم،اصلا هنوز نمیدونستم چه خبره که اوضاع آشوب شد!
-کجا بودی؟برای چی اومدی؟
-نمیدونم آقا به من گفتن یکی از کلفتا آبستنه میخوان دور از چشم ارباب سقطش کنن،گفتن میترسن اگه ارباب بفهمه بارداره بیرونش کنه اما...وقتی اومدم بردنماتاق لیلا خاتون،به خدا من از هیچ چیز خبر ندارم!
با این حرف عمو چرخید سمت آیاز و یقه لباسش رو گرفت:-این چی میگه؟
آیاز نگاهی به آرات انداخت و شرمنده سر به زیر ایستاد و سکوت کرد آرات نزدیک عمو شد و در گوشش چیزی گفت،عمو عصبی به سمتش چرخید و دستش رو فرو برد توی موهاش،حتما نمیدونست جواب این همه آدم رو چی باید بده!
مرد مسنی جلو اومد و گفت:-باید طبق شرع رفتار کنی آتاش خان دختر رو تحویل ما بدین باید این لکه ننگ پاک بشه!
-هیچ میفهمی چی میگی مردیکه؟داری راجع به ناموس خان حرف میزنی!
-برای همین میگم خان ده که ناموسش همچین باشه وای به حال بقیه،باید از بین بره تا آبروی خان دوباره برگرده وگرنه حرف دهن آبادایای دیگه میشیم!
-به هیچ وجه همچین اتفاقی نمی افته باید تا خوب شدن خان صبر کنین ما هنوز مطمئن نیستیم از کجا معلوم این پیرزن هفت خط راستش رو بگه؟!
پسر جوون که با این حرف حسابی عصبی شده بود قدم برداشت سمت اتاق لیلا:
-با این حرفا نمیتونین سر مارو شیره بمالین همین الان دختر رو به ما تحویل میدین یالا همه این عمارت رو بگردین خانی که نتونه از ناموس خودش مراقبت کنه چطور توقع دارین از شما در مقابل بقیه محافظت کنه،یالا هر کس اول پیداش کنه میتونه افتخار پاک کردن ننگ از آبادی رو نصیب خودش کنه!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻