🌸فنجانت را بياور☕️
🍏صبح بخيرهايم
🌸دم کرده اند
🍏ميخواهم سرگل آنها را
🌸برايت بريزم
🍏نوش جان کنی 😊
🌸#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
Shahram Vafaee - Do Dell (128).mp3
3.26M
☑️شهرام وفایی 💠 دو دل
#آهنگ
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
﷽
#بهباغخدابرويم
#برگپانزدهم
مسجد خانه دوست است و تو در آن هنگام كه در مسجد حضور پيدا مى كنى، مهمان او هستى و نزد او بسيار عزيز مى باشى.
شايد بگويى، خوب معلوم است هر كس كه به مسجد برود و به عبادت خدا مشغول شود و نماز بخواند، خدا او را دوست دارد و به او محبّت مى كند امّا من در اينجا مى خواهم، نكته ديگرى را بگويم و آن اين كه خدا اين حضور در مسجد را دوست دارد، حتّى اگر كسى در مسجد نماز نخواند!
آيا اين سخن پيامبر را شنيده اى؟
اى ابوذر! وقتى در مسجد حضور دارى به اندازه هر نفسى كه مى كشى، خداوند مقام تو را در بهشت يك درجه بالا مى برد و فرشتگان بر تو درود مى فرستند.
به هر نفس تو در مسجد، خداوند ده حسنه و عمل نيكو در نامه اعمال تو مى نويسد و ده گناه تو را مى بخشد.18
به راستى مسجد نزد خدا چقدر عزيز است كه براى هر نفس كشيدن تو اين همه ثواب قرار مى دهد.
حضور تو در مسجد آن چنان مايه خوشحالى و سرور فرشتگان مى شود كه بر تو درود و صلوات مى فرستند.
بى جهت نيست كه چون از مسجد بيرون مى آيى و به دنبال كار و كسب خويش مى روى، اين قدر بركت به سوى تو مى آيد، چون درود فرشتگان همراه تو است.
به راستى آنان كه با مسجد و خانه خدا قهرند، خود را از چه فيض بزرگى محروم كرده اند و آنان كه با مسجد رفيق هستند، چه سعادت عظيمى را نصيب خود كرده اند.
🌷🌹🔷🌷🌹🔷
<=====●○●○●○=====>
#بهباغخدابرويم
#آشنائبامسجد
#فضیلتنمازدرمسجد
#سیزدهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕 #کلیپ زیبای " #همیشه_آنلاینه " با سبکی #متفاوت تقدیم نگاه شما
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
Karen Farahani - In Eshghe (128).mp3
3.76M
☑️کارن فراهانی 💠این عشقه
#آهنگ
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح شد
بازهم آهنگ خدا می آید
چه نسیم ِخنکی!
دل به صفا میآید
به نخستین نفسِ
بانگِ خروس سحری
زنگِ دروازه ی
دنیا به صدا میآید
سلام صبحتون بخیر🌺
🌴🌹🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
🔸یک روزِ قشنگ،بی خبر می آید
آن مرد بزرگ از سفر می آید...
🔸وقتی همهی منتظرانش خوابند!؟
با سیصد و سیزده نفر می آید...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی💙
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتصدنوددوم
لب باز کردم چیزی بگم که مراد و سکینه وارد شدن عمه با دیدن سکینه متعجب گفت:-چه خبر شده اینجا چیکار میکنی؟
به جای اون مراد گفت:- آقا همه چیز رو فهمیدن،نمیدونم یکهو چشون شد،افتادن کف حیاط،زبونم لال مثل... مثل...
مراد هنوز جملشو کامل نکرده بود که عزیز از حال رفت و زنعمو بی توجه به اون دوید سمت مهمونخونه و سکینه هم به دنبالش!
همه توی مهمونخونه جمع شده بودیمو زل زده بودیم به سکینه که نا امید مشغول معاینه عمو بود،عمه عزیز رو توی اتاق بغل برده بود و سعی داشت آرومش کنه:-حرف بزن دیگه سکینه چرا دست دست میکنی؟بگو ببینم چه بلایی سرش اومده؟دوا بده هر کاری میخوای زودتر بکن!
-خانوم جان چطوری بگم اما کاری از من ساخته نیس،خان به رحمت خدا رفتن!
با شنیدن این جمله اشکام شروع کرد به ریختن نمیتونستم دیگه لحظه ای اونجا بشینم همه اینا تقصیر من بود،نه تقصیر آتاش بود دعا میکردم هر جا که هست به سرنوشت عمو دچار شده باشه،پا گذاشتم توی حیاط و با دیدن آقام که با ترس به سمتم میومد شدت گریه هام بیشتر شد میون هق هقام لب زدم:-آقاجون عمو مرد!
گوشه مهمونخونه قمبرک زده بودم مثل بقیه اعضای عمارت هیچکس دیشب نخوابیده بود و اصلا تو حال خودش نبود و از همه بدتر وضعیت عزیز بود که چند دقیقه ای یک بار اینقدر گریه میکرد که از حال میرفت و دوباره وقتی به هوش میومد اولین خواستش دیدن عمو اتابک بود،هیچ وقت تا الان عزیز رو اینقدر عاجز ندیده بودم همیشه برام سمبل غرور بود،دیشب مراد تموم مردای آبادی رو خبر کرد و همه باهم جنازه عمو رو بردن امامزاده تا وقتی آفتاب بیرون زد مراسم خاکسپاریشو انجام بدیم،نگاهی به اردشیر که بی تفاوت تر از همیشه نزدیک در مهمونخونه نشسته بود و با چوبی که دستش بود لای دندوناشو تمیز میکرد انداختم،چقدر از نظرم چندش آور بود انگار یه ذره هم از مردن پدرش ناراحت به نظر نمیرسید،اصلا چرا باید ناراحت میبود قرار بود تموم اختیارات عمارت بیفته دست اون،مطمئن بودم عزیز هم از این بابت راضی نیست اما شاید به خاطر زیر پا نذاشتن وصیت عمو با قضیه کنار بیاد،به نظرم پدرم از همه لحاظ بیشتر به درد خان بودن میخورد تا اون،هنوز از دیشب صدای هق هقش تو گوشم بود اولین بار بود که میشنیدم داره گریه میکنه و دیشب به معنای واقعی خم شدن کمرشو دیده بودم،برعکس عزیز و عمه و آقام ،زنعمو بود که گریه میکرد خودشو میزد اما حس میکردم بیشتر عصبانیه تا ناراحت و میدونستم همه چیز رو از چشم من میبینه اما در واقع پسرش مسبب تموم این قضایا بود اگه اون با دختر خان کاری نداشت شاید همه چیز جور دیگه ای میشد،حتی ازدواج سحرناز که زنعمو برای کم نیاوردن از من به زور زر ترتیبشو داده بود،با نیشگونی که آنام از دستم گرفت از فکر بیرون اومدم:-دختر پاشو دنبالم بیا!🌻🌻🌻🌻🌻
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
『♥️』
از من رمیــده ئی و
منِ ساده دل هنـــوز
بی مهری و جفای تو
بـاور نمـی کنــم!
دل را چنان به مِهر تو
بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبــــرِ
دیگـــر نمـــی کنــم!
#فروغ_فرخـــزاد
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
تو را فراسوی انتظار می خواهم
آن سوتر از خودم
و آنقدر دوستت دارم
که دیگر نمی دانم
از ما دو تن
کدامیک غایب است ...
#پل_الوار
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻