می نشینم چو گدا بر سر راهت ای دوست
شاید افتد به من خسته نگاهت ای دوست
به امیدی که ببینم رخ زیبای تو را
می نشینم همه شب بر سر راهت ای دوست
#ماه_شعبان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
9.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌈❄️☀️سلاااام✋
روز زیباتون بخیر دوستان عزیز
🍃⛰☀️امروز فرداییست
که دیروز نگرانش بودی
🍃⛈🌸☀️زندگی با نگاه آغاز می شود
🍃⛈🌸☀️با دل ادامه می یابد
🍃⛈🌸☀️زندگی بامحبت محکم
🍃⛈🌸☀️و باصداقت شیرین می شود
🍃⛈🌸☀️زندگی باتبسم آرام
🍃⛈🌸☀️وبا عشق زیبامی شود👌😍.
#ماه_شعبان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتهفتادسوم
خانوم جان میتونم سینیتون رو ببرم رو کرسی؟
سر چرخوندم به سمت دختری که پایین اسبم ایستاده بود،چقدر شبیه گلناز خودمون بود حتی صداش:-تو ساره ای؟
با خجالت سرشو پایین انداخت و گفت:-شما منو از کجا میشناسید خانوم جان؟
سینی رو به سمتش گرفتمو و با نگاه اشاره کردم به گلناز که تازه با سینی رو سرش وارد شده بود !
سینی رو از دستم گرفت و مسیر نگاهمو دنبال کرد و لبخندی زد و خواست چیزی بگه که با صدای پیرزنی که با لباسای گرون قیمت و عصای براق و چشمایی که به زور باز نگه داشته بود تا بلکه از لای شکاف باریکش بتونه جلوشو ببینه رومو چرخوندم:-سلام پیرزن خوش اومدی،میبینم که بلاخره غرورتو کنار گذاشتی و حاضر شدی پا تو عمارت ما بذاری؟
عزیز سرشو بالا گرفت و گفت:-طلعت خاتون من همین یه دونه نوه پسری رو دارم،بخاطرش همه چیزم رو میدم!
چهره فرهاد از این حرف درهم شد اما سر به زیر انداخت و کوچکترین حرفی نزد دلم براش میسوخت اون از همه لحاظ بهتر از اردشیر بود و حق اون بود که خان بعدی عمارت ما باشه،با کمک گلناز از اسب پیاده شدمو رفتم کنار آنام که از ناراحتی هر لحظه ممکن بود گریه کنه ایستادم:-چرا ناراحتی آنا؟
-نگران آقاتم هرچی چشم چرخوندم نبود نکنه بلایی سرش آورده باشن!
-نه آنا اگه یه تار مو از سر آقام کم کنن دختر خودشون بی آبرو میشه نگران نباش!
نگاهی بهم انداخت و سری تکون داد و همون موقع با صدای اژدر خان تموم همهمه ها و پچ پچایی که نوکر و کلفت یا حتی آدمای عمارت با هم میکردن خاموش شد:-بفرمایید داخل امروز خیلی چیزا باید حل بشه،یه بار برای همیشه باید سنگامون رو وا بکنیم!
همه به ترتیب پشت سر عمو وارد شدیم و دور تا دور مهمونخونه نشستیمو تکیه دادیم به پشتی های ابریشمی که سمت چپ مهمونخونه چیده شده بود،اهالی عمارت خان هم درست روبروی ما نشستن،از قیافه همشون مشخص بود که از شرایط به وجود اومده راضی به نظر نمیرسن به جز یه نفر که از همون نگاه اول بهش حس خوبی نداشتم،پوزخندی گوشه لباش نشونده بود و نشسته بود نزدیک خان،مثل کسی بود که بعد از چندین سال صبوری بلاخره به آرزوش رسیده،سرشو بالا گرفته بود و با غرور لبخند میزد،چهره خوبی داشت حتی به نظرم آشنا میومد انگار توی عروسی فرهاد دیده بودمش،سرمو به گلناز نزدیک کردمو پرسیدم:
-گلناز اون زنه کیه کنار اژدرخان نشسته و لبخند میزنه؟
-من از کجا باید بدونم خانوم جان ،منم مثل شما ولی احتمال میدم زن اول خان باشه،ساره میگفت خیلی روی خان تسلط داره!
دختر داره؟
-به گمونم دوتا پسر داره!
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
الحمدللّٰھالذیخلقالحسین♡_۲۰۲۲_۰۳_۰۵_۲۱_۱۹_۳۱_۷۱۶.mp3
5.85M
الحمدللہالـذۍخلـقالحـسین
• 🎊💐🎉
༺⃟حاج محمود کریمی
#ماه_شعبان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻