#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتاول🦋
🌿﷽🌿
به نام خدا.
یکی همیشه هست که عاشق منه...
نگام که میکنه پلک نمیزنه...
تنهاست خودش ولی تنهام نمیذاره...
دریاکه چیزی نیست عجب دلی داره...
دوباره ارامش گرفتم دوباره رفتم توآسمونا...
من بودم وخدا کسی که تنهاکسم بودتمام چیزی که
ازدنیاسهم داشتم خدایی بودکه همیشه
هواموداشت ...درسته منم مثل همه سختی کشیدم ولیکن
هم توسخت ترین راهیم که توزندگیم
داشتم ودارم ذره ذره تومرداب فقرفرومیرم امامطمئنم که
درلحظه اخرزمانی که هیچ امیدی نیست
هیچ دستی نیست تانجاتم بده زمانی که همه ادمای
دنیابهم پشت کردن زمانی که حتی کوهای پشت
سرم پشتموخالی کردن دستی نجاتم میده که دیدنی
نیست امابابندبندوجودم حسش میکنم اون
دست حس کردنی رومیگیرم ونجات پیدامیکنم ازمرداب...
باصدای تقه ای که به درخوردازخلسه شیرینی که تمام
شیرینیش بخاطرخدابودبیرون اومدم
چادرموروسرم کشیدم .صاف نشستم:بفرمایین
دربازشد وفرهود یااللهی گفت واومد داخل به
احترامش بلندشدم که گفت :بفرمایین لطفا
بافاصله ای ازهم نشستیم روتخت.میدونستم ادم راحتیه
وتوقیدوبند دین نیست بخاطرهمین ازش یه
دنیاممنون بودم که بخاطرمن رعایت میکنه لب
بازکرد:شنیدم قراره ازاینجابرین ...اونم بخاطرمن...
لبخندی زدم:بالاخره قراربودبرم بااومدن شماهم دیگه
نمیتونم اینجابمونم چون هم شمادربرابرمن
معذبین هم اینکه خدانکرده نمیخوام حرفی پشت
سرخانواده تون زده بشه
وضعیتی که دارین-
امااگه اینطوری برین من عذاب وجدان میگیرم اونم بااین
یه روزی رفع زحمت میکنه دیگه-
شمامقصرنیستین من اینجامهمون بودم وخب هرمهمونیم
که برام مثل خواهرباشین مثل فرنوش-
اختیاردارین به هرحال اگرمیتونین اینجابمونیدقول میدم
لبخندم عریض شدخیلی شیرین بودلذت برادرداشتن
همیشه ارزوم بودامانه قسمت بودنه حکمت
خدابراین بودومن هم راضی بودم به رضای خدا
بعدازفرهود فرنوش باهام صحبت کرد گریه کردوخواست
بمونم اما نمیتونستم تا الان هم حس
سرباربودنموبه سختی تحمل کردم تواین یه ماه معذب
بودم وتواین شبانه روزی که برادرفرنوش
ازتبریزبرگشته بودبیشترازقبل معذب بودم ...فرنوش دوست
صمیمیم بودهم کلاسی دانشگاهم که
بعدازمرگ بابابهش پناه بردم واونم باخانواده اش پناهم
دادن ...خیلی دوست داشتم پیششون بمونم
امابعضی اوقات توزندگی چیزهایی هست که نمیشه باب
میل ماباشه وطبق خواسته ماپیش بره گاهی
بایدروخواسته های دلت پابذاری چون صالح کارت به
نادیده گرفتن خواسته هاته منم مجبوربودم
چون بایدرفع زحمت میکردم تاکی میخواستم
سربارخانواده فرنوش باشم بایدتکونی میخوردم
وافسارزندگی سرکشموبه دست میگرفتم ومهارش میکردم
باید مبارزه میکردم ویک قدم به
جلوبرمیداشتم تاخداهم برام قدم برداره من بایدحرکت
کنم وبرکتشوبسپرم دست خودش که مأمن
تمام دردامه...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊دنیای شیرین و پاکِ بچه ها👌😍
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣زنگِ تفریح:
🍃😍❣😋از انواع خوردنیها؛ مکیدنیها و بوسیدنی ها👌😍😇 .
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح شد
بازهم آهنگ خدا می آید
چه نسیم ِخنکی!
دل به صفا میآید
به نخستین نفسِ
بانگِ خروس سحری
زنگِ دروازه ی
دنیا به صدا میآید
سلام صبحتون بخیر🌺
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
AUD-20220611-WA0052.mp3
3.42M
#انس_با_قرآن_مجید
#ختم_قرآن_مجید
حزب سی و دوم (۴۷ الی ۸۷ اعراف)
👤 با صدای استاد پرهیزگار
#التماس_دعا_برای_ظهور
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#سلام_امام_زمانم 💖
خاک پایت
توتیای چشم ما
یابن الزهرا کی می آیی از سفر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتدوم🦋
🌿﷽🌿
بعدازصرف صبحونه به مادرفرنوش خاله
راضیه کمک کردم تامیزوجمع کنه بااینکه
میدونست هرکاری کنه تاظرفارونشورم اروم نمیگیرم
اماکمی اعتراض کرد اماطبق معمول تسلیم شد
سریع ظرفاروشستم اماازاونجایی که کمی بی دست
وپا بودم یه بشقاب ازدست کفیم
سرخورد و روی سرامیک اشپزخونه افتادهمه به سمتم
نگاه کردن شرمگین گفتم:ببخشیدازدستم
سرخورد...نمیدونستم اون بشقاب چندمین ظرفی بودکه
تواین یک ماه موندنم توخونه خانواده
فرنوش شکسته بودم...ازوقتی که اطرافیانمو شناختم و واژه
زندگی رولمس کردم ازتمام خصلت
هاوخصوصیاتم راضی بودم وهیچ گله ای نداشتم جز بی
دست وپابودنم ...خصلتی که همیشه بابتش
مسخره ام کردن وهمینطورسرزنش ...بعدازمعذرت خواهی
بابت خرابکاریم واتمام شست وشوی
ظرف هاسریع مقنعه وچادرمشکیم روپوشیدم وازخونه زدم
بیرون باید قبل ازهرچیزی
کارپیدامیکردم یک ماه خوردن وخوابیدن تنبلم کرده بود باید دیگه یه دستی به سرو وضع زندگی
آشفتم میکشیدم ...اونقدربه شماره های مختلف اگهی های
توروزنامه زنگ زده بودم که کلافه
رونیمکت پارک ولوشده بودم بازهم جای شکرش باقی
بودپارک خلوت بودوآبروم درامان
بود...داشت اشکم درمیومداشکی که همیشه دنبال یه بهانه
کوچیک بودتا ابرازوجودکنه یدفعه حرف
همیشه باباروبخاطراوردم)توکلت به خداباشه
خدابزرگترازاونیه که من وتوفکرمیکنیم(همین
یادآوری جمله باباکافی بودبرای قوی شدنم برای اینکه با
انرژی دنبال کاربگردم بدون اینکه خودمو
ببازم دیگه آفتاب نبودکه میتابید امیدبود واقعا
چقدرشگفت انگیزبودخدایی که من ناامیدوکه به
دنبال یه کورسوی امید میگشتم درکسری ازثانیه تبدیل
به منی کرد که حتی اگه یه دنیا مقابلش
بایستن و بر ضدش باشن بازهم قوی ومحکم می ایسته
ومبارزه میکنه.نفس عمیقی کشیدم:خدایا به
امیدتو...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتسوم🦋
🌿﷽🌿
اما تا خواستم دوباره نگاهموبه خط های ریزاگهی
بدوزم صدای مردانه ای منوخطاب
قرارداد:خانوم خداداد؟
سرموبلندکردم وبه مردی همسن بابا،کت وشلوارپوشیده
وکروات زده وکاملا مرتب نگاه کردم طبق
عادتی که داشتم بادیدن بزرگترازجابرخاستم :سلام
خودمم بفرمایین
لبخندی زد:سلام دخترم من پاکزادم نادرپاکزاد دوست
قدیمی پدرت
من هم متقابلا لبخند زدم:سلام خوشحالم ازدیدنتون
امامن همه دوستای بابارومیشناختم اماشمارو...
-که اینطور-
گفتم که دوست قدیمی
-دخترم دنبال کارمیگردی؟درسته؟
-بعله اماشما ازکجا...
خب من مدتی هست که دنبالت میگردم پدرت قبل از مرگ تو رو به من سپرده
اومدم که دینمو اداکنم
متعجب نگاهش کردم که گفت:من به منشی نیازدارم ولی
بهترازتوکه هم تحصیل کرده ای هم
دختراون خدابیامرز
بدست اومده باشه-
ممنون امادلم نمیخوادجایگاهی روداشته باشم که باپارتی...
نگاه عمیقی بهم انداخت :تودخترخیلی خوبی هستی
وهمینطورمنطقی وعاقل امادخترم این پارتی
نیست این کمکه وفکرکنم توهم به این کمک نیازداشته
باشی
کمی فکر کردم این مرد درست میگفت من واقعا به این
کمک نیاز داشتم تا کی میخواستم سربار
زندگی و خانواده ی فرنوش باشم هرچقدر هم آدمهای
مهمون نواز و خوبی هم که باشن ولی خب باز من مهمون بودم و از همه بدتر یه غریبه شاید اگر از
اقوامشون بودم خیالم از اینکه اونا باهام
رودروایسی ندارن راحت بود اما من فقط دوست فرنوش
بودم و بس! تا کی تو خونه ی اونا بخورم و
بخوابم ؟هر چی باشه اونا یه خانواده ان و وجود یه غریبه
ممکنه خیلی از کاراشون رو مخطل کرده
باشه من به این کمک نیاز داشتم چون بابا به من تنبلی و
خوردن و خوابیدن یاد نداده بود من دختر
همون پلیسی ام که یه لحظه هم آرامش نداشت و شبانه
روز در حال کار کردن بود و آخر سر
جونشو در راه کارش داد و اونوقت دخترش یه ماهه که
خونه ی دوستش مونده ،خورده و خوابیده و
هیچ کار مفیدی نکرده من نیاز به کمک این مرد داشتم
چون علاوه بر کار کردن و مشغول کردن
خودم و دور کردن ذهن سرکشم از خاطرات خوب پدرم
نیاز به پولی داشتم که باهاش خونه ای بخرم و توش زندگی کنم....
همچنان داشتم به مشکلات و نیازم به این کمک فکر
میکردم که تردیدی در مغزم زمزمه کرد )تو
که این مرد رو نمیشناسی یعنی هرکس که اومد و گفت
دوست قدیمی پدرته تو باید قبول کنی و هر
پیشنهادی که داد با آغوش باز پذیرا باشی ؟....اما خب اون اسم منو میدونست و منو میشناخت در
ضمن گفت بابا قبل از مرگ منو به اون سپرده
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
23.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آواز زیبا ودلنشین 🌹🌸
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
یه چیزایی تو زندگی ..
هیچوقت مثل اول نمیشه ....
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
کسی چون من ...
اگر دیدی برای ماندنت جان داد ....
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●