eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خدا میتوان بهترین روز را برای خود رقم زد... پس با عشق وایمان قلبی بگویی خدایا به امید تو💚 ❌نه به امیدخلق تو 💖🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
مولا، شمار درد دلم، بی نهایت است تعداد درد من به خدا از رقم گذشت                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚  صدای طلعت خاتون که به خیال خودش آروم داشت با نورگل حرف میزد توی گوشم پیچید:-انگار دختره غشیه،نکنه مرض صرع داشته باشه،کاش اون دخترشونو براش گرفته بودیم این لاغره معلومه جون نداره با هر بادی پس میفته،خدا به پسرم رحم کنه، چجوری میخواد براش بچه بیاره! دستی به شکم صافم کشیدم هنوز باورم نشده بود که حامله ام،نه اصلا امکان نداشت،حتما سهیلا از حسادتش این حرف رو زده،قطره ای اشک از چشمام سر خورد،نورگل زیر چشمی نگاهی بهم انداخت و فشاری به پای طلعت خاتون داد و گفت:-آنا بس کن دختره مریضه چرا با حرفات ناراحتش میکنی؟ سرمو انداختم پایین و طولی نکشید که رسیدیم جلوی در عمارت اورهان رو به آتاش گفت:-کمک کن اردشیر رو ببریم داخل! آتاش عصبانی از اسب پرید پایین و گفت:-کجا میاریش؟خودم الان میبرمش روستای پایین،میندازمش جلوی در عمارتشونو برمیگردم،این بی شرف تو عمارت ما جایی نداره! اورهان داد زد:-دهنتو ببند آتاش و کاری که میگمو بکن این بی شرف هر چی هست دامادمونه میخوای طلاق خواهرتو دو روز بعد عروسیش بگیری؟میخوای بی آبرومون کنی؟اگه این شکلی بفرستیش روستای پایین دوباره شر به پا میشه،بهتره چند روز اینجا بمونه تا زخمای صورتش بهتر بشه،آدم بفرست روستای پایین خبر ببرن به خاطر سرماخوردگی آیسن بی بی اجازه نداده برگرده،یه مدت اینجا میمونن تا بهتر بشه،بیشتر از اینم حرف نزنی بهتره میدونی که این عمارت صدتا گوش داره و خوب نیست پشت سرمون حرف در بیاد! آتاش عصبی ضربه ای به کاری زد و نگاه پر از کینشو بهم دوخت و وارد عمارت شد! بعد از چند ثانیه تموم اهالی عمارت از گاری پیاده شدن هنوز ساره و شعبون و عصمت نرسیده بودن طلعت خاتون بهشون اجازه سوار شدن روی گاری رو نداده بود،انگار کسر شانش میومد کنار کلفت جماعت بشینه،نگاهی به طلعت خاتون که با قدم هایی آروم آخرین نفری بود که وارد عمارت میشد انداختمو رو کردم به اورهان که بالا سر اردشیر که دیگه بهوش اومده بود از درد ناله میکرد انداختمو:-من باید برگردم عمارت آنام نگرانم میشه! پوزخندی زد و گفت:-آنات اون موقع که داشتی اون کارارو میکردی کجا بود؟چند روزی میمونی تا تکلیف رو مشخص کنم،تموم بغضمو ریختم توی صدامو اسمشو صدا زدم، بی توجه بهم یکی از دستای اردشیر رو دور گردنش انداخت و خواست بلندش کنه با بغض آستین کتشو گرفتمو نالیدم:-میخوام باهات حرف بزنم یه چیزایی هست که نمیدونی!  ایستاد و با اخم نگاهی به دستم و آستین کتش انداخت،از ترس دستم شل شدو رهاش کردم،دلم میخواست بزنم زیر گریه حالم خیلی بد بود،رومو ازش گرفتمو داشتم اشکامو پاک میکردم که با صدای دادش جریان خون توی بدنم ایستاد،به سرعت به طرفش دویدم.🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🦋🌹👇👇
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🦋🌹👇👇👇
وقتی به جای اینکه بگی مخشو زدم بگی دلشو به دست آوردم می تونی ادعای دوست داشتن کنی                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
بـه بعضیا هم باید گفت: گر چه عمری سر بـه زیری خصلت ما بوده اسـت اما هر کجا لازم شود سر بـه هوا میشویم                      @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
بـه بعضیا باید گفت: این کاغذ، این مداد یکم خجالت بکش                      @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻