eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 میون اشکام زل زدم به صورت خانوم جون که داشت ریز ریز بالای سر آنام اشک میریخت -خانوم جون عمه رو ندیدی کجا رفت؟ -نه دختر توی این اوضاع فقط هوش و حواسم پی آنات بود دختر لابد همراه بی بی رفته اتاقش حال‌اونم خوب نیست نمیدونم دل نگرون کی باشم به خدا! نگران خودمو رسوندم لب پنجره و نگاهی به بیرون انداختم،جمعیت از توی حیاط متفرق شده بودن اما در مهمونخونه غلغله شده بود عمو آتاش به همراه دایی ساواش و چندتا نوکر جسم نیمه جون مردی رو روی زمین میکشیدن،کمی که دقت کردم شناختمش همون پیرمرد بود آقای آیاز بود،داد میکشید:-بلاخره انتقامم رو از همتون میگیرم،همتون یه مشت بی شرفین! پس کار این بود اون آقامو زده بود؟اما عمو آتاش که میگفت راجع به مادر آیاز درو غ گفته پس از چه انتقامی حرف میزد؟شایدم این مرد آیهان رو دزدیده و گردنبندشو داده به پسرش آیاز،آقامم برای همین وارد کلبشون شده و خواسته مادرش رو بکشه،اما اون زخم روی پیشونیش،اون چی؟ یعنی واقعا برادرمون بود؟اگه اینجوری باشه اونوقت چه بلایی سر لیلا و بچه توی شکمش میاد، نگاهمو سر دادم روی آیاز که انگار که شکست خورده از جنگ برگشته باشه همون وسط حیاط ایستاده بود و لیلا که مثل مجسمه کنارش ایستاده بود ! تکیمو دادم به در و همونجا سر خوردم روی زمین و چشم دوختم به آنام یکباره چی شد؟هضم هیچ کدوم از این اتفاقا برام ممکن نبود،حتی نمیدونستم باید غصه چیو بخورم،فقط کم مونده الان فرهان راجع به لیلا همه چیز رو بگه ،اما دیگه هم فرقی نمیکرد بلاخره که همه میفهمن لیلا بارداره اونم از ....حتی توی فکرمم نمیتونم به زبونش بیارم....برادر،واژه ی بزرگی برای آیاز بود،کسی که چندین و چند بارقصد جونمو کرده بود،نه اون نمیتونست برادرم باشه... با صدای ناله های آنام اخمامو باز کردمو خودمو رسوندم بالای سرش،دستی به شکمش گذاشت و سر جاش نشست و انگار که همه چیز به یادش اومده باشه گفت:-خانوم جون شمارو به خدا آیاز رو خبر کنین باید ازش بپرسم اون آویز رو از کجا آوردتش،مطمئنم اون مال آیهانمه،بالی بهش هدیه داده بود،خانوم جون دستم به دامنت برو پی اش... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 حرصم گرفت ازاینکه به کس دیگه ای جزمن میگفت عشقم هرچندکه طرف یه دختربودامابازهم من عاشق بودم وحسود.منوحتی یکبارهم اینطورصدانکرده اونوقت ...اخم کردم وگفتم:مگه شما نمی‌خواستیدبریدسرخاک؟ آیه:چرامیخواستیم روبه فرنوش کردبریم دیگه خداحافظی کردن وهنوزقدمی برنداشته بودن که آرمان. باصدای بلندگفت:میشه ماهم بیایم؟ آیه وفرنوش به سمتمون برگشتن وبهم نگاه کردن وانگاربانگاها شون باهم مشورت کردن من هم یه چشم غره به آرمان رفتم که لب زد:چته؟؟؟؟ امامن چیزی نگفتم ومنتظرموندم ببینم جواب دخترا چیه که آیه گفت:نمیدونم هرطورراحتید آرمان لبخندی شادزدوگفت:پس بریم من هم که ازخدام بودیه جای دیگه هم همراه آیه باشم مخالفتی نکردم. همگی سرسنگ قبرسرهنگ ایستادیم وشروع کردیم به خوندن فاتحه که چندلحظه بعدآیه نشست ودستی به سنگ قبرسردپدرش کشیدآرمان که تمام طول راه فهمیدم که چشمش فرنوش روگرفته چشمکی به من زدوبعدروبه فرنوش گفت:فرنوش خانوم بریم آب بیاریم؟آیه خانومم تنهابشن پاکانم میره گل وگلاب بخره فرنوش سری تکون دادوبه همراه آرمان رفت امامن حتی یک قدمم ازکنارآیه تکون نخوردم وبه آرمان اس ام اس دادم که خودش گل وگلاب بخره.کنارآیه نشستم وبه سنگ قبرخیره شدم وباخودم فکرکردم یعنی الان سرهنگ ازرفتاری که باآیه دارم راضیه؟ دیگه ازدستم عصبانی نیست؟ توهمین افکاربودم که صدای فین فین آیه بلندشددستمال کاغذی ازجیبم بیرون آوردم وبه سمتش گرفتم ازدستم گرفت ومیون گریه گفت:مرسی به جای "خواهش میکنم"پرسیدم:حتماخیلی دلت براش تنگ شده یدفعه بغضش شکست وزار زد:خیلی.خیلی دلم براش تنگ شده اونقدرکه نمیتونم تحمل کنم من تواین دنیافقط باباروداشتم اما الان تنهام خیلی وقته که تنهام ازدیدن اشکهای آیه بغض توگلوم جاخوش کردوبالحنی بغض آلودپرسیدم:پس من چی؟ باچشمای اشک آلودش نگاهم کرد.مستقیم وخیره ...چندثانیه همینطورنگاهم کردکه بازاین من بودم که پرسیدم:من نتونستم گوشه ای ازاین تنهایی روپرکنم؟ بازهم چندثانیه نگاهم کردوبعدیه مکث ونگاه خیلی طولانی گفت:اگه تونبودی تا الان میمردم وهمین چندکلمه به ظاهرساده کافی بودبرای بی قرارکردنم ...برای بی تاب کردنم...اونقدربی تاب که دلم میخواست همه حدومرزهاروزیرپا بذارم وهمینطورتمام عقایدواعتقادات آیه رو،وبغلش کنم دختری روکه غیرمستقیم به عشق متقابلش نسبت به من اعتراف کرده بود...واقعاسخت بودجلوی احساسی بایستم که وادارم میکردبه بغل کردن آیه... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻