┄┅─✵💝✵─┅┄
بنام و با توکل به
اسم اعظمت
میگشاییم دفتر
امروزمان را
ان شاالله در پایان روز
مُهر تایید
بندگی زینت
دفترمان باشد
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
روزی در برگه تقویم خواهند نگاشت
تعطیل رسمی – روز ظهور حضرت ولیعصر«ع» . . .
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستسیهفتم 🌺
آنام آهی کشید و در جوابش گفت:-خوب نیست پشت سر مرده حرف بزنیم اون الان دستش از دنیا کوتاهه!
-کوتاهه که کوتاهه،شاید تو اتفاقایی که براش افتاده تو هم مقصر باشی،برای همین عذاب وجدان گرفتی اما من به این دختر جز محبت کاری نکردم اون وقت بچه ی حرومزاده یه بی شرف رو انداخته توی دامن پسرم،تقاص آدم بی عفت همینه!
-من چرا حوریه خاتون؟شما همیشه تشویقش میکردین بین منو اورهان قرار بگیره،یادتون رفته میخواستین دارو به خورد پسرتون بدین؟در ضمن نشنوم دیگه لیلا رو با همچین پسوندی صدا کنین، اگه خیلیای دیگه زنده ان و دارن راست راست راه میرن دلیل بر پاک دامنیشون نیست،شاید یکی این وسط حیا میکنه حرفی به زبون نمیاره،به هر حال الان همه ناراحتن بهتره نمک روی زخم همدیگه نباشیم!
با این حرف ،ننه حوری ترسیده اخمی کرد و نگاه آخرش رو به جسد سهیلا انداخت و آه کشان رفت سمت اتاقش!
با رفتنش آنام دستی به سرم کشید و مهربون گفت:-یالا دختر بیا بریم پیش خواهرت روز سختی گذرونده حتما حال و روز خوبی نداره،بیا بریم امشب مثل قدیم ندیما دوباره همه کنار هم میخوابیم!
***
-کیش کیش یالا برین توی لونه هاتون!
-چیکارشون داری به هر حال که امروز یا فردا از تشنگی هلاک میشن بذار از آخرای عمرشون لذت ببرن!
نگاهی به آیاز که این حرف رو زده بود انداختم:-هه هه اصلا هم شوخی خوبی نبود!
-شوخی نکردم مگه اوضاع آبادی رو نمیبینی اهالی ده بالا آب چشمه رو بستن!
ابرویی بالا انداختمو پرسیدم:-چرا بستن؟
-نمیدونم احتمالا کار رعیت باشه خان آدم فرستاده ده بالا پرس و جو کنن،اگه آب باز نشه باید بریم از چشمه پایین آب بیاریم!
-کدوم چشمه؟نکنه منظورت همونجاییه که میخواستی غرقم کنی؟
-اووووف چندبار دیگه به خاطر اون باید معذرت خواهی کنم؟همه این عمارت منو بخشیدن الا تو،عجب کینه ی شتری داریا!
-چیکار کنم،بلاهایی که سرم آوردی یکی دوتا نیست،هر طرف رو نگاه میکنم یکیشون یادم
میاد،حالا تلاشتو بکن شاید بخشیدمت!
خنده ی دندون نمایی کرد و دست برد توی جیب پیرهنش و آبنباتی بیرون آورد:-با این کارت راه می افته؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستسیهشتم 🌺
با دیدن آبنبات چشمام برق زد پشت چشمی نازک کردمو از دستش گرفتمش:-فکرامو میکنم!
کلافه سری تکون داد و گفت:-از دست تو...
-یدونه هم برای
لیلا آوردم میرم بهش بدمش فعلا با اجازه آبجی کوچیکه!
لبخندی مهربون بهش زدمو با رفتنش پوست آبنبات رو باز کردمو درسته گذاشتمش گوشه لپم و همین که خواستم دوباره مشغول کارم بشم صدای آنام توی گوشم زنگ خورد:-عصمت چرا هنوز رخت و لباسای خان رو نشستی؟میدونی که چقدر روی لباساش حساسه!
عصمت در حالیکه ترسیده بود و داشت با انگشتای دستش بازی میکرد نزدیک شد و گفت:
-خانوم جان تقصیر از من نیست،آب نداریم،یکی دو تا دبه مونده گذاشتیمش برای خورد و خوراکمون!
-یعنی چی که آب نداریم خب قاسم رو میفرستادی چشمه!
اینبار به جای عصمت ننه حوری جواب داد:-نفست از جای گرم بلند میشه دختر؟کدوم چشمه؟آب چشمه بالا رو بستن تا چشمه پایین هم که یکساعتی با گاری راه هست،روزی یک مرتبه بیشتر نمیشه رفت،که اونم مردم سر لجبازی برداشتن!
آنام نا امید سری تکون داد و گفت:-خیلی خب پس بیاین حداقل سفره رو حاضر کنین تا ببینیم چی پیش میاد!
پس آیاز راست میگفت،حالا باید چیکار میکردیم؟بدون آب که نمیشه زندگی کرد!
-دختر کجا رو نگاه میکنی یالا مرغ و خروسا رو بنداز تو لونشون تا حیاط رو به گند نکشیدن شنفتی که چی گفتم،آب برای شستن نداریم!
تند تند سری تکون دادمو با چوب توی دستم یکی یکی مرغ و خروسا رو کردم توی لونشون و در قفس رو بستم و دستی به پیشونی عرق کرده ام کشیدم،چند روزی از مردن سهیلا خاتون و حسین میگذشت و اونطور که از آرات و عمو و بقیه شنیده بودم اوضاع ده حسابی بهم ریخته بود،هیچ کس حاضر نمیشد برای آقام کار کنه به جز تعداد کمی از کارگرا که حاضر بودن حتی جونشونم براش بدن،بقیه یه جورایی اعتصاب کرده بودن عمو میگفت چون آقام حاضر به کشتن سهیلا خاتون نشده بهش انگ بی غیرتی زدن و مردم نمیخوان همچین آدمی خانشون باشه،حتما بستن آب چشمه هم کار خودشون بود!
با دیدن آقام که همراه عمو عصبی داخل میشد سربه زیر سلامی کردمو به سمت مهمونخونه دویدم،عصمت و ننه حوری سفره ناهار رو پهن کرده بودن و آنام تنها نشسته بود و به نقطه ای نامعلوم خیره بود:-آنا آقاجون اینا اومدن!
هنوز حرفم تموم نشده بود که آقامو عمو یا الله گویان داخل شدن و کلافه همون ورودی در نشستن، آقام عصبی با دست صورتش رو پوشند،حتما مثل روزای قبل مجبور شده با رعیت سر و کله بزنه!💚💚💚
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
مولودی.mp3
12.74M
|⇦•هر کی که نوکرت شد...
#سرود ویژهٔ دهۀ کرامت و ولادت حضرت امام رضا علیه السلام اجرا شده در سال۱۴۰۲ به نفس سید مهدی میرداماد •✾•
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🕊❣🌸بیا تا قدر یکدیگر را بدانیم
🍃🕊❣🌸که تا ناگه زیکدیگر نمانیم
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
به دعوت امام رضا عليه السّلام تشریف بیارید کانالش⤵️⤵️⤵️
http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c
امام رضائی باشی نیای تو این کانال🤔🤔🤔 بعیده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به دعوت امام رضا عليه السّلام تشریف بیارید کانالش⤵️⤵️⤵️
http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c
امام رضائی باشی نیای تو این کانال🤔🤔🤔 بعیده
دو چیز انسان
را نابود میکند
مشغول بودن به گذشته
مشغول شدن به دیگران
هر کس درگذشته
بماند آینده را از دست
میدهد و هر کس
نگهبان رفتار دیگران
باشد، آسایش
و راحتی خود را از
دست میدهد
🌸🍃
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠