eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
48 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
حالا برعکس چند دقیقه ی قبل بی نهایت کنجکاو شده بودم که درباره پیرمرد و علت آمدنش به اینجا بیشتر بدانم...... اما روی اینکه از او در این مورد بپرسم را نداشتم...... بالاخره تمام جراتم را حمع کردم ،نگاه پیرمرد کردم و گفتم:چی شد که گرفتار اینجا شدید.... پیرمرد با چشمانی غمگین نگاهم کرد.... لبخند تلخی زد.....به نقطه ی نامعلومی خیره شد و گفت:الان از من چیزی نپرس پسرم.... شاید یه روزی به وقتش همه چیز رو برات تعریف کردم..... نگاه پیرمرد رنجور و خسته کردم....حرفاش دلم را به درد می آورد و غم را به دلم نشانده بود.... دلم خیلی می خواست در موردش بیشتر بدانم.....حالا سرگذشتش برایم خیلی جالب شده بود... می دانستم سرگذشت پیرمرد مثل زندگی من قصه ی طولانی دارد.... اما وقتی دیدم در حال حاضر تمایلی برای گفتن ندارد،دیگر اصرار نکردم..... نگاه پیرمرد کردم.....نگاهش به همان نقطه خیره مانده بود.... فکر کنم در گذشته و خاطرات به جا مانده اش سیر می کرد..... شاید بهتر بود تنهایش می گذاشتم تا بحال خودش باشد..... نمی دونم این گذشته ی لعنتی چی داشت که دست از سرمان برنمی داشت.... برای من یک جور و برای پیرمرد جور دیگر حتی یادآوریش هم عذاب آور بود.... پاهای خسته و ناتوانم را حرکت دادم صدای خش خش دمپایی هایم سکوت سلول را می شکست..... دیدی بهراد....دیدی فقط خودت نیستی که به این درد گرفتاری....دیدی از خودت بدبخت تر و بیچاره تر هم هست..... دیدی چقدر خسته و رنجور به نظر می رسید....تو هم اخر کار می شی مثل این پیرمرد.... حتی یک نفر هم یادت نمی کنه.... همین الان هم کسی یاد بهراد نیست....پریماه...عشقم....آرمان ...تنها پسرم ...همه هستی بابا... دیدی که چطور ولم کردند و رفتند اون هم درست وقتی که توی حساس ترین شرایط زندگیم بودم و بهشون احتیاج داشتم ..... پریماه ....عشقم...همسرم .... که روزی براش جونم رو می دادم برام چیکار کرد....؟ به جایی که مرهمی باشه برای زخم هام نمک پاشید روی زخمم.... هنوز سوزشش رو توی تک تک لحظه هام حس می کنم.....خدا لعنتت کنه پریماه..... تو منو از همه کس و همه چیز بیزار کردی لعنتی.... از تو و امثال تو....از جنس زن حالم بهم می خوره..... تو کاری کردی که بهراد روزی هزار بار به جای شکر به درگاه خدا بخاطر داشته هاش آرزوی مرگ می کنه بخاطر نداشته هاش..... ازت متنفرم لعنتی ...چرا دست از سرم برنمی داری حتی خاطراتت هم برای من درده.... انگشتان یخ زده ام را از کفه ی سرد دمپایی جدا کردم و روی تخـ ـت گذاشتم..... سرما و لرز عجیبی کل بدنم را گرفته بود..... دندان هایم تیک تیک بهم می خورد..... پتو را تا سرشانه هایم بالا کشیدم و زانوهایم را در آغـ ـوش گرفتم..... 🌼🌼🌼🌼🌼🍀🍀🍀🍀🍀 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa
دستش را روی صورتش گذاشت...جای انگشتانم را لمس کرد و گریه اش شدت گرفت..... عصبی آستین مانتو را دستش کردم و مانتو را به هرزوری بود بهش پوشاندم.... روسری را هم نامرتب روی سرش انداختم و گره اش را سفت کردم.... کارم که تمام شد....به زور بازوش رو از دستم بیرون کشید ... سرش را به شیشه ی ماشین چسباند و آرام آرام گریه می کرد..... عصبی بودم و صدای گریه هاش بیشتر کلافه و عصبیم می کرد..... پام رو روی پدال گاز فشردم و با سرعت هرچه تمام تر از در باغ بیرون زدم....... کف دستم از فشاری که به فرمون می آوردم،می سوخت.... تمام شلوارم پر از لکه های خون شده بود.... تمام صحنه های چند ثانیه پیش جلوی چشمانم رژه می رفتند..... اصلا به سمت پریماه نگاه هم نمی کردم.... گریه هایش دیگر تبدیل به هق هق شده بود... اعصابم شدیدا بهم ریخته بود..... دندان هایم را روی هم فشردم و بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: خفه می شی یا نه....کم دم گوش من وز وز کن واالا خودم خفت می کنم....فهمیدی یا نه.....؟ جوابی ازش نشنیدم..... به سمتش برگشتم...سرم را کمی نزدیک گوشش بردم و با صدای بلندی گفتم: مگه با تو نیستم....گفتم فهمیدی یا نه؟ نگاه گریانش توی چشمانم قفل شد... .. با ترس سرش رو تکان داد... تقریبا ازم فاصله گرفت و به صندلیش چسبید.... حس می کردم تمام تنم از گرما داره می سوزه .... خدایا خودت کمکم کن.....خدایا فقط کمکم کن سالم برسم خونه.... اونوقت می دونم باید چیکار کنم..... اونوقت می دونم جواب این زن احمق رو باید چی بدم.... دندان هام را عصبی روی هم سابیدم.... هرچه می کردم ذهنم را از تمام افکار پریشانی که در ذهنم می چرخید خلاص کنم،نمی شد.... چهره ی اون الدنگ و پریماه توی اون موقعیت لحظه ای از جلوی چشمانم دور نمی شد.... صدای گریه های پریماه دیگه قطع شده بود حالا صدای نفس های آروم و پراسترسش به گوش می رسید.... دلم می خواست دست بندازم و خفه ش کنم..... مشت گره کرده ام را عصبی روی فرمون کوبیدم.... خون با فشار دوباره از انگشتانم بیرون زد.... خـــــــدای من.... اخه چطور باور کنم؟ همسرم....پزیماهم..... عشقم تمام زندگیم.... با اون مرد الدنگ احتشام..... نه این امکان نداشت... این نمی تونست کار پریماه من باشه.... حتما همه چی زیر سر اون مردک هست..... وجدانم به صدا در آمد و گفت:بهراد..... احمق جان....آخه من چی باید بگم به تو....چقدر تو احمقی آخه.... اگه تقصیر از زنت نیست پس تقصیر از کیه..... ندیدی چطور رخ به رخ احتشام می خندید و باهاش می رقصید؟ اگه تقصیر از اون نیست پس تقصیر از کیه؟ فریادی بر سر وجدانم زدم و گفتم:تقصیر از اون نیست.... می دونی تقصیر از کیه....؟ تقصیر از منه؟ 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa