#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_بیستنهم
بی آبروییم حدی داره ..نزار دهنم باز بشه ..زود حاضر شو دیگم حرف نزن که میرم حسین رو میارم با تو سری می برمت ..
اونقدر لحنش تند و قاطع بود که چاره ای ندیدم و وسایلم رو جمع کردم دست ,دست می کردم بلکه هرمز از راه برسه و یکبار دیگه اونو ببینم ..
یک چمدون آهنی داشتم جواد خان بهم داده بود ..دف رو گذاشتم روی لباسهام که خراب نشه...و خانجان دید ..رو ترش کرد و گفت : این چیه بر داشتی ؟ مگه تو مطربی ؟ حق نداری دیگه دست به این چیزا بزنی ..
دختر چرا نمی فهمی به آتیش جهنم می سوزی .. نگاهی بهش کردم ..ولی چون می دونستم بحث فایده ای نداره دف رو بر داشتم و گذاشتم کنار دیوار ....
و با حسرت نگاه کردم ....
خانجان گفت : زود باش بریم ..تو باید برای کارایی که کردی توبه کنی ..شاید خدا منو هم ببخشه ...
دلم برای اون روزای خودم می سوزه چون باورم می شد که خانجان راست میگه .
وقتی خاله ما رو چمدون به دست دید, از جاش پرید و با ناراحتی گفت : چیکار می کنی خواهر ؟ لیلا رو کجا می بری ؟
گفت : توام الان داغ داری و سرت شلوغه آبجی ,,لیلا هم مریضه می برمش ازش مراقبت کنم دیگه نمی خوام درس بخونه ..
خاله گفت : بیخود , بیخود ..لیلا باید درس بخونه با هوشه با استعداده ...حیف نیست درسو ول کنه ؟
ازت توقع نداشتم تو این وضعیت منو ناراحت کنی ...خودت که میری و ما رو تنها می زاری اونوقت لیلا رو هم بر داشتی داری می بری ..بابا دستت درد نکنه ....
ملیزمان که تا اون موقع خودشو از من دور نگه می داشت و با من هم کلام نمی شد حتی احوال منم نپرسیده بود ..اومد جلو و گفت : مادر بزار بره ما الان حوصله ی خودمون رو هم نداریم .. بسه دیگه تا آخر عمرش که نباید اینجا بمونه ....
بدون اختیار در یک لحظه چشمم پر از اشک شد و دلم شکست ...آخه من اونو خیلی دوست داشتم ....
خاله که اصلا فکر نمی کرد ملیزمان همچین حرفی بزنه ..
گفت :تو دهنت رو ببند اینجا من تعیین می کنم تو خونه ام کی بمونه و کی بره .لیلا برو چمدونت رو بزار من اجازه نمیدم بری ...
ملیزمان گفت : اینجا خونه ی ما هم هست من نمی خوام دیگه بمونه ..و رفت تو اتاقشو در و محکم بست ...
من که تا اون موقع دنبال یک معجزه می گشتم که با خانجان نرم ..بغض کردم و با خودم گفتم دیگه اگر التماسمم بکنن نمی مونم .....
گفتم : نه خاله جون من دیگه زحمت رو کم می کنم ..خانجانم تنهاست ..من میرم...
خیلی ازتون ممنونم این مدت خیلی بهتون زحمت دادم ...
خاله گفت : تو به حرف ملیزمان گوش نکن لیلا ..برو وسایلت رو بزار سر جاش نمیشه بری من نمی زارم ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻