#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتصدهفتادهشتم ♻️
🌿﷽🌿
نگاھی به تک تکشان می کنم. ھیچ چیزی را از قبل آماده نکرده ام. آمده ام حرفم را بزنم و
بروم. میکروفون را روشن میکنم.
-سلام.
صدای یکی پیچید:
-برخرمگس معرکه لعنت.
ھمه می زنند زیر خنده. من ھم می خندم.
یکی دیگر از آن طرف سالن می گوید:
-چطوری مطوری خوشگله؟!.
با خودم می گویم درد امانم را بریده ولی تا حرف ھایم را نزنم بی خیال نمی شوم. موھا را از
جلوی چشمم می دھم کنار.
حالا اکثرشان به من نگاه می کنند. دراز کش. دست به سینه، زانو به بغل. با صدای محکمی
می گویم:
-اسم من لیلیه.
یکی دیگر خوشمزگی می کند.
-منم مجنونم. بپر بغلم.
صدای ھرھر خنده اشان بلند می شود. ھر کس چیزی می گوید. می گذارم خوب بخندند. زن
مسئول به من نگاه می کند. لبخند می زنم. به زنی که این حرف را زد خیره می شوم. زنی
است سی -سی و یک سال. با موھای سیاه که نامنظم روی صورت لاغرش ریخته. بلوز و
شلوار رنگ و رو رفته ای تنش کرده. خیره توی چشمش می گویم:
- ولی من یه بیمار سرطانی ام.
دیگر کسی چیزی نمی گوید. تعجب را از چھره اشان می خوانم. کلاه گیس را برمی دارم و
می اندازم زمین. دستمال مرطوبی از توی کیفم درمی آورم و آرایشم را جلو چشمھایشان
پاک می کنم. چھره ی واقعی ام برایشان مشخص می شود. به تک تک شان نگاه می کنم.
-دکترا گفتن زیاد وقت ندارم. پنج ماه پیش گفتن شیش ماه. ولی من ھنوز سرپام.
توجه ھمه جمع شده. به من گوش می دھند.
-اومدم اینجا یه چیزیو بگم و برم.
سکوت می کنم تا تاثیر حرفم بیشتر شود. دردم بیشتر می شود. صدایم را بالاتر می برم.
-اگه زندگیتونو نمی خواید بدینش به من.
با تمام وجوم می گویم:
-میخواید زندگیتونو با مواد مخدر از بین ببرید. جسموتون می خواید با شیشه و کراک نابود
کنید. این کارو نکیند بدینش به من. من عاشق زندگیم. پانکراستون رو نمی خواید؟! من می
خوامش. کبدتونو چی؟!. بدینش به من.
صدایی از ھیچ کس در نمی آید. ھمه گوششان را داده اند به من. با صداقت می گویم:
-من عاشق اینم که مادر بشم ولی نمی تونم. پس اگه رحمتونو نمی خواید بدینش به من.
من دلم یه بچه می خواد. بچه ای که تو بغلم بگیرمش و بوش بکشم. من روز به روز زندگی
شما رو می خوام. من تک به تک عضو بدنتونو می خوام. نمی خواینش؟!. مشکلی نیست.
من برش می دارم. من لیلی. که سرطان داره تمام اعضا بدنشو نابود می کنه به قلب و کلیه
و ریه ھاتون نیاز دارم. به استخون ھاتون. به معده اتون. به دست ھاتون که موقع خودن غذا
نلرزه.
با حرارت می گویم:
زندگیتونو بدین به من. من می خوامش. تا اونجایی که بتونم می خرمش. لحظه لحظه شو.
سکوتی سنگین میان سوله پیچیده. ھمه به من نگاه می کنند. ھمه نشسته اند و دیگر
کسی دراز کش نیست. درد چنان زیاد شده که دیگر نمی توانم راست بایستم. خم می شوم
جلو. زانوھایم تا می شوند. سرم را می گیرم بالا و با قیافه ای درھم بھشان نگاه می کنم.
ھمه نیم خیز شده اند و نگران به من نگاه می کنند. با صدایی لرزان می گویم:
-من یه عاشقم ولی نمی تونم ازدواج کنم اگه سلامتی تونو نمی خواید بدینش به من.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻