هیچوقت حس حسادت
یک پسر
رو تحریک نکنید هیچ وقت
چون کار خاصی نمیتونه بکنه
میریزه تو خودش، موهاش
سفید میشه، ریشش سفید میشه
همش غصه میخوره و دلش
خیلی میشکنه
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خطبه_غدیر
#صفحه_چهل_هشت
إِلي قَوله: (أَلافَسُحْقاً لِاَصْحابِ السَّعيرِ). أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبيرٌ.
.. تا آن جا كه فرمايد: «هان! نابود باد دوزخيان!» هان! ياران امامان در نهان، از پروردگار خويش ترسانند، آمرزش و پاداش بزرگ بري آنان خواهد بود. هان مردمان! چه بسيارراه است ميان آتش و پاداش بزرگ!
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
مَعاشِرَالنَاسِ، شَتّانَ مابَيْنَ السَّعيرِ وَالْأَجْرِ الْكَبيرِ. مَعاشِرَالنّاسِ)، عَدُوُّنا مَنْ ذَمَّهُ الله وَلَعَنَهُ، وَ وَلِيُّنا (كُلُّ) مَنْ مَدَحَهُ الله وَ أَحَبَّهُ. مَعاشِرَ النّاسِ، أَلاوَإِنّي (أَنَا) النَّذيرُ و عَلِي الْبَشيرُ.
هان مردمان! خداوند ستيزه جويان ما را ناستوده و نفرين فرموده و دوستان ما را ستوده و دوست دارد.
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
🔷🔷🔷🔷🌹🌹🔷🔷🔷🔷
🌹 #همه_جا
🌹 #جارمیزنم
🌹 #فقط_حیدر
🌹 #امیرالمومنین
🌹 #مولام
🌹 #علیست
🎁 #مسابقه_ویژه_غدیر
🎁🎁🎁🎁
@hedye110
#پروفایل
#خدایا
تو را میخوانم که بهترینها هستی
پس به بهترینهایم بهترینها را عطاکن ...
#خدایا_دوستت_دارم
#التماس_دعا_برای_ظهور
@Aksneveshteheitaa
سلام صبحتون بخیر
ان شاءالله روز خوبی رو آغاز کرده باشید
@Aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️ #سلام_امام_زمانم ❣️
🌸هرروزم را
🥀باسلام به #شما زیبامے ڪنم
🌸ڪاش یڪ روزم،
🥀با دیدن روے #ماهتان زیباشود
#صبحت_بخیر_مولای_من🍂
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@Aksneveshteheitaa
مــــــــردآیِ کـ ــــآر درسـت
فقـــط ی بــــآر عـ ـــــآشق میـــــــشــَـن
تماااااااام …….
♦️♦️♦️♦️♦️♦️
@Aksneveshteheitaa
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_شصت_شش
....قطره ي اشکی از گوشه ي چشمم پایین چکید و برروي گونه ام لغزید
.......خدایا شکرت پس اشتباه نمی کردم واقعا با من بود
... سرجایم کمی تکان خوردم
.....نوك انگشتانم را به دمپایی رساندم و از تخت پایین آمدم
.....دستی از پشت روي شانه ام خورد
.....به سمت عقب برگشتم
....مهران با چشمانی اشکبار نظاره ام می کرد
.....تمام اجزاي صورتم را از نظر گذراند و در آغوشم کشید
.....صورتش را بوسیدم و از خودم جداش کردم
..جدایی از مهران
... از کسی که مونس روزهاي تنهایی و غمم
....بهترین رفیقم توي این غربت... برایم خیلی سخت بود
....توي دلم آشوب بود
اما با اینحال به زور لبخندي برلب نشاندم که اون هم به تبعیت از من لبخندي
زد و گفت: دلم برات تنگ می شه رفیق....بالاخره به آرزوت رسیدي ...مواظب
.....خودت باش
سرش را در آغوش کشیدم ، پیشانیش را بوسیدم و لبخند گرمی به رویش
....پاشیدم
صداي شاکی نگهبان که مدام مرا به نام می خواند اجازه ي کمی بیشتر ماندن
....را ازم گرفت
.....به سمت عقب برگشتم و قدم هاي تندم را به سمت در آهنی برداشتم
...حتی به سمت عقب برنگشتم
....می دونستم با دیدن مهران طاقت نخواهم آورد.... دلم برایش می سوخت
....نگهبان حفاظ در را از پشت انداخت و به راه افتاد
.....قدم هاي آرام و شمرده ام نگهبان را همراهی می کرد
حال پرنده اي را داشتم که تازه از قفس آزادش کرده باشند و حس پرواز توي
....وجودش هست
انگار حالا که می دونستم آزاد هستم توان و قدرت به پاهام برگشته بود و قدم
....هام تندتر شده بود
....نگاه حسرت بار زندانیان دیگر بدرقه ي راهم بود
....در دل به حالشان دل می سوزاندم اما کاري از دستم برنمی اومد به جز دعا
فصل 9
..... ساکم را توي دستم فشردم
....نور با شدت تمام توي چشمام می خورد
.... چشمامو محکم بستم
چند تا نفس عمیق کشیدم و هواي آزاد را با لذت تمام بلعیدم و به درون ریه
....هایم فرستادم
... درد بدي توي قفسه سینه ام پیچید
....به لباسم چنگی زدم....سینه ام خس خس می کرد
....چند تا سرفه ي عمیق زدم
....چشمام از شدت سرفه به اشک نشسته بود
....هضم هواي بیرون برایم سنگین بود
....انگار هنوز به این هوا عادت نداشتم
....اما به لذتش می ارزید....لذت آزادي
....چشیدن طعم شیرین خوشبختی
....چهره ام بی اختیار در هم رفت
از کدوم خوشبختی حرف می زنی بهراد؟
...از خانواده اي که ولت کردند و اصلا نمی دونی چه بلایی سرشون اومده
....از همسرت عشقت یا از نزدیک ترین کست که این بلا رو سرت آوردي
از کدوم خوشبختی می گی هان؟
💐💐💐💐💐💐💐💐
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
🥀عکس نوشته ایتا🥀
#رمان #سجده_بر_غرور_مردانه_ام #پارت_شصت_شش ....قطره ي اشکی از گوشه ي چشمم پایین چکید و برروي گو
این پارت آخری رو برا یادآوری گذاشتم تا ان شاءالله پارت بدی🌹🌹🌹
جغرافیای کوچک من
همین چشم های مشکی توست
که هیچ چیز جایش را نمی گیرد . . .
@Aksneveshteheitaa
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
رفتم اینجا دیدم کلی لباسهای شیک وپیک داره..❤️❤️❤️😍😍👇👇👇👇
گفتم اینو بگیرم ؟؟ اونو بگیرم؟؟ کدومو بگیرم؟؟ 😂😂
خب....
همشو بگیر همشو بگیر
.
https://eitaa.com/joinchat/1185480752C683bab8f5c
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_شصت_هفت
خوشبختی و روزهای خوب زندگی برای تو دیگه مرده بهراد.....می فهمی مرده...
سوسوی نور کمـ ـرنگی که توی چشمم افتاد باعث شد چشمامو دوباره محکم ببندم...
خنده دار بود مثل بچه ی تازه متولد شده از شکم مادر چشمام هنور به نور عادت نداشت....
صدای بوق ماشین باعث شد چشمامو باز کردم ....
دستم را برای تاکسی زردی که از دور بهم نزدیک می شد تکان دادم....
نرسیده به جلوی پام توقف کرد....
دستگیره در را چرخاندم و خودم را روی صندلی عقب ماشین پرت کردم....
هوای داخل ماشین کمی مطبوع تر از بیرون بود....
سرم را به شیشه ی ماشین چسباندم و نگاهم را از پنجره به بیرون دوختم......
برعکس تصوری که از آزاد شدن داشتم ،حالا که آزاد شده بودم هیچ گونه هیجانی از دیدن محیط غم زده ی بیرو ن نداشتم....
نگاه سرد و خسته ام روی عابرین پیاده و ماشین های در حال عبور سر می خورد...
حس می کردم دیگر آن بهراد سابق نیستم....
بهراد مرده بود و به جاش بهراد آریایی دیگر متولد شده بود....
مجسمه ای با قلبی از سنگ و عاری از احساسات و عاطفه....
از همه کس و همه چیز حالم بهم می خورد....
رفت و آمد ها و جنب و جوش مردم در کوچه پس کوچه های این شهر غم زده بیشتر از هرچیزی اعصابم را بهم می ریخت....
صدای راننده مرا از میان افکار در هم و برهمم بیرون کشید....
لباس هایم را مرتب کردم و روی صندلی صاف نشستم....
راننده که مردی هیکلی و تنومند با سبیل های کلفت بود از توی آینه ی ماشین نگاهم کرد و گفت: رسیدیم داداش...
ببین درست اومدیم؟
نگاهم متعجبم از آینه ی ماشین به بیرون چرخید....
ماشین جلوی ساختمان قدیمی دو طبقه ای ایستاده بود....
خنده دار بود حتی یک بار هم پام رو اینجا نگذاشته بودم حالا چطور باید به راننده اطمینان خاطر می دادم که راه را درست اومدیم....؟
دست کردم توی جیبم و اسکناس ده تومنی رنگ و رو رفته ای را بیرون اوردم و کف دست راننده گذاشتم....
صدای راننده را شنیدم که گفت: مرسی داداش... خدا بده برکت....
💟💟💟🌹🌹🌹💟💟💟
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
خود را ارزان نفروشیم
درفروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند
قیمت = خدا
@Aksneveshteheitaa
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خطبه_غدیر
#صفحه_هشتادهشت
مَعاشِرَالنّاسِ)، أَلا وَ إِنِّي مُنْذِرٌ وَ عَلِي هادٍ. مَعاشِرَ النّاس (أَلا) وَ إِنّي نَبي وَ عَلِي وَصِيّي. مَعاشِرَالنّاسِ، أَلاوَإِنِّي رَسولٌ وَ عَلِي الْإِمامُ وَالْوَصِي مِنْ بَعْدي، وَالْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ. أَلاوَإِنّي والِدُهُمْ وَهُمْ يَخْرُجونَ مِنْ صُلْبِهِ).
هان مردمان! بدانيد كه همانا من انذارگرم و علي مژده دهنده. هان! كه من بيم دهنده ام و علي راهنما. هان مردمان! بدانيد كه من پيامبرم و علي وصي من است. هان مردمان! بدانيد كه همانا من فرستاده و علي امام و وصي پس از من است. و امامان پس از او فرزندان اويند. آگاه باشيد! من والد آنانم ولي ايشان از نسل علي خواهند بود.
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
♦️♦️♦️♦️
أَلا إِنَّ خاتَمَ الْأَئِمَةِ مِنَّا الْقائِمَ الْمَهْدِي. أَلا إِنَّهُ الظّاهِرُ عَلَي الدِّينِ. أَلا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظّالِمينَ. أَلا إِنَّهُ فاتِحُ الْحُصُونِ وَهادِمُها. أَلا إِنَّهُ غالِبُ كُلِّ قَبيلَةٍ مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ وَهاديها
آگاه باشيد! همانا آخرين امام، قائم مهدي از ماست. هان! او بر تمامي اديان چيره خواهد بود. هشدار! كه اوست انتقام گيرنده از ستمكاران. هشدار! كه اوست فاتح دژها و منهدم كننده ي آنها. هشدار! كه اوست چيره بر تمامي قبايل مشركان و راهنماي آنان
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
🔰🔰🔰🌼🌼🔰🔰🔰
🌹 #همه_جا
🌹 #جارمیزنم
🌹 #فقط_حیدر
🌹 #امیرالمومنین
🌹 #مولام
🌹 #علیست
🎁 #مسابقه_ویژه_غدیر
🎁🎁🎁🎁
@hedye110
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_شصت_هشت
در ماشین را محکم بستم....
صدای دور شدن ماشین را شنیدم....
اشک توی چشمام لرزید... پاهام توان حرکتشون رو از دست داده بودند....
نگاهم روی ساختمان قدیمی چرخید....
دیوارهای آجری بلند خانه و بوته های یاس درختی که از تراس طبقه ی دوم خانه آویزان شده بود اشک را به چشمانم نشاند....
دلم از بی وفایی و بی معرفتی اعضای این خانه گرفته بود....
چقدر زود تک پسرشون رو فراموش کردند....
آهی از ته دل کشیدم...
قدم های سنگین و خسته ام را به سمت ساختمان برداشتم....
دستم تا نزدیکی زنگ در رفت اما نرسیده بهش پایین اومد ....
کلید را از جیبم بیرون آوردم و داخل قفل چرخاندم....
در با صدای جیر جیری باز شد....
وارد خانه شدم و در را پشت سرم بستم....
همه ی چراغ ها خاموش بودند و خانه در سکوتی مطلق فرو رفته بود......
دلم گرفت...انگار واقعا هیچ کس منتظر من نبود ...
چه خوش خیال بودم که فکر می کردم بعد از این همه مدت دوری با چهره ی مهربان مامان روبه رو می شوم ....
در آغـ ـوش می کشمش و تلافی این همه مدت دوری و بی خبری را در می یاورم اما زهی خیال باطل....
کفش هایم را با دمپایی های راحتی جلوی در عوض کردم...
نگاهم دور تا دور خانه را می کاوید....
به نظر می رسید کسی خانه نیست....
دلم بدجوری به درد آمده بود.....
حالا بیشتر از همیشه تنهایی و غم را حس می کردم....
حداقل اون خراب شده این بود که تنها نبودم اما حالا من مانده بودم با یک کوله بار غم و تنهایی....
درد همیشگی توی قفسه سیـ ـنه ام پیچید....
به لباسم چنگ زدم.....
نگاه ساعت مچیم کردم...
نیم ساعت از وقت داروهام گذشته بود....
کیسه ی داروهایم را از توی ساک بیرون آوردم و به سمت آشپزخانه رفتم....
در یخچال را باز کردم ...
شیشه آب را برداشتم و در یخچال را بستم....
قرص را از پوشش بیرون آوردم و به همراه آب یک نفس فرو دادم....
دستم را روی قفسه سیـ ـنه ام گذاشتم هنوز کمی می سوخت....
تمام تنم به شدت کوبیده بود...
احتیاج به یک دوش آب گرم داشتم اما قبل از آن باید کمی استراحت می کردم....
شیشه ی آب و پلاستیک داروها را همانجا روی میز گذاشتم و از آشپزخانه بیرون آمدم....
♦️♦️♦️♦️🌹♦️♦️♦️♦️
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa