eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ ✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ یا اللہ و یا ڪریم یا رحمن و یا رحیم یا غفار و یا مجید یا سبحان و یا حمید ‌ سلاااام الهی به امیدتو💖 @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
💚 دلم برای تو تنگ است ای سرا پا خوب دلم برای تو تنگ است مثل تنگ غروب چه لحظه‌های غریبی که بی تو میگذرند چه روزگار عجیبیست بی‌تو ای‌محبوب @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۷۰.mp3
9.63M
[تلاوت صفحه هفتادم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 زنگ موبایلم به صدا در اومدوسریع جواب دادم ،شخص پشت خط بابانادربودکه حسابی بابت تاخیرم نگران شده بود. وقتی صدای نگران بابابه گوشم خوردخودم روبابت حواس پرتی هام ملامت کردم: -الو آیه بابا کجایی تو دختر ؟ کلافه و شرمنده گفتم :سلام بابا علیک سلام دختر خوبم بگو کجایی تا این ساعت؟ کلافه تر شدم و من میفهمیدم آشفتگی مردی رو که من امانت بودم دستش : پاکان که آشفتگی و ناتوانی من رو برای جواب دادن دید گوشی روازمن گرفت و به جای من بازخواست شد و جواب پس داد .وقتی تماس روقطع کردم قدردان نگاهش کردم وگفتم :ممنون که بانگاه چپ چپ جوابم دادواون هم من روملامت کردبخاطرسهل انگاریم به سمت خونه بر گشتیم و تمام دعوای بابا تو دوتا نصیحت اون هم به نفع خودم خلاصه شد و من قول دادم که هیچ وقت تا این موقع شب بیرون نباشم و خبر بدم به امانت داری که بیش از حد نگرانه ومیخوادبه نحواحسن دینشواداکنه... صبح فردا آماده شدم تا پیش برم به سمت دانشگاهی که یه ترمی بود ازش جامونده بودم و خیلی کار داشتم تا به هم دوره ای های خودم برسم. تند تند لقمه بر داشتم و با چایی فرو بردم توخندق بلا ،وکاملا ازحضورپاکان که به هول بودن من خیره شده بودغافل بودم . وقتی متوجه حضورش شدم که قهقهه ی شادمانش به گوشم رسید.... و این پسرچرا هر موقع من بیدارم بیداره و همیشه همه جا حضورداره؟؟ به خودم لعنت فوستادم که همیشه موجبات شادی این مردروفراهم میکردم. پاکان همچنان میخندید ومابین خنده هاش پرسید :چرا اینهمه عجله ؟ باقی مونده ی چایی تو لیوان رو سر کشیدمو در حالی که کیفم رو رو شونه ام تنظیم میکردم جواب دادم :دانشگاهم دیر شده پاکان سری به علامت تاسف تکون داد . این پاکان این روزها زیادی به حال من تاسف نمیخوره ؟؟!! در حالی که از آشپزخونه خارج میشدگفت :صبر کن لباس بپوشم میرسونمت باصدای بلندگفتم: لازم نیست اما خودم هم میدونستم پاکان لجباز تر از چیزیه که حتی تصور میکنم و وقتی بخواد کاری انجام بده میده و کسی جلو دارش نیست .پس من بایدمنتظرراننده شخصیم میموندم.وچقدرکه این شغل به پاکان میاد!!..... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 از تصورراننده شخصی بودن پاکان لبخندی رولبهام جاخوش کردواگرپاکان میفهمیدخونم حلال میشد. چرا من این روزا اینقدر احساس راحتی میکردم با پسر مردی که جای بابام رو برام پر کرده بودامانمیتونست برادر من باشه و هیچ وقت هم برادرم نمیشد تو ماشین نشستیم و راننده شخصی بدون حرفی حرکت کرد . ما حرفی برای گفتن نداشتیم و همون بهتر که حرفی نداشته باشیم چون تجربه خوب بهمون ثابت کرده که آخر حرف زدن هر کدوممون یا دلخوری پیش میاد یا جنگ و دعوا ما سکوت و ارامش رو ترجیح میدادیم و هر دومون راضی بودیم به این آرامش... دانشگاه که تموم شد و من اونقدرخسته بودم که نمیدونستم چطور باید تحمل کنم کار کردن توی شرکتی رو که فصل قرار دادهای مهمه شه و همه ی کارهاش ریخته گردن من بیچاره و من حالا به حرف پاکان رسیده بودم که همزمان از پس دو تا کار بر نمیام و اینکار خیلی سخته انگاری ،با خستگی تمام به شرکت رسیدم ،اول گلویی با لیوان اب تگری که با یخ های فریزر برای خودم درست کرده بودم تازه کردم وهمین یک لیوان آب عجیب جونم روتازه کرد و خستگی رو از بدنم فراری داد ودیگه میتونستم ازپس کارهابربیام وتسلیم حرف پاکان نشم مشغول کار کردن بودم که صدای بم مردونه ای مکثی توی تایپ کردن لیست سفارشات مصالح پروژه ای تو لواسان ایجاد کرد اما این مکث اونقدر طولاني نشد که من سرم رو بالا بگیرم و ببینم طرف حساب کی هست چون فقط گفتم :بله صدای مرد دوباره اومد :ببخشید آقای پاکزاد هستن؟ دوباره جواب دادم :بله -بله- وقت دارن ؟ -بله- امروز با شرکت سفیر ساخت ملاقات دارن درسته؟ -الان جناب پاکزاد میتونن جلسه رو شروع کنن ؟ -بله -بله- خانم محترم شما به جز بله چیز دیگه ای هم بلدید ؟ صدای ریز ریز خندیدن اون مرد منوبه خودم آوردوسریع سربلندکردم وخجالت زده به صورت خندونش نگاه انداختم صدای پاکان ازپشت سرسامان اومد: کجا- به به ببین کی اینجاست ؟سامان ولایتی شما کجا اینجا تولحن پاکان هیچ نشونه ای ازانعطاف ودوستی نسبت به این مردنبودومردهم که اسمش طبق حرف پاکان سامان بودباشنیدن صدای پاکان چهرش منقبض شدوپوزخندی روی لبهاش نقش بست و اون هم با لحن بدی گفت :به به پاکان پاکزاد شرکت خودت ورشکست شده که تو شرکت بابات کار میکنی ؟ _نه تو شرکت بابامم که مانع رفت و آمدهای ادمایی مثل تو بشم سامان بهش نزدیک شد. ضربه ای به بازوی پاکان واردکردوگفت:هنوز خیلی فنچی که آدم بزرگا رو تهدید میکنی دریک لحظه این آدم ازچشمم افتاد چون داشت پاکان روتحقیرمیکرد که تو این سن خیلی از هم سن و سالاش جلوتره و کم کسی نیست برای خودش. سامان نام به سمت من برگشت وگفت :حضور منو به اقای پاکزاد اطلاع بدید با اکراه سری تکون دادم و به بابا خبر رسیدن آقای ولایتی رودادم و دردل آرزوکردم که کاش قراردادی بااین آدم بسته نشه چون بخاطربدحرف زدن باپاکان بدجوری ازچشمم اونم تویه لحظه کوتاه افتاده بود... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴🏴
دلبࢪ ما دل ما برد . . به ما رخ ننمود♥️:) السلام‌علیک‌یاخلیفة‌الله‌فی‌ارضه @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110