eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 هر چند دیگه همه ده میدونن ولی جرات نمیکنن جلوی خان به روی خودشون بیارن،حواست باشه یه وقت چیزی از دهنت نپره! -پس برای همینه که خان اینجور ضعیف و بیمار شدن؟ -نمیدونم دختر اما توی تموم ده پیچیده آه اون جوون بدبخت دامنش رو گرفته و اینجوری خونه نشینش کرده،دختر حواست رو جمع کن اگه یه کلمه از این حرفایی که بهت زدم رو جایی بگی هم خودت هم منو به کشتن میدیا! سری تکون دادمو پرسیدم:-زیور خاتون شما میدونین چرا عمه خواسته منم توی این مراسم شرکت کنم؟ با چشمای ریز شده نگاهی بهم انداخت و‌گفت:-نه والا من خبر ندارم،ولی احتمال زیاد حتما میخواد پز عروسش رو به خانزاده ها بده،زیاد سخت نگیر! با داخل شدن خدمتکار و آوردن سینی چای ساکت شدم،چه دلیل مسخره ای! آخه توی مراسم عزا کی عروسش رو به بقیه نشون میده؟مطمئنم‌دلیل دیگه ای داره،سرمو به پشتی تکیه دادمو پلکامو بستم،حرفای اصغر خان هنوز توی گوشم بود،همیشه فکر میکردم از ما و به خصوص آرات متنفره برای همینم هیچوقت پا توی عمارتمون نمیذاره،اما انگار اشتباه میکردم،یعنی راستش رو گفت که آرات پیغاماشو بی جواب گذاشته؟بهش نمیومد آدم دروغگویی باشه،اما با شناختی که از آرات داشتم هم میدونستم از همچین چیزی به همین راحتی نمیگذره ممکن بود جوابش رو با نیش و کنایه بده اما اینکه کاملا پدربزرگش رو ندیده بگیره نه! با فکری که توی سرم اومد شوک زده پلکامو از هم باز کردم نکنه عمه نمیذاشته پیغامایی که خان میده به گوش آرات برسه؟به خاطر همینم خان دور از چشم عمه حال آرات رو از من پرسید،مطمئنم همینه چون عمه هم اصلا از آرات دل خوشی نداره،اما با حرفایی که زیور خاتون میزد اصغر خان هم همچین آدم مهربونی به نظر نمیرسید کسی که با مخالفتش باعث مرگ برادرش شده،چطوری میتونه مهربون باشه،شاید هم چون مریض بود و خیال میکرد موقع مردنش رسیده اینجوری برای دیدن نوه اش بی تابی میکنه؟ زیر چشمی نگاهی به زیور خاتون که داشت استکان چای رو به لبش نزدیک میکرد انداختم،گمون نمیکردم از این جریان خبر داشته باشه آخه آرات نوه اونم بود و میدونستم که حتی از نازگل و فرهان هم بیشتر دوسش داره! -چشمات ورم کرده یکم بخواب حداقل موقع مراسم خوب به نظر برسی هر کی ببینتت میفهمه چیزی شده! با این حرف ملک تازه متوجه سوزش چشمام شدم کلافه پوفی کشیدمو دراز کشیدم روی تشک یعنی آنام الان چه حالیه؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 با ماشین تعقیبشون کردم بعد از توقف ماشینشون متوجه ی مقصدشون شدم چه خوش سلیقه ان این آقا فرهود که پارک جمشیدیه رو انتخاب نمودن.. یک ساعتی بود که با رعایت فاصله ی جانبی بدون اینکه متوجه من بشن پشتشون بودم آیه و فرنوش باهم میگفتن و میخندیدن فرنوش با بیخیالی و بلند و آیه خانم وار و ملایم و فرهود هیزی میکرد به لبخند زیبایی که قلب من رو به تپش مینداخت ...یه ربعی نگذشته بود که فرهود با اجازه ای گفت و دست فرنوش رو کشید و چیزی زیر لبش زمزمه کرد که فرنوش با تردید سر تکون داد و دوباره به سمت آیه رفت کمی بعد به بهونه ی خریدن خوراکی و بستنی از آیه جدا شد و گوشت رو دست گربه سپرد فرهود همینکه از فاصله گرفتن فرنوش مطمئن شد سریع سد راه آیه شد و آیه که شوکه شدوترسید هین بلندی کشید و قدمی به عقب برداشت که فرهود سریع قدمی به جلو برداشت و شروع کرد به صحبت کردن وقتی آیه سری به علامت منفی تکون داد فرهود با وقاحت چادر آیه رو کنار زد و من دیدم که دست فرهود توی یقه ی آیه فرو رفت درست مثل اینکه ترقه ای زیر پام انداخته باشن از جا پریدم و به سمت فرهود هجوم بردم هولش دادم به سمت عقب که محکم زمین خورد گردنبندی که برای آیه خریده بودم دستش بود وقتی تازه متوجه شد که چی شده با عصبانیت گفت :چه غلطی میکنی ؟ قبل از اینکه فرصت بلند شدن داشته باشه پاهام رو روی سینه اش گذاشتم و گفتم :جفت پاهاتو قلم میکنم یه بار دیگه دور و بر این دختر ببینمت فهمیدی یا نه ؟ با حرص پام رو کنار زد و گفت :نه آقا آدرس رو اشتباه اومدی این دختری که میبینی عشق منه و تا آخر عمر عین پروانه دور و برش میگردم و تو هم هیچ کاری نمیتونی بکنی چون از قضا اونم منو دوست داره با حرص به آیه ای که از ترس کاری که فرهود کرده بود به هق هق افتاده بود نگاه کردم و وقتی نگاه متعجب آیه رو خیره به فرهود دیدم با پوزخندی تحقیر آمیز رو به فرهود غریدم :اونوقت از کجا میدونی که دوستت داره ؟ اون هم متقابال پوزخندی به من زد و گردنبند خدا نام رو جلوی چشمام تکون داد و گفت :چون هدیه ی من گردنشه پوزخندی زدم و گردنبندی که در اصل هدیه ی آیه بود رو از زیر پیرهنم در آوردم و رو به فرهود با تحقیر گفتم :اونی که دستته چیزیه که من برای آیه خریدم چون هدیه ی اهدایی تو رو فقط به خاطر اسم خدا گردن مینداخت نه به خاطر تو منم براش یکی عینش رو خریدم و هدیه ی تو رو گرفتم مال خودم جالبه نه ؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻