eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
48 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
نگاه جستجوگرم دور تا دور اتاق می چرخید.... قدم های سنگین و خسته ام را به سمت اتاقی که به نظرم می رسید اتاق خواب باشد برداشتم.... در را پشت سرم بستم و وارد اتاق شدم.... توی اتاق فقط یک میز تحریر با یک تخـ ـت دو نفره و تعدادی عروسک و یک جعبه ی کوچیک چوبی که مشخص نبود چی درش هست ، بود.... از تصور اینکه مامان به یاد جوانی هایش مثل دخترای جوون اتاقش را عروسک باران کرده بود خنده م گرفت.... با لبخند سری تکان دادم و به سمت تخـ ـت حرکت کردم..... از چیزی که می دیدم جا خوردم..... صدای تپش های قلـ ـبم را حس می کردم برعکس چند لحظه ی پیش که بی عاطفه خوانده بودمش چقدر دلم برایش تنگ شده بود.... برای صورت مهربانش... دست های پرمحبتش ...اغـ ـوش گرمش.... صدای نفس های آرام و منظمش به گوش می رسید.... دلم نمی یاد از خواب بیدارش کنم اما اختیار انگشتانم دست خودم نبود.... دست های لرزانم بی اختیار به سمتش نردیک و نزدیک تر می شد..... معلوم بود حسابی خسته بوده که به این زودی خوابش برده بود... چون تا انجایی که به یاد دارم به قول بابا ، مامان تا همه اهل محل را خواب نمی کرد خودش به خواب نمی رفت.... با صدای جیغ شدیدی دستم بی اختیار شل شد ☔️☔️☔️☔️💟☔️☔️☔️☔️ 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa