فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✌️🇮🇷یکی از زیباترین قابهای جشن #صعود
در استادیوم آزادی؛ بوسه امیر عابدزاده بر دستان احمدرضا عابدزاده و در آغوش کشیدن پدر😃😍🥰
#غیرت_دینی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🦋💖🦋🍃====>
#سلام_امام_زمانم 💚
از داغ غمت کمر خمیده ست، بیا
یک بار دگر جمعه رسیده ست، بیا
ای بـاخـبـر از راز دل بیـمـارم
تا عمر به آخر نرسیده ست، بیا
😔😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتسیهشتم
امرد جوونی در حالیکه دستش روی سینش بود و از لای انگشتای دستش خون میجوشید جلوی در عمارت افتاده بود،اشکه توی چشمامو پس زدمو تازه نگاهم افتاد به آقام که بالای سر جنازه نشسته بود و رو به جمعیتی که منتظر ایستاده بودن گفت:-مرده!
صدای هیاهو از جمعیت بلند شدو مرد مسنی که کنار عمو ایستاده بود و از ظاهرش میشد فهمید که خان روستای بالاس با فریاد گفت:-کی این بلا رو سرش آورده؟!
خسرو یکی از سرکارگرای روستا در حالیکه روی زمین نشسته بود و عرق کلا صورتش رو برداشته بود نالید:-من زدمش می...میخواست دخترمو لکه دار کنه!
همه چشمها به سمت خسرو برگشت و پسر جوونی که بغل دست خانایستاده بود خواست به سمتش حمله کنه که دستی قوی روی سینش قرار گرفت:-آروم باش آتاش،بذار ببینیم چیکار باید بکنیم!
-چیکار کنیم؟مگه نمیبینی زده شاکرو کشته باید حسابشو پس بده!
اورهان با صدای بلندتری فریاد زد:-مگه نشنیدی چی گفت میخواسته به دخترش دست درازی کنه!
آتاش دست اورهان رو از روی سینش پس زد و رو به اژدر خان(خان روستای بالا) گفت:-خان حالا جواب مادرشو چی میدی؟باید همین الان این مردک رو بکشیم تا درس عبرت بشه برای بقیه و خواست دوباره به سمت خسرو حمله کنه که اینبار خان فریاد کشید:-عقب وایسا پسر! و رو به عمو غرید:-ما به احترام شما اومده بودیم اتابک خان اما شما یکی از مارو کشتین این کارتون بی جواب نمیمونه!
-اما خان...
-آتاش به چه حقی رو حرف من حرف میزنی،جنازه رو بردارین راه بیفتین بریم!
آتاش نگاهی از روی کینه به صورت خسرو انداخت و با اخم برگشت سمت طویله تا اسبشو برداره،توی دلم دعا میکردم اردشیر از اونجا رفته باشه تا مبادا خون دیگه ای ریخته شه!
توی چشم بهم زنی اورهان و آتاش و تموم کسانی که با خان اومده بودن جنازه رو بلند کردن و به سمت روستاشون راه افتادن!
بعد از رفتنشون عمو که تموم مدت خودشو کنترل کرده بود جلو اومد و یقه خسرو رو گرفت و از زمین بلندش کرد:-میدونی چه غلطی کردی پیرمرد؟خیال نکن قصر در رفتی خودم با دستای خودم میکشمت!
خسرو در حالیکه شونه هاش از گریه میلرزید با عجز به عمو نگاهی کرد و گفت:-بکشم خان!دختر خودم رو هم زدم فقط دوازده سالش بود!
نفسم توی سینه حبس شده بود،دستمو روی دهانم گذاشتمو با حیرت به خسرو زل زدم،چطور تونسته بود دختره خودشو بکشه؟کف دستام از ترس عرق کرده بود اخه دخترش دقیقا هم سن من بوده!
با صدای آقام که در گوشم فریاد کشید از جا پریدم،انگار تازه متوجه حضور من شده بود:
اینجا چیکار میکنی برو توی اتاق پیش آنات،راه بیفت!
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻