فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قدرت زوم کوادکوپترهای اطلاعات سپاه و فراجا که برای رصد و دستگیری لیدرهای اغتشاشات استفاده میشود.
🔰 پ.ن: قابل توجه براندازان کمعقل، اینجا ایران است نه سوریه و افغانستان و ...
اینجا اسمش ایران قوی است اگر تا الان نظام با شما مماشات کرده از سر رافت اسلامی و جدا شدن صف جاهلان از معاندین بوده است.
اطلاعات ایران به مدد الهی از رگ گردن به خودتان نزدیکتر است.
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اول کار است
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
باب اسرار است
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
نغمه جان است
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم 💚
ای بودم از نبودِ تو نابود می شوم
می سوزم از فراقِ تو و دود می شوم
آقا بیا و با دَمِ عیساییت ببین
نابودم و زِ بودِ تو موجود می شوم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتسیصدچهلششم
ضربه ای به سرش کوبید و به سمت در قدم برداشت که تند تند لب زدم:-آنا،خان طلاق منو از پسرش گرفت،نمیخوام دیگه برگردم اونجا!
همونجور که دستش رو به در گذاشته بود خشکش از پشت سر نمیتونستم چهرشو ببینم فکر عمو اضطرابمو بیشتر کرد بقچمو زمین گذاشتمو خودمو بهش رسوندم:-آنا؟به خدا اذیتم میکردن راحت شدم،نمیتونستم اونجا بمونم،خودم خواستم طلاق بگیرم،آنا؟حرف بزن!
با بسته شدن چشماش وحشت زده جیغ بلندی کشیدمو تن سنگینشو رو به زور روی دستام نگه داشتم و آروم آروم گذاشتم زمین،صدای گریه احمد بلند شد وحشت کرده بودم نمیدونستم آرومش کنم یا برم آقامو خبر کنم،مغزم دیگه فرمون نمیداد..
نفهمیدم چطوری از اتاق بیرون زدم و با درد خودمو به اتاق عزیز رسوندم و بدون در زدن هل خوردم داخل،عزیز با دیدنم وحشت زده لب زد:-چه خبرته دختر مگه سر آوردی؟تو اینجا چیکار میکنی؟شوهر کردی اما هنوز خانوم نشدی اینجوری میان دست بوس بزرگترشون؟!
صدام در نمیومد خم شدمو پهلومو گرفتم توی دستام و همینجور که نفس نفس میزدم با دست اشاره کردم سمت اتاق آنام،عزیز که وضعیتم رو دید از جا بلند شد با شتاب خودشو بهم رسوند و گفت:-بسم الله چه خبر شده دختر؟احمد طوری شده؟
سری تکون دادمو بریده بریده گفتم:-عزیز آنام از حال رفت!
عزیز برگشت به اتاق و گلاب پاش و لیوان آبی برداشت و با عجله و ذکر گویان رفت سمت اتاق آنام،از ترس اینکه بلایی سرش اومده باشه قلبم بی مهابا میزد،حتی جرأت داخل شدن به اتاق رو نداشتم دست به دیوار گرفتمو لنگون لنگون پشت سر عزیز راه افتادم،درد پام دوباره برگشته بود تقصیر خودم بود که اونجوری با لجبازی از اسب پایین پریده بودم کاش میمردم و الان باعث این حال و روز مادرم نمیشدم،رسیدم به در مهمونخونه و داشتم از جلوش رد میشدم که صدای اورهان به گوشم رسید که سعی داشت به آقام همه چیز رو توضیح بده،وحشت زده از اینکه آقامم به حال و روز آنام دچار شه درو کوبیدمو بدون اجازه داخل شدم و رو به آقام گفتم:-آقاجون تورو به خدا خودتو برسون آنام از حال رفت!
آقام نفهمید چطوری از کنار اورهان بلند شد و به سمت اتاق دوید،با رفتنش با عجله وارد مهمونخونه شدمو رو به اورهان گفتم:-به آقام چیزی نگو میترسم مثل عمو بلایی سرش بیاد!
-چی داری میگی دختر؟مگه میشه همچین مسئله مهمی رو از پدرت مخفی کنی؟بلاخره که میفهمه!
-فعلا چیزی نگو تا حال آنام بهتر بشه ببینم اون چی صلاح میبینه!
-خیلی خب برو پیش آنات اما همین امروز همه چیز رو بهش میگم خیالت راحت نمیذارم اتفاق بدتری بیفته!
اشکامو پس زدمو سری به نشونه مثبت تکون دادم و خواستم از مهمونخونه بیرون برم که صدای زنعمو توی حیاط طنین انداز شد،وحشت زده نگاهی به اورهان انداختم و از مهمونخونه بیرون زدم،زنعمو با رخت و لباس عزا وسط حیاط ایستاده بود و آقامو به اسم کوچیک صدا میزد،ترس برم داشت حتما چیزی میدونست یا شایدم از مرگ پسرش دیوونه شده بود،دوباره صداش تو گوشم پیچید حتی طرز حرف زدنشم بوی کینه و عقده میداد:-ارسلاااااان....بیا بیرون توی کودوم سوراخ موشی پنهون شدی هان؟
اورهان هاج و واج به زنعمو خیره مونده بود که آقام از اتاق بیرون اومد:-چه خبرته زن؟خونه رو گذاشتی روی سرت؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتسیصدچهلهفتم
زنعمو به سمت پله ها قدم برداشت و از پله اول بالا رفت و خم شد و ضربه محکمی به پله بعدی زد و داد کشید:- یادته به خاطر بی آبرو شدن دخترت عقد سحرناز رو بهم زدن و طلاقش رو گرفتن؟
یادته جنازه برادرت روی همین پله افتاد؟
امروز تواون کارتو پس دادی ارسلان،البته از این بیشتر حقته،دلم میخواد جنازتو روی همین پله ببینم و یتیم شدن بچه هاتو اون وقت ببینم این عمارت رو میخوای دست کی بسپاری!
اورهان تا این جمله رو شنید به حالت دو به طرف آقام دوید،پاهام شروع کرد به لرزیدن و با هر لرزشش درد بدی توی بدنم میپیچید،دستمو روی دهانم گذاشتم تا صدای هق هقم بیرون نره، زنعمو همه چیز رو فهمیده بود و اگه اینجوری به آقام خبر میداد حتما پس می افتاد!
زانوهام یاری نمیکرد نشستم سر جامو دست گذاشتم روی گوشم تا شاید صدای عصبی آقامو که از خشم میلرزید ضعیف تر بشنوم:
-چی میگی زنیکه؟چرا مهمل میبافی؟گمشو برو تا ندادم ادبت کنن،اگه چیزی نمیگم برای اینه که عزاداری اما بهتره بدونی برادرم از دست کارای تو دق کرد،تو که چند سال تموم ازش باج میگرفتی تا رازشو فاش نکنی،اگه به خودم میگفت بهش میگفتم که راضی ام تا اون خان بشه اما تو این فرصت رو ازش گرفتی گذاشتی با عذاب وجدان بمیره حالا اومدی برای من چرت و پرت سر هم میکنی؟از چه تواونی حرف میزنی؟
به وضع خودت یه نگاه بنداز به رخت و لباسای تنت اگه پسرت رو درست تربیت میکردی تا با ناموس مردم کاری نداشته باشه وضعت این نبود!
لحن صداشو آروم تر کرد و ادامه داد:-اگه منتظر بودی بلایی سر زنم بیاد کور خوندی حالش خوبه،حالا راهتو بکش و برو!
زنعمو دوباره شروع کرد به حرف زدن نگاهم افتاد به اورهان که باغم نگاهی به چشمام انداخت و بازوی آقامو گرفت توی دستش:-خان در شان شما نیست با یه زن دهن به دهن بشین میبینین که عزاداره تو حال خودش نیست اگه حال خاتون بهتره میخوام چند کلامی باهاتون حرف بزنم!
هنوز زنعمو مشغول آه و نفرین بود که اورهان آقامو متقاعد کرد و به سمت مهمونخونه برد،گلناز وحشت زده خودشو بهم رسوند و با کمکش از جا بلند شدمو در حالیکه از ترس دندونام به هم میخورد به سمت اتاق آنام قدم برداشتم که زنعمو تیر خلاص رو زد!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#توئیت 🖇♥️
اونجا که نامجو میگه
«آدم فراموش کردنو خوب بلده»
من میدونم که خودشم میدونه
این حرف چقدر غلطه :)
ادم تظاهر به فراموش کردنو خوب بلده
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#توئیت 🖇♥️
یه جمله ی عربی قشنگ هست میگه که :
« أحبك
أكثر اتساعاً من رؤيا عينيك
أكثر قرباً من مسامات جلدك! »
معنیش میشه :
« دوستت دارم!
بیشتر از وسعتِ دیدِ چشمانت؛
نزدیکتر از روزنههای پوستت:) »
توصیفِ دوستداشتن همینه 🥹♥️
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠