#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستبیستچهارم 🌺
-باید هر طور شده بچه اش رو از بین ببری!
جمیله نگاهی به لیلا انداخت و با چشمای گشاد شده پرسید:-خیال میکردم برای یکی از کلفتا اومدم،شما مگه عروس شدین خانوم جان؟
به جای لیلا سهیلا جواب داد:-این فضولیا به تو نیومده کارتو انجام بده،ببینم حرفی زدی خودم میکشمت جمیله!
جمیله با ترس سری تکون داد و مشغول معاینه شد،از بس مضطرب بودم افتاده بودم به جون پوست لبم،چند دقیقه ای گذشت و جمیله گفت:
-کار سختیه حتی اگه از بین ببرمش شب عروسیش همه چیز رو میفهمن مگه اینکه دوا به خوردش بدین اینجوری کم کم بارش می افته!
-دواهایی که دادی افاقه نکرده وگرنه نمیفرستادم دنبالت،کار دیگه ای از دستت بر میاد یا نه؟
جمیله دهن باز کرد چیزی بگه که با صدای داد و بیدادی که از بیرون میومد زبون به کام گرفت،ترسیده از جا بلند شدم:-میرم ببینم چی شده!
سهیلا خاتون چنگی به بازوم زد و گفت:-مواظب باش اگه حرف اضافه ای به کسی بزنی...
عصبی و هول زده دستمو از دستش بیرون کشیدمو گفتم:-نیازی به تهدید نیست همونقدر که تو به لیلا فکر میکنی منم به فکرش هستم،میرم ببینم چی شده!
-خیلی خب منم همرات میام!
دیگه درنگ و جایز ندیدم رفتم سمت در و قبل از سهیلا زدم بیرون،جمعیت زیادی داخل عمارت جلوی در ایستاده بودن و عمو مرتضی و آرات سعی در آروم کردنش داشتن،اما انگار زیاد موفق نبودن،صدای داد و هوارشون همه جارو برداشته بود،پسر جوونی که قد بلندی داشت دستش رو گذاشت روی شونه های عمو مرتضی و هلش داد عقب:-اربابت کجاست؟برو خبرش کن بیاد!
آرات داد بلندی کشید و گفت:-چه خبرتونه؟مگه دیوونه شدین؟میدونین مجازات این کارتون چیه؟چطور جرات میکنین همینجوری سرتونو بندازین پایین و اینجوری داد و هوار راه بندازین؟
پسر جوون که انگار سر نترس تری نسبت به بقیه داشت قدمی به جلو برداشت و دقیقا رو به روی آرات ایستاد:-خان این عمارت کجاست؟
-خان حال خوشی نداره میتونی هر چی شده به من بگی!
با این حرف آیاز پسر سر چرخوند سمتش و با پوزخندی که گوشه لبش بود گفت:-به تو بگم؟توئه بی آبرو که با خواهر خودت خوابیدی و آبستنش کردی؟
نفسم توی سینه حبس شد نگاهی به سهیلا خاتون که کنارم ایستاده بود انداختم دستی به صورت رنگ پریده اش کشید و پا تند کرد سمت اتاق لیلا،دیگه تموم اهل عمارت از اتاقشون بیرون اومده بودن و شاهد در گیری آیاز با پسری که اون حرف رو زده بود شدن،ماتم برده بود یعنی از کجا فهمیده؟نکنه کار فرهان باشه؟میدونستم آروم نمیشینه!
-ولم کن نمیتونی این آبروریزی رو جمع کنی،باید خانتون بیاد و به هممون توضیح بده همچین آدم بی ناموسی نمیتونه خان این آبادی باشه!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⤴️⤴️چشمتون روشن به یک طبیعت زیبا🌸🌸
قلم موی اراده را بردار آغشتہ
به رنگَ عشق ڪن رنڪَ تازه ای بزن
بربوم زندڪَی تاجان بڪَیرند
طرح های آرزوهای قشنڪَت
سلام صبح تون بخیر
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
نگران فردایت نباش ..
خدای دیروز و امروزت،
فردا هم هست :)
#انگیزشی |•°👒🦚•°
اَللّٰھُم؏َـجَلَلَوِلیِّڪَالفَࢪَجِ
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
من خدا را در نگاه آنانی دیدم که، خود نیازمند محبت بودند، ولی باز هم محبت میکردند… :)
#محبت |•°☁️🐚•°
اَللّٰھُم؏َـجَلَلَوِلیِّڪَالفَࢪَجِ
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
خــداونـدا…
مــــرا از “مـن” رهـــا کــــن کـه هـیــچـکـس بـه انـدازه
“مـــن” مــرا اذیـت نـکـرد
#من |🙂❄️
اَللّٰھُم؏َـجَلَلَوِلیِّڪَالفَࢪَجِ
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🎼🕊❣اصفهان؛ پل خواجو؛
🍃🎼🕊❣ و نوایی و آوایی زیبا در آبشار نما
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
28.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماز استغفار...
خواص عجیب این نماز...
☆مارو به دوستانتون معرفی کنید☆
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
☆☆☆☆☆☆
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
یـوسُـفِ گُـمگَشتــه بـاز آيَـد اگَـر ثابِـت شَــوَد
دَر فِراقَش مِثلِ يَعقوبيم و حَسرَت ميخوريم
🔸شاعر: حامد فروغی
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠