eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾🌾 اونو فرستادم تا بغض منو نبینه ... آخه دل کوچیک اون مگه چقدر طاقت داشت ؟  خدایا بهم کمک کن تا بتونم دل این بچه ها رو شاد کنم ... تصمیم داشتم غروب بعد از شام , یک برنامه براشون درست کنم ... بزنم و بخونم تا اونا خوشحال بشن ... این بود که بعد از شام , تند تند به کمک بچه ها  همه جا رو مرتب کردیم و بهشون گفتم : برین تو یک اتاق , می خوام براتون دف بزنم ... تو راهرو بودم ... از اونجا صدای زنگ تلفن رو تو دفتر شنیدم ... زبیده گفت : شما برو جواب بده تا من کارمو بکنم و بیام ... ما هم یک قری بدیم , دیگه دلمون پوسید ... خندیدم و رفتم با عجله گوشی رو برداشتم ... خاله بود ... گفت : لیلا , زود بیا خونه ... خنده روی لبم ماسید ... گفتم : خاله , تو رو خدا امشب هم بهم اجازه بده ... فردا شب قول میدم بیام ... گفت : نمی شه , زود بیا ... حسین و خانجانت با شوکت خانم و عزیز خانم اومدن , فکر می کنن من تو رو سر به نیست کردم یا شوهرت دادم ... بیا , هوا خیلی پسه ... گوشی رو گذاشتم ... اولش کمی ترسیده بودم ... دلشوره ای عجیب وجودم رو گرفته بود ولی بعد فکر کردم ای دختره ی بی شعور , از چی می ترسی ؟ ولشون کن ... برای کدوم یکیشون من مهم بودم ؟  باشه , به خاطر خاله می رم ... ولی تا کارم رو انجام ندم , منتظرم باشن ... دف توی کمد دفتر بود ... برداشتم , بین دستم گرفتم و گفتم : خدایا فقط از تو یاری می خوام ... می دونی قصدم چیه , پس کمک کن تا منو غمگین نبینن ... می خوام آهنگی رو که علی برام می خوند رو براشون بخونم ... و از همون جا شروع کردم به زدن و رفتم به اتاقشون ... یک یاری دارم خیلی قشنگه ... مست و ملنگه ... خیلی شوخ و شنگه ... اونا بچه بودن و خیلی زود , گولزنک های دنیا اونا رو تحت تاثیر قرار می داد ... دست می زدن و می رقصیدن ... بعضی هاشون چنان قشنگ قر می دادن که انگار کسی به اونا آموزش داده بود ... و این همون موهبت های الهی ست که در وجود همه ی ما انسان ها هست ... نفهمیدم چطوری یک ساعت گذشت ... زدیم و رقصیدیم ... علی رو کنارم احساس می کردم ... این آهنگ رو بارها و بارها برای من خونده بود ... همینطور که روی دف می کوبیدم , فکر می کردم وقتی علی نیست من پیش این بچه ها از همه ی جای دنیا خوشحال ترم ... بعد زبیده خانم رو صدا کردم و گفتم : درا رو قفل کن ... من می رم خونه , صبح زود برمی گردم ... مراقب بچه ها باش ... گفت : زود بیاین ... آقا هاشم فردا می خواد خواربار بیاره , خودتون باید تحویل بگیرین ... گفتم : حتما میام ... یک ربعی هم طول کشید و من تاکسی پیدا نکردم و بالاخره سوار یک درشکه شدم و رفتم به طرف خونه ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻