eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
به والدین خود نیکی کن... اگر به پیری رسیدند کمترین بی‌احترامی و پرخاش بر آنها نکن 📚سوره اسرا آیه ۲۳                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
4_5882144096272778513.mp3
6.42M
☑️مرتضی اشرفی 📊جان جانان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
                   @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
                   @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
                   @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
                   @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زيباست صبح، وقتی روی لب‌هايمان ذكر مهربانی به شكوفه می‌نشيند ❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود 🏳خدايا... روز‌‌مان را سرشار از آرامش عشق و محبت کن🌸 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110
امشب به جنون کشیده میلم برگرد ای جاری ندبه در کمیلم برگرد بی تو شب تاریک مرا نوری نیست برگرد ستاره ی سهیلم برگرد . . .                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🔹 🦚 قلبم برای لحظه ای از تپیدن ایستاد،آتاش که تموم مدت با من توی ده زیور بود،یعنی اورهان دخترشو فراری داده بود؟نه اصلا ممکن نبود،دستم رو روی قلبم گذاشتم تا کمی آروم بگیره و سراپا گوش شده بودم تا بفهمم چه اتفاقی افتاده،حتما اشتباهی شده بود! همین جمله ای که توی سرم میپیچید از زبون اورهان بیرون اومد:-حتما اشتباه میکنی خان! -چه اشتباهی پسر؟مگه نمیبینی این زنیکه خودش اقرار کرده خوب میدونه برگردیم ده خونشو میریزم دلیلی نداره دروغ بگه! خان که انقدر به خودش مطمئن بود با عصبانیت لب زد:-هر کاری لازمه انجام بده،اگه خیالت رو راحت میکنه میتونی تک تک این اتاقا رو بگردی ولی به علی قسم دخترت رو اینجا پیدا نکردی تاوان سختی میدی اصغر،چون داری پاتو از گلیمت دراز تر میکنی! اصغر خان دستی به کلاهش گذاشت،مردی که کنارش ایستاده بود در گوشش چیزی گفت انگار میخواست کسب تکلیف کنه تا گوشه گوشه این عمارت رو برای پیدا کردن دختره بگرده،خوب نبود اینجا ببیننم عصامو به دست گرفتمو خواستم از جا بلند بشم که با دیدن سایه ای که روی زمین افتاده بود،نگاهم سمت مطبخ افتاد،آلما انگشت به دهان پشت در مطبخ کمین کرده بود،نفسمو کلافه بیرون دادم،چقدر آدم عجیبی بود هنوز یک روز هم از اومدنش نمیگذشت و مدام مشغول فضولی کردن بود،با خودش نمیگه اگه خان ببینه بیرونش میکنه،فشاری به عصای توی دستم آوردمو خواستم بلند شم که با فکری که از ذهنم گذشت توی همون حالت میخکوب شدم! نگاهی به اصغر خان که عصبی داشت قدم میزد و فکر میکرد انداختم،نکنه آلما همون دختری بود که دنبالش میگشت،چرا زودتر به ذهنم‌نرسیده بود،رد حنا و صورت اصلاح کرده اش هم نشون میداد تازه عروسه،پس فرار کرده بود برای همین وقتی ازش در مورد دهی که توش زندگی میکرد پرسیدم رنگ از رخش پرید،از همون اولم متوجه شدم که رفتارش به کلفت ها نمیخوره،اصغرخان گفت خاطرخواه یکی از پسرای خان شده،نکنه منظورش اورهان بود؟نه مسلما اشتباه شده بود چون وقتی ازش در مورد آلما پرسیدم کاملا بی تفاوت جوابمو داد! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 با صدای آتاش عصبی سر چرخوندم:-اصغرخان مطمئن باشین دخترتون اینجا مخفی نشده،توی تک تک این اتاقا زنا و دخترای ما هستن،نمیتونین آدماتونو بفرستین تا دنبال کسی بگردن که فقط به حضورش اینجا شک دارین،دخترتون اینجا هم که باشه بلاخره یکی میبیندش و بهتون خبر میده چیزی نیست که بشه پنهونش کرد،بهتره این رابطه خوبی که خان دو تا روستا باهم دارن همینجور باقی بمونه و کودورتی پیش نیاد،من قول میدم آدمای ده خودمون رو هم بفرستم پی دخترتون و اگه پیداش کردن صحیح و سالم تحویلتون بدن! اصغر خان عصبی کلاهشو جا به جا کرد و بعد از شور و مشورتی که با آدماش کرد لب زد:-خیلی خب ما میریم ولی خدا شاهده به گوشم برسه بهش پناه دادین دیگه حرمت نمیشناسم و اینبار با تموم آدمای ده میام! این حرکت آتاش از نظرم خیلی عجیب بود اون هیچوقت توی این مسائل دخالت نمیکرد یا اگرم که میکرد دنبال صلح نبود! طولی نکشید که اصغر خان و آدماش حیاط عمارت رو ترک کردن و اورهان به خان که عصبی به نظر میرسید و دستشو به سینه اش میفشرد کمک کرد تا وارد مهمونخونه بشه،امروز خان روز سختی پیش رو داشت خدا میدونست قراره چی به سر حوریه بیاره،با خالی شدن حیاط بار دیگه خواستم از جا بلند بشم باید هر چه زودتر به آتاش یا اورهان میگفتم که به این شک دارم که آلما همون دختر اصغر خان باشه شاید اگه زودتر پی به قضیه میبردن میتونستن جلوی اتفاقای بد بعدی رو بگیرن و تحویل پدرش بدن،عصامو فشاری دادمو همین که خواستم از جا بلند بشم اینبار با دیدن آتاش که عصبی به سمت مطبخ میرفت خشکم زد،نکنه آتاش همون کسی بود که اصغر خان میگفت،برای همین آلما مدام از رابطه ام با آتاش میپرسید؟اما اون که تموم مدت کنار من بود چطور فراری داده بودش؟ نگاهم بهش میخکوب مونده بود عصبی وارد مطبخ شد و دست آلما رو توی دستش گرفت و کشید تا وسط حیاط پشتی،قلبم مثل طبلی وسط سینه میکوبید،خدا رو شکر میکردم که به خاطر تاریکی هوا متوجه حضور من نشدن:-اینجا چه غلطی میکنی دختر؟میبینی تو چه دردسری انداختیمون! آلما بینیشو بالا کشید و گفت:-میخواستی بمونم و زن اون بی همه چیز بشم؟این بود عشقی که ازش دم میزدی؟من تصمیم خودمو گرفتم یا میمیرم یا کنار تو زندگی میکنم حتی شده به عنوان کلفتت! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 با این حرف آلما آتاش که دیگه تحملشو از دست پاده بود از میون دندونای کلید شده اش غرید: -نه مثل اینکه رسما دیوونه شدی،فکر کردی تا آخر عمرت اینجا میمونی و کسی هم پیدات نمیکنه؟اصلا چرا اومدی اینجا بهم چیزی نگفتی؟همون صبح وقتی صداتو شنیدم شکم برد تو باشی ولی فکر نمیکردم در این حد بزنه به سرت که از عروسیت فرار کنی و بیای اینجا کلفت بشی!چشماتو باز کن من به دردت نمیخورم دختر،حتی اون پسره ی بی همه چیز هم الان بهتر از من میتونه خوشبختت کنه،خودت که خوب منو میشناسی مطمئن باش اگه تواناییشو داشتم نمیذاشتم حتی یه قدمیت بیاد چه برسه به اینکه زنش بشی! -چرا تواناییشو نداری؟به خاطر اون دختره؟همونی که عاشق برادرته! -مواظب باش چی میگی بالی،اون الان زن منه حق نداری راجع بهش اینجوری صحبت کنی! بالی؟پس اسمش بالی بود!بیشتر از اینکه ناراحت بشم یا دلم بشکنه از تصویر پیش روم تعجب کرده بودم،آتاش و عشق؟محال بود! بالی با پافشاری جواد داد:-ولی عاشقت که نیست،هست؟خودم امروز دیدمش که چطوری به برادرت نگاه میکرد،واقعا چطور نمیبینی؟یعنی اینقدر دلباختش شدی؟ آتاش مکثی کرد و لب زد:-حتی اگه اونم نبود باز من نمیتونستم با تو ازدواج کنم اینو بفهم،همین فردا میریم و تحویل آقات میدمت! -آقام منو میکشه آتاش یعنی اصلا برات مهم نیست؟ -نگران نباش نمیذارم بلایی سرت بیاره! بالی با شنیدن این حرف مشت محکمی به سینه آتاش کوبید و با حالی که کم از جنون نداشت گفت: -دست آقام بهم برسه یک لحظه هم توی کشتنم تردید نمیکنه،نه تو نه هیچکس دیگه ای جلو دارش نیست،اصلا اونم نکشه خودم خودمو خلاص میکنم! آتاش دست بالی رو توی دستاش گرفت و عصبی لب زد:-همچین غلطی نمیکنی،چرا نمیفهمی من نمیتونم با تو عروسی کنم! -اگه دلیلت اون دختره نیست بهم بگو چرا؟چرا نمیتونی؟ حتی منم منتظر شنیدن جواب آتاش بودم!مشتاق بودم ببینم در حالی که عاشق دختر دیگه ای بود چرا با زور خواست با من ازدواج کنه! آتاش عصبی مکثی کردو نفسش رو بیرون داد:-با من باشی باید خواب عروس شدن و مادر شدن رو ببینی، تو دختر خوشگلی هستی بالی، جوونی، حیفه آینده ات باهام تلف شه! -نمی فهمم چی می گی!معلومه میخوای من و از سرت باز کنی؟فکر می کنی نمی فهمم؟ همش می خوای یه جوری پسم بزنی،فقط به خاطر اون دختره که حتی ذره ای هم دوستت نداره، یا شایدم با حرفای آقام ترسیدی و جا زدی؟ خدا لعنتم کنه که به امید عشق تو از همه جا رونده شدم و تو... عصبی و با سرعت خواست از کنار آتاش به سمت مطبخ بره که آتاش دستش رو گرفت،خم شد رو صورتش و در حالی که پره های بینیش از شدت حرص باز و بسته می شد غرید: -من، مردونگی ندارم،حالا فهمیدی؟خیالت راحت شد؟اگه راضی شدم این دختر زنم بشه برای این بود که فقط این دختر بود که از اینکه با من بخوابه متنفر بود،چون میدونستم حتی چشم نداره بهش نزدیک بشم،فقط خواستم دهن آقامو ببندم چون راضی نمیشد عزب بمونم،نمیخواستم‌ همه جا پخش بشه که پسر کوچیکه اژدر خان مردونگی نداره! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
Ali Alizadeh - Natars 128.mp3
3.59M
☑️علی علیزاده 💠 نترس ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠