eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 گوشه اتاق ایستاده بودمو ناباور به آدمای پیش روم نگاه میکردم،طبیب که مرد جا افتاده ای به نظر میرسید نشست روی صندلی و شروع کرد به معاینه و بعد از چند دقیقه ای گفت:-دوای این درد فقط استراحته خان چند بار بگم به جز در موارد ضروری حتی سعی کنین از تخت پایین نیاین،اضطراب اصلا برای شما خوب نیست،میتونین یه چند روزی برین چشمه آب درمانی کنین! با این حرف عمه عصبی گفت:-منم همینو بهش میگم اما کو گوش شنوا خیال میکنن من بدشون رو میخوام! دیگه طاقت ایستادن و دیدن چهره رنگ پریده اصغر خان رو نداشتم دست ملک رو گرفتمو از اتاق بیرون زدم،برای لحظه ای خودم رو گذاشتم جای نازگل و فرهان بغضم گرفت،هر چند هنوزم مطمئن نبودم اما رفتار عمه حدسایی که میزدم رو تایید میکرد... اون شب تا صبح از نگرانی پهلو به پهلو میشدم شایدم به خاطر این بود که جای خوابم عوض شده بود،دلم میخواست برم و به خان همه چیز رو بگم تا خودش ته و توی همه چیز رو دربیاره اما اینجوری فقط باعث بی آبرویی عمه میشدم،از طرفی هم میترسیدم، حتی جرات حرف زدن در موردش رو با ملک هم نداشتم،آخرین باری که راز آیاز رو فهمیده بودم همچین بلایی به سرم آورده بود و دیگه نمیخواستم با گفتنش به عمه هم خودم رو توی دردسر بندازم اما چشم پوشی روی همچین چیزی برام ممکن نبود،به خصوص که وقتی خودم رو جای فرهان میذاشتم! تا صبح سعی کردم افکار پریشونمو کنترل کنم حتی به خودم چندین بار نهیب زدم که داری اشتباه فکر میکنی،شاید آب دعایی چیزی بوده آخه عزیز همیشه به آب دعا میخوند و هر بار چند قطره ای به خوردمون میداد،معتقد بود اینجوری از شر بلا در امان میمونیم،شاید دوست داشتم اینجوری خودم رو گول بزنم تا کمتر عذاب وجدان بگیرم! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 پاکان لبخند تلخی زد درست به طعم شکلاتهای تلخی که هیچ وقت دوستشون نداشتم با لحنی آزرده فقط زمزمه کرد :درسته من نباید بهت توضیح میدادم و وقتت رو برای اثبات خودم هدر میدادم سریع لب گشودم اما دستش رو به علامت سکوت جلوی دهنم گرفت و گفت :میدونم آیه باور کن که میدونم که برات هیچ ارزشی ندارم و اینقدر من رو بی ارزش میدونی که تو مسائل من دخالت و سرکشی نکنی اما من قصدم فقط توضیح بود چون ذهنیتی که از من داری برای من مهمه و من نمیخوام من رو یه ادم حقیر و پست بدونی.... باز سعی در دفاع کردن از خودم داشتم که اینبار صدای فرنوش مانع شد و سوزش عجیبی که نتیجه ی بیشگون دوست عزیز از بازوی بنده بود و شنیدن غرغراش که چرا سرمو انداختم پایین و بلانسبت اسب رم کردم آرمان عین خیالش نبود و تقریبا خوشحال بود که هنوز اتفاقی نیفتاده دست اون دختر براش رو شده و چقدر از پاکان ممنون بود که جلوگیری کرده از گرفتن تصمیمی که میتونست زندگی اش رو تباه کنه و پاکان هنوز نگاهش دلخوربود و من بایدچیکارمیکردم برای گرفتگی دل این پسر بچه ی لوس که با یک جمله ی من اینطوری بهش برخورده و هیچ راه جبرانی هم برای من نذاشته بود و من حیرون مونده بودم که چیکار کنم و هیچ کاری ازدستم برنمیومد.... تو طول راه پاکان ساکت بود و هیچ صدایی ازش در نمی اومد و منم این وسط مظلوم واقع شده بودم بین فرنوش و آرمانی که جیک تو جیک هم شده بودن وهردوانگاری فراموش کرده بودن که اینجاآیه ایم هست که تنهانشسته ومدام به آینه نگاه میکنه وبادیدن تصویرچشمهای مغموم مردراننده خودش روملامت میکنه... از طرفی آرمانی که تا همین چند ساعت پیش تصمیم ازدواجش رو با دختری که از امتحان رد شده بود عوض کرده بود حالا اینقدر راحت با فرنوش بگو و بخند میکردن و این دو پاک فراموش کرده بودند که بهترین دوستهاشون هم توی اون جمع دو نفره اشون جا دارن و عجیب این آرمان زبون میریخت و دل میبرد از فرنوشی که مشتاقانه منتظر ادامه ی حرف های آرمان بود و صد حیف که پسرا نمیدونن حرفاشون چقدر رو دخترا اثر داره و طفلک فرنوش که اینقدر زود رام آرمان شده بود... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻