یه آدم هایی ناراحتمون میکنن که ما رومون نمیشه از دستشون ناراحت بشیم!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
زندگی دشوارترین امتحان است
بسیاری از مردم مردود می شوند چون سعی می کنند
از روی دست هم بنویسند
غافل از این که سوالات موجود در برگه هر کسی فرق می کند
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هر چه مغرورتر باشی
تشنه ترند برای با تو بودن
و هرچه دست نیافتنی باشی
بیشتر به دنبالت می آیند؛
امان از روزی که غروری نداشته باشی
و بی ریا به آنها محبت کنی
آن وقت تو را هیچ وقت نمی بینند؛
سادهـ از کنارت عبور می کنند …
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
﷽
#بهباغخدابرويم
#برگنوزدهم
درختانى سر به فلك كشيده و نهرهايى از عسل و شير و آب!
هر چه اراده كنى براى تو آماده است. اين جا هيچ غم و اندوهى نيست و دل تو همواره شاد است. اين جا بهشت است كه وصف آن را شنيده اى.
همه آرزو دارند كه بهشت جاودان، منزل و مأواى آنها باشد امّا من كسى را مى شناسم كه مكانى در اين دنيا را بيشتر از بهشت دوست دارد.
آن شخص حضرت على(ع) مى باشد كه مسجد را بيش از بهشت دوست دارد!
آن حضرت مى فرمايد: "حضور من در مسجد براى من بهتر از بهشت است، چرا كه چون در بهشت قرار گيرم به آرزوى خود رسيده ام و خوشحال شده ام امّا هنگامى كه در مسجد هستم خدا از من خشنود است، معلوم است كه خشنودى خدا بهتر از خشنودى من است".
آيا ما هم مى توانيم به آن جا برسيم كه نشستن و حضور در مسجد را بهتر از بهشت بدانيم.
مگر مسجد خانه خدا نيست؟
امّا من تا به حال در هيچ مدرك معتبرى نيافتم كه بهشت را به عنوان خانه خدا معرّفى كرده باشند!
آرى، مسجد خانه خدا است و بهشت خانه بندگان خدا. مسجد خانه يار است و بهشت خانه دوستان يار.
بى جهت نيست كه مولاى ما مسجد را بيش از بهشت دوست مى دارد.
چرا كه اگر با چشم دل ببينى در مسجد است كه تو با مهربانى و رحمت خاصّ خدا پذيرايى مى شوى.
تو در اين دنياى خاكى، دل از خاك مى كنى و تا افلاك پرواز مى كنى.
مسجد براى هواپيماى قلب تو چون باند پروازى است كه از آن مى توانى تا آبى آسمان ها پرواز كنى.
در بهشت كه ديگر تكليف و قانون نيست، آن جا به خوبى هاى تو مزد و پاداش مى دهند، در آن جا ديگر نتيجه امتحان خود را مى بينى، امّا چون به مسجد مى روى، تو يك انتخاب كرده اى، از ميان همه جاهاى باصفاى اين دنيا، مسجد را انتخاب كرده اى.
همين انتخاب زيباى تو است كه باعث مى شود، محبوب فرشتگان بشوى و دريايى از رحمت خدا را به سوى خود جذب كنى.🌺🌺🌺🌺🌺
<=====●○●○●○=====>
#بهباغخدابرويم
#آشنائبامسجد
#فضیلتنمازدرمسجد
#سیزدهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی...
تو را سپاس میگويم
از اينکه دوباره خورشيد مهرت
از پشت پرده ی
تاريکی و ظلمت طلوع کرد
و جلوه ی صبح را
بر دنيای کائنات گستراند
" سلام صبح عالیتان متعالی "
❤️🌷🌷🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
∞♥∞
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌸دلبــ♥️ـری دارم
🍃که هردم مست #نامش می شوم
🌸سرخوش از
🍃صَهبای جانبخش #کلامش میشوم
🌸آنچنان درعمقـ💗 جانم
🍃ریشه کرده #عشق او
🌸هرکه یک #مهدی بگوید
🍃من #غلامش می شوم
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتصدنودنهم
اردشیر نگاه پر از تنفرشو ازم گرفت و رفت سمت اتاقش و زنعمو به رو به ناهید ادامه داد:-این آشغال رو پرتش کن بیرون چند دقیقه دیگه اینجا باشه خودتم باید جول و پلاستو جمع کنی بری!
ناهید به سمتم اومدو با تشر بلندم کرد و گفت:-همون صبح فهمیدم یه چیزی پنهون میکنی و یه ریگی به کفشتو اصلا فکرشم نمیکردم دزد باشی یالا برو بیرون تا به خاطرت بدبخت نشدم،با چشمایی پر از اشک زل زدم به فاطیما اما انگار تهدید اردشیر روش اثر گذاشته بود،ناهید با عصبانیت کشیدم سمت در و بیرونم کرد،دستمو روی سرم گذاشتمو توی کنج دیوار فرو رفتم تا کسی سر لخت از روسریمو نبینه،چند دقیقه ای گذشت و زنعمو بیرون اومدو آب دهنشو پرت کرد جلوی پامو همراه بقیه راه افتاد سمت مسجد،بعد از رفتنشون سد چشمم شکست و سیل اشکم سرازیر شد،حالا باید چیکار میکردم،با صدای در سر چرخوندمو با دیدن فاطیما ذوق زده به سمت در رفتم که جلوم ایستاد:-چرا کلید اشرف رو برداشتی؟میدونی آقات بفهمه چی میشه؟
-فاطیما بذار بیام داخل الان یکی میبینه!
-نمیتونم آیسن حوصله اشرف رو ندارم فعلا این چارقدو بگیر بنداز سرت تا آقات برگرده!
ناباور با چشمای اشکی بهش زل زدم باورم نمیشد همون فاطیما باشه که این همه جلوی ظلم اشرف ازم دفاع میکرد خوب میدونستم هیچ ترسی از اشرف و اردشیر نداره،حتما حق با زنعمو بود راست میگفت همه آدمای این عمارت از من متنفرن،با صدای دری که توی صورتم بسته شد به خودم اومدم،درحالیکه قطرات اشک روی صورتم سر میخورد چارقدمو روی سرم انداختم و همون کنار دیوار به انتظار نشستم!
حدود یک ساعتی گذشت دیگه هق هقم تبدیل به آه های بلند و کشیده شده بود هر کس از کنارم رد میشد با دیدن سر و وضع ژولید و لباسای سیاه گلی شدم و قرمزی صورتم که از کتک های اشرف و اردشیر از درد زوق زوق میکرد با خودش فکر میکرد حتما گدایی چیزی هستم!
دستی به لباسام کشیدمو تا کمی تمیزترش کنم که دستم خورد به کاغذ نامه اورهان که به خاطرش مهر دزدی روی پیشونیم هک شده بود،دستی بردمو کاغذای چروک شده رو بیرون آوردمو یکی یکی بازشون کردم...💐💐💐💐💐
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
💕وقتی #عاشق کسی میشوی
#مالک او نیستی...!
تو مالک خوشبخت بودن او #هستی
تو مالک #تمام لحظه هایی هستی که او سخت به غم دچار است...
تو مالک تمام بی محلی های او و #دوست نداشتن های او #هستی!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻